آرام روانشاد – ایران
کارگردان: الخاندرو گونسالس اینیاریتو
سال تولید: ۲۰۰۶
بازیگران: برد پیت – کیت بلانشت – محمد اخزام – کوجی یاکوشو – رینکو کیکوچی – گائل گارسیا برنال – آدریانا بارازا
جوایز: جایزهٔ اسکار بهترین موسیقی فیلم – جایزهٔ گلدن گلوب – جایزهٔ کن بهترین کارگردانی – جایزهٔ (ALMA) برای فیلمنامه، کارگردانی، بازیگر زن – جایزهٔ بفتای بهترین موسیقی فیلم – جایزهٔ ستلایت (Satellite) برای بهترین موسیقی فیلم – جایزهٔ رابرت برای بهترین فیلم آمریکایی – جایزهٔ دیوید دی دوناتلو (David di Donatello) برای بهترین فیلم خارجی
داستان
یک زوج توریست بهنامهای ریچارد (برد پیت) و سوزان (کیت بلانشت) برای رهایی از غم ازدستدادن فرزند سومشان به روستایی در حومهٔ مراکش سفر میکنند و در مسیر سفرشان اتفاقی غیرِقابلِپیشبینی برایشان میافتد. در همین حال، یک گلهدار مراکشی در معاملهای تفنگی برای پسرانش میخرد تا به کمک آن گله را از خطر شغالها حفظ کنند. در گوشهای دیگر از جهان دختری ژاپنی بهنام چیکو (با بازی رینکو کیکوچی) با مشکلات مختلفی همچون غم ازدستدادن مادر، مشکلات عاطفی با پدر، عدم خودآگاهی، مشکلات جسمی، ناتوانی در روبروشدن با زندگی مدرن در توکیو و جامعهای که حس میکند با توجه به مشکلاتش او را پس میزند، مواجه است. در داستان چهارم شاهد آن هستیم که آملیا (آدریانا بارازا)، پرستار دو فرزند دیگر ریچارد و سوزان قصد دارد به عروسی پسرش در مکزیک برود، اما چون پدر و مادر بچهها در سفرند و کسی نیست که از آنها مراقبت کند، تصمیم میگیرد آنها را به مراسم عروسی پسرش در مکزیک ببرد. اما این چهار داستانِ بیربط در سه نقطهٔ مختلف از جهان توسط حادثهای به هم مرتبط میشوند…
دربارهٔ فیلم
در عهد عتیق، فصل یازدهم از سِفر پیدایش، آمده است که خداوند زمانی که انسانها به یک زبان سخن میگفتند و برای رسیدن به بهشت، برجی (که بعداً با نام «بابِل» از آن یاد شد) ساختند، بر آنها خشم گرفت و زبانشان را مختلف قرار داد تا حرف یکدیگر را نفهمند و آنان را در زمین پراکندهساخت. بابل بهمعنی سروصدا و عدم ارتباط معنی پیدا کرد و نمادی شد برای دنیایی که در آن هیچ انسانی زبان دیگری را نمیفهمد. اینیاریتو، کارگردان نابغهٔ سینمای مکزیک، با تکیه بر این داستان اسطورهای، یکی از درخشانترین آثار سینمای جهان را در سال ۲۰۰۶ ساخت: «بابل».
گاهی اتفاقات کوچک و به دور از اهمیت، دست به دست هم میدهند تا اتفاقی بزرگ را رقم بزنند. بهعنوان مثال در تاریخ ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۸، «هنری تندی» در جریان پاس نظامی در نزدیکی هنگ خود، یک سرباز زخمی آلمانی را دید که در یافتن جهت و پیوستن به خط ارتش خود سرگردان بود. با این وجود تِندی تصمیم گرفت به وی شلیک نکند و سرباز را برای بازگشت به خانه آزاد بگذارد. او یک سرباز آلمانی زخمی ۲۹ ساله را از مرگ نجات داد. این سرباز کسی نبود جز «آدولف هیتلر».
اگرچه این ماجرا روایتگر یک حرکت صلحجویانه، بسیار انسانی و زیبا است، اما همین تضادی که آینده را شکل میدهد، میتواند نگاه ما را به ماجرا تغییر دهد! به این موضوع فکر کنید که اگر این سرباز بریتانیایی جان این یک سرباز را نجات نمیداد، شاید از زندگی هزاران انسان در سالهای بعدی محافظت میکرد. انسانهایی که قربانی زیادهخواهی، نژادپرستی و جنایات هیتلر شدند.
فیلمهای «بابل»، «عشق سگی»، «بیست و یک گرم» سهگانهای است که الخاندرو گونسالس اینیاریتو قصد دارد در آنها به همین موضوع بپردازد: اتفاقات کوچکی که دست به دست یکدیگر میدهند تا اتفاقی بزرگ را رقم بزنند. مثل همان بالزدن پروانه در یک گوشهٔ دنیا که سبب ایجاد توفان در آنسوی دنیا میشود. این فیلم همچون یک پازل است، با اتفاقاتی مختلف که در زمانها و مکانهای مختلف طی پنج روز بهوقوع میپیوندند.
هر کدام از این فیلمها جدا از نشاندادن موضوعی که بالاتر گفته شد، به مسائل انسانی پیچیدهای میپردازند که تمام انسانها با هر ملیت یا ساکن در هر جغرافیایی، میتوانند با آن درگیر باشند.
فیلم بابل قصهٔ درماندگی، رنجِ ازدستدادن چیزهایی است که برایمان باارزشاند و نیز طردشدن توسط جامعهای که اگر شبیهش نباشی، تو را پس خواهد زد. داستان فیلم بسیار گیراست و در آن نشان داده میشود که چگونه یک اشتباه و لغزش کوچک در قضاوت، میتواند منجر به پیامدهایی تراژیک شود.
اما یک نکتهٔ مهم این فیلم را نسبت به دو فیلم دیگرِ این سهگانه متمایز میکند؛ آن نکتهٔ مهم، جانبخشیدن و شخصیتبخشیدن به چیزی است که در اصل محوریت داستان و فیلم بر اساس آن جلو میرود: «یک تفنگ».
تحسینبرانگیز است که یک شیء کاراکتر اصلی این فیلم است و آنقدر خوب شخصیتپردازی شده که مخاطب احساس میکند با موجودی زنده طرف است. این تفنگ چهار داستان را در چهار گوشهٔ مختلف جهان بههم متصل میکند و این همان اتفاق کوچکی است که بزرگ میشود. تفنگ در فیلم بابل حکم همان پروانه را دارد که با بالزدنش در آن گوشهٔ جهان، باعث توفان میشود.
ریتم بابل نسبتاً تند است و داستانها استادانه به یکدیگر متصل شدهاند، طوری که شما بهسختی متوجه گذر زمان میشوید. این موضوع بیشک به توانایی کارگردان در اجرا، فیلمنامهٔ قوی و در آخر تدوین فوقالعادهاش مربوط است.
بازی بازیگران دراین فیلم فوقِ درخشان است؛ هیچ بازیگری از کمترین تا بیشترین حضورش در فیلم کم نمیگذارد. بیشک برد پیت بهترین بازی تمام عمرش را در بابل ارائه میدهد و کیت بلانشت یکی از ده بازی درخشان عمرش را. از ستارگان مشهوری که در فیلم بازی میکنند تا نابازیگران، همه و همه سنگ تمام گذاشتهاند. البته بابل فیلمی نیست که روی یک بازیگر مانور بدهد و کاملاً مبتنی بر کار گروهی بیعیبونقص است. بیشتر تأکید فیلم بر داستان و خط روایتش است و بههمین دلیل، برندهٔ جایزهٔ گروه بازیگران از جشنوارهٔ فیلم مستقل گاثهم در سال ۲۰۰۶ شده است.
موسیقی درخشان فیلم ساختهٔ گوستاوو سانتائولایا است که جایزهٔ اسکار را هم از آن خود کرد و با موسیقیاش به فیلم روحی دوچندان بخشیده است.
فیلم بابل را حتماً ببینید. شک نکنید پس از یکبار دیدن، دوباره آن را خواهید دید. فیلمی عمیقاً انسانی که بیش از هر چیز نشان میدهد مهم نیست سایهٔ شوم تروریست و تعصب کدام نقطه از زمین را سیاه کند. سیاهیاش مثل همان پروانه بال خواهد زد و تمام جهان را در بر خواهد گرفت.
این فیلم در کتابخانههای مترو ونکوور از جمله ونکوور، وست ونکوور (از طریق سرویس پخش آنلاین)، شهر و بخش نورث ونکوور، برنابی، پورت مودی و کوکئیتلام موجود است که میتوانید آن را به رایگان امانت بگیرید. علاوه بر این، میتوانید آن را از طریق سرویسهای پخش آنلاین فیلم مانند پرایم ویدیو، اپل تیوی یا یوتیوب، بخرید یا اجاره کنید.
آرام روانشاد نویسندهٔ این مطلب، روزنامهنگار و مدیر کانال سینمایی اوتوپیاست. کانال سینمایی اوتوپیا به معرفی و نقد آثار برتر سینمای جهان میپردازد. همچنین در کنار سینما مطالبی در حوزهٔ فلسفه و ادبیات هم با مخاطب به اشتراک میگذارد. با پیوستن (Join) به این کانال به یک نشریهٔ سینمایی، هنری آنلاین در سطح بالا دسترسی پیدا خواهید کرد.