داود مرزآرا – ونکوور
۱- ماهیها که لب میزدند، معلوم نبود برای هم بوسه میفرستادند یا حضور گربه را به هم اطلاع میدادند.
۲- بهقدری حوصلهاش سر رفته بود که میخواست خودش را بریزد دور.
۳- وقتی موها را از روی پیشانیاش پس زدم، فهمید که دارم به او فکر میکنم.
۴- گرسنگان میگفتند سخنرانی کارشناس تغذیه «فوقالعاده محشر» بود.
۵- دلم برای آن پروانهای سوخت که وقتی گرد چراغ بالکن چرخ میخورد، برق خانه رفت.
۶- وقتی با هم بودیم سه تا بودیم، من بودم و او بود و بوسه. وقتی بیهم شدیم، چهار تا شدیم، او با تنهائی و من با رنج.
۷- یخ را پرت کردم توی لیوان و جانش را گرفتم.
۸- تمام کسانی که از قطار پیاده شدند مسافر بودند، جز یک نفر.
۹- با دستانش خستگیِ لباسهایم را درآورد.
۱۰- خندههایش جدی بودن زندگی را برایم کم کرد.
۱۱- خفاش و پروانه با هم کاری ندارند. یکی در تاریکی زندگی میکند، دیگری در روشنائی.
۱۲- قطرۀ باران میداند که در نهایت، تشنگی را به زانو درمیآورد.
۱۳- ماشین که رفت، جاده هم از فرط غصه باریک شد.
۱۴- ریشم، خود را با اشتیاق زیر تیغ سلمانی گذاشت.
۱۵- تا به جان عشق قسم نخورد، قسمهایش را باور نکردم.
۱۶- هیچکس به اندازۀ فقر اهل سفر نیست. جهانوطنیتر از او سراغ ندارم.
۱۷- همهجور زبان داریم، از زبان گاو بگیرید تا زبان سیاست، از زبان زرگری بگیرید تا زبان سخنگوی قوۀ قضائیه که به شکل سوت بلبلی است.
۱۸- هواشناسی اعلام کرد که هوای زندانها بوی خودکشی گرفته است.
۱۹- هوا شناسی اعلام کرد که زنبیلهای درآمد خانوارها بهجای پول، پر از باد هوا شده است.
۲۰- هواشناسی اعلام کرد که کشورهای پیشرفته، هوای هم را بیشتر دارند.
۲۱- در این هفتههای آخر زمستان، «ننه سرما» سوار بر باد، به شوقِ آمدنِ بهار و دیدن عمو نوروز سفرش را آغاز کرده است.
۲۲- ماهی، این قدیمیترین شناگر دریای وجود، عاشق غرق شدن است.
۲۳- سیب که از درخت زندگی کنده شد، آدم را نفرین کرد.
۲۴- برای صبحانه، سماق را به صبحانهام اضافه میکنم، چون به رنگ طلوع خورشید است.
۲۵- خیلی دلم میخواست بدانم که چهقدر زیبائی ماه برای آرمسترانگ مطرح بود.