رژیا پرهام – ادمونتون هفتهٔ گذشته با بچههای مهدکودکم دربارهٔ نوروز صحبت کردم. دخترک چهار سال و نیمه با خانوادهاش مطرح کرده بود که رژیا و بهروز کریسمس را در اولین روز بهار برگزار میکنند و به جای درخت کاج، یک بوتهٔ گیاه کوچک را، که توی کاسه یا بشقاب گودی سبز میشود، گوشهٔ خانهشان میگذارند. برای پدر دخترک جالب بود و در اولین فرصتی که من را دید، کلی سؤال پرسید؛ در مورد سبزه…
بیشتر بخوانیدکودکان
دنیای من و آدم کوچولوها – عِرقِ خواهری!
رژیا پرهام – ادمونتون با یکی از بچهها مشغول صحبت بودم که دیدم دخترک دستبهسینه مقابل جمع دوستانش ایستاده و با قیافهای جدی مشغول بحثکردن با آنهاست. متوجه شد که نگاهش میکنم. نگاهی به من انداخت و گفت: They ask me to be in the group of the game that my brother is not. (اونا از من میخوان توی گروهی باشم که برادرم نیست.) با خودم فکر کردم خیلی پیش آمده که خواهر و برادر…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – ایران در لغتنامهٔ بچهها
رژیا پرهام – ادمونتون قرارست با بچهها بازی کنیم و هر کدام پیشنهادی داریم؛ من میگویم نوبتی یک کلمه بگوییم، بقیه در موردش یک جمله بگویند. پیشنهادم پذیرفته میشود. بازی را شروع میکنیم و نوبت به من میرسد. میگویم: Iran یکی از فسقلیها سریع جواب میدهد: Razhia’s land (سرزمین رژیا) بقیهٔ بچههای کانادایی همان دو کلمه را تکرار میکنند. فقط یک نفر نظر متفاوتی دارد؛ دخترک سهسالهٔ ایرانیِ مهدکودکم که به من و دوستانش نگاه…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – یک روز متفاوت و مهم
رژیا پرهام – ادمونتون چندی پیش در کانادا روز خانواده بود. بیشتر مهدکودکها و مدارس چنین مناسبتهایی را جشن میگیرند و در موردشان مفصل صحبت میکنند، داستان و شعر میخوانند، کاردستی و کارت تبریک درست میکنند و… ولی امسال بر خلاف گذشته، من سعی کردم خیلی سریع از کنار قضیه بگذرم. دلیل این تصمیم هم حضور چند نفر از بچههای مهدکودکم است که فرزندان طلاقاند و تلاش برای عدم تمرکز آنها بر کمبودی که دارند….
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – رنگِ صمیمیت
رژیا پرهام – ادمونتون صمیمیترین دوست پسرک چهارسالهٔ مهدکودکم، پسرکوچولوی سیاهپوستی است و پسرک دلش میخواست بداند دوستش چه احساس خاصی دارد و آیا دنیا را متفاوت از او میبیند یا نه؟ ایدهٔ جالبی که به ذهن پدر و مادرش رسیده بود، خریدنِ رنگ مخصوص نقاشی روی صورت بچهها بود و سیاهپوستکردنِ پسرک. وقتی به مهدکودک آمد، بهمدت نیمساعت از جلوی آینه تکان نخورد! کمی بعدتر که ظاهرش برای خودش عادی شد، رفت پیِ بازیها…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – بهسرعتِ گردباد یا گوجهفرنگی؟
رژیا پرهام – ادمونتون با یک اتفاق ساده به این نتیجه رسیدم که چقدر راحت میشود تفکری نادرست را جا انداخت! تنها موردی که باید در نظر گرفته بشود، داشتن حمایت افرادیست که بدون دانش لازم، شما را تأیید و از شما پیروی کنند. جامعهٔ کوچک مهدکودک من نمونه خوبی از جوامع بزرگ یا خیلی بزرگ است! چندی قبل با بچهها مشغول درستکردن کیک و بههمزدن مواد لازم بودیم. در حینِ همزدن تمرینی هم برای…
بیشتر بخوانیدپوسیدگی دندانهای شیری توسط شیشهٔ شیر
دکتر مهسا فرشچی – ونکوور یکی از پوسیدگیهای رایج دندانهای شیری که در بسیاری از کودکان مشاهده میشود، تحت عنوان پوسیدگی شیشهٔ شیر است. این پوسیدگی دندان زمانی ایجاد میشود که نوزاد در حال استفاده از شیشهٔ شیر یا شیشهٔ محتوی نوشیدنیهای قندی به خواب میرود. با اینکه دندانهای شیری دندانهای موقت کودکاند و بعد از سن ۶ سالگی بهتدریج جای خود را به دندانهای دائم میدهند، دندانهای شیری همچنان اهمیت بهسزایی دارند. کودکان…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – چگونه به آن که دوستش داریم، بگوییم که دوستش داریم!
رژیا پرهام – ادمونتون کادوی کریسمس امسال دخترک برایم متفاوت از هر سال بود. یک کارت قرمز خریداریشده (بهجای کارت هر سال که کاردستی دخترک بود) و یک کاردستی آدمبرفی (بهجای هدیهٔ هر سال که معلوم بود کلی بابتش هزینه میشد)، دخترک برایم توضیح داد: «چون مامی کارش رو از دست داده، بهتره تا جایی که میشه صرفهجویی کنیم. بهخاطر همین امسال برای همهٔ اونهایی که برامون مهماند، هدیه درست کردیم.» بدن آدمبرفی لنگه جورابیست…
بیشتر بخوانیدآموزش سواد مالی به کودکان (۸) – پسانداز و سرمایهگذاری – قسمت آخر
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید دکتر محرم آقازاده – ونکوور اشاره در فرهنگ لغت فارسی عمید، پسانداز این طور تعریف شده است: پسافکند، پسافکنده، اندوخته، ذخیره، پولی که از صرفهجویی در هزینه برای روز مبادا ذخیره کنند. بهنظر آدام اسمیت، عاملی که ما را به پسانداز وادار میکند، همان خواهش نفس ما به بهزیستی و تمایل به بهترساختن وضع مادی ماست که از گهواره تا گور با ما همراه است. پسانداز در…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – گردشهای عصرانه
رژیا پرهام – ادمونتون یک روز صبح با بچهها در مورد برنامهٔ غروب صحبت میکردیم. یکی از آنها دستش را زیر چانهاش گذاشت، آهی کشید و با لب و لوچهٔ آویزان گفت: «امروز قراره با مامانم برای خرید مواد غذایی به فروشگاه کاسکو بریم. بُرینگ (کسالتآور)…» دیگری با شوق و ذوق گفت: «من و مامانم امروز دِیت داریم و قراره عصر آیکیا تریپ داشته باشیم! به هر دو ما خوش میگذره.» شکلهای هندسی و رنگهای…
بیشتر بخوانید