داود مرزآرا – ونکوور ۱- ما انسانها دوستانمان را سختتر از دشمنانمان میبخشیم. ۲- تکهای از ابر آسمان در حوض خانهمان غرق شده است. ۳- صندلیها دورِ نبودنات نشستهاند، و ثانیهها در انتظارت یکریز در ساعت گم میشوند. ۴- تنها چای و بادام نیستند که تلخ و شیریناند، خوابها هم میتوانند تلخ و شیرین باشند. ۵- با جابهجا شدن زمین روی شاخهای گاو، سال تحویل میشود. ۶- از پشت سر، دور شدنش را بر سطح آسفالت…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور
کاریکلماتور (۱۸)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- ماهیها که لب میزدند، معلوم نبود برای هم بوسه میفرستادند یا حضور گربه را به هم اطلاع میدادند. ۲- بهقدری حوصلهاش سر رفته بود که میخواست خودش را بریزد دور. ۳- وقتی موها را از روی پیشانیاش پس زدم، فهمید که دارم به او فکر میکنم. ۴- گرسنگان میگفتند سخنرانی کارشناس تغذیه «فوقالعاده محشر» بود. ۵- دلم برای آن پروانهای سوخت که وقتی گرد چراغ بالکن چرخ میخورد، برق خانه…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۷)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- ثمرۀ مذاکرات ثمربخش اسرائیل و فلسطین، کشتار مردم است. ۲- در قدیم هر کس که اسبش زودتر از دیگر اسبها شیهه میکشید، پادشاه میشد. ۳- بدبختی مثل گربهٔ سیاهی است که اگر از یک در بیرونش کنی، از در دیگر وارد میشود. ۴- آقای ایکس آگهی داد که مایل است با خواهران شکستخورده درعشق مکاتبه کند. ۵- پرندهها، پروازشان را بر باد میدهند. ۶- امروز، تصادفاً هیچکس هیچکس را نکشت، تصادفاً…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۶)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- خیلیها میخواهند از دست فقر فرار کنند، اما او پایشان را زنجیر کرده است. ۲- آدم فاسدی میگفت که به فاسد شدن جسدش بعد از مرگ فکر میکند. ۳- عاشق پروانهای هستم که تا کاملاً آمادۀ پرواز نشده، از پیلهاش بیرون نمیآید. ۴- در خواب، پرهای بالشم مرا در هوا پرواز دادند. ۵- سلمانیها کسب و کارشان را مدیون موهای من و شما هستند. ۶- پدرش گفت: «روش خیلی زیاده»،…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۵)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- نان گران شده است، دیگر مردم نانی پیدا نمیکنند که به نرخ روز بخورند. ۲- در مهاجرت، هویت آدمها بزرگترین آسیب را میبیند. ۳- زمین، سیارهایست که سیل و طوفان و زلزله هر از گاه رشتههایش را پنبه میکند. ۴- رژهٔ مورچهها بود که اولین مانور نظامی جهان را شکل داد. ۵- بهقدری به زیباییها توجه داشت که انگار پیر نمیشد. ۶- کنار گذاشتن او از میان دوستان، مثل حذف کردن…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۴)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- هر سال پاروبهدوشها جار میزنند «برف پارو میکنیم» تا بهار را از خواب زمستانی بیدار کنند. ۲- هیچکس از زندگی جان سالم به در نمیبرد. ۳- چون میترسید رؤیاهایش واقعیت پیدا نکنند، ترجیح داد همچنان توی آنها باقی بماند. ۴- میخواهد بهخاطر«پروانه» هم که شده، شمع دلش همیشه روشن باشد. ۵- وقتی داشتم از او دور میشدم، ابر بالای سرم هم سایهاش را از سرم کم کرد. ۶- وقتی پیری میآید،…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۳)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- درخیال، محبوبش را در دریا به آغوش گرفت و رقصید، اما آب از آب تکان نخورد. ۲- خاطرهاش چنان طوفانی بر پا کرد که زمان، رویش را به عقب برگرداند. ۳- زمان با او خوب تا نکرد، او هم افسار اسارتش را پاره کرد. ۴- زمان، مثل خودمان ذره ذره قد میکشد. ۵- خبرنگاری که دنبال اخبار تازه بود، از طریق خبرهای کهنه تعقیب میشد. ۶- قطاری که به سفر میرفت،…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۲)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- درخت نه از باد میترسد و نه از طوفان، فقط از تبر میترسد. ۲- وقتی به قلب تاریکی زد، قلبش از کار افتاد. ۳- به اطرافش نگاه کرد، کسی را نیافت. اعلام بیطرفی کرد. ۴- ریل به قطار گفت از من جدا مشو وگرنه به مقصد نمیرسی. ۵- نجار را از تیشه و شیشهبُر را از شیشه بتوان جدا کرد، اما درخت را از ریشه، نه. ۶- درخت بیابان وقتی دید…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۱)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- وقتی سگ شکاری دست خالی از شکار برگشت، صاحبش از دست او خیلی شکار شد. ۲- خدا آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد، حالا عدهای واسطه شدهاند تا آدمها را به بهشت برگردانند. ۳- همیشه آغوش «خواب» برای «خستگی» باز است. ۴- آدم بیشازحد محتاط در وان حمام از جلیقهٔ نجات استفاده میکند. ۵- بالاخره «فقر» با اینهمه آدم که دورش جمع شدهاند، بزرگترین سپاه جهان را بهوجود خواهد…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۰)
داود مرزآرا – ونکوور هر هنری برای بیان خود ابزاری دارد. وسیلهٔ بیان کاریکاتور خط است. اما در کاریکلماتور، این وظیفه برعهدهٔ کلمه گذاشته شده است. عنوان کاریکلماتور از سال ۴۷ در مجلهٔ خوشه به سردبیری احمد شاملو آورده شد. این کلمه، تلفیقی از کاریکاتور و کلمات است. کاریکلماتور را میتوان اینطور تعریف کرد: «کاریکاتوری که با کلمات بیان میشود.» در این ژانر ادبی، پرویز شاپور، کیومرث منشیزاده، عمران صلاحی و بیژن اسدیپور حرف اول را…
بیشتر بخوانید