مژده مواجی – آلمان مشغول خواندن ایمیلهایم بودم که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. – میخواهم دورۀ تخصصی سهساله را بگذرانم. کِی میتوانم پیش شما بیایم که برایم رزومه و درخواست بنویسید تا برای تقاضا به مراکز مربوطه اقدام بکنم؟ طی چند هفتهٔ اخیر این دومین تماس تلفنی مشابه بود. هر دو همسن بودند. در یک مدرسه درس خوانده بودند و تمایل داشتند دورهٔ تخصصی سهساله را در بخش درمانی بگذرانند. در چهرههای جوان هر…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی
پروژهٔ اجتماعی (۱۹) – آنکه باید تصمیم بگیرد
مژده مواجی – آلمان صدایش از پشت تلفن مثل همیشه نبود. آهسته و با مکث صحبت میکرد. ناگهان گفت: – میخواستم موضوعی را با شما در میان بگذارم. راستش گفتن آن هم کمی برایم سخت است. مکثی طولانیتر کرد. منتظر ماندم که خودش سر صحبت را باز کند. – چند هفته پیش از زمان پریودم گذشته بود و هر روز حالت تهوع داشتم. به دکتر زنان رفتم و مشخص شد که باردارم، بارداریِ ناخواسته. خیلی حالم…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۸) – زن، پدیدهای حلنشده
مژده مواجی – آلمان مراجعان یکی بعد از دیگری وارد اتاق کار می شدند. او نیز نوبتش که شد، به داخل اتاق آمد، پشت میز نشست و از جیب بغل کاپشنش دو تا کارت شناسایی بیرون آورد؛ کارت خودش و همسرش. از کولهپشتیاش هم فرمهای ادارهٔ تأمین اجتماعی را بیرون آورد که ترجمه و پاسخ داده شوند. گفت: – خودم میخواهم در کلاس زبان شرکت کنم. جواب دادم: – هر مراجعهکنندهای که پیش ما میآید باید…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۷) – تساوی حقوق زنان و مردان، از اتوپیا تا واقعیت
مژده مواجی – آلمان روزهای آخر تابستان بود. تازه کارم را در پروژه شروع کرده بودم. با آنا، همکار لهستانیام، به اسکان پناهجویان رفتیم که فاصلهٔ کمی با محل کار ما داشت. کارت شناساییمان را روبروی در ورودی به نگهبانها نشان دادیم و وارد شدیم. تمام اسکان از واحدهای مسکونی پیشساختۀ سهطبقهای تشکیل شده بود. بهطرف دفتر مشاوران اجتماعی رفتیم. تینا، یکی از مشاوران، لیست زنان افغان را که قرار بود ملاقات کنیم در دست داشت….
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۶) – روزهای کرونایی
مژده مواجی – آلمان روزهای کرونایی تمام برنامهٔ کاریمان را تغییر داده است. بهجای رفتن به حومهٔ شهر هانوفر و مشاوره دادن حضوری و همراهی پناهجویان، در دفتر کارمان در هانوفر نشستهایم و مشاورهٔ تلفنی میکنیم. دریس، همکار مراکشیام، با یکی از مراجعانش که در آنطرف خط تلفن بود، عربی صحبت میکرد. صدای زنی که داشت صحبت میکرد، آنقدر بلند بود که مرا متوجه خود کرد. صدای گریه و شیون بود. شکایت و شِکوه. حدس میزدم…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۵) – دنیای سوءتفاهمها
مژده مواجی – آلمان بخشی از کارمان در پروژهٔ اجتماعی رفع سوءتفاهمهای فرهنگی و کمک به شناخت و درک یکدیگر برای آسانتر کردن زندگی در کنار هم، بوده است. کاری که خیلی زمان میبرد و این بستگی به توانایی و خواستن طرفین در درک متقابل دارد. هر چند، بشر در دنیایی از سوءتفاهمها زندگی میکند. فاطمه را برای رفتن به ادرهٔ کار همراهی کردم. قرار بود که اسمش در آنجا ثبت بشود که تمایل خود را…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۴) – همراهی و انگیزه
مژده مواجی – آلمان ریزاندام بود با چشمهای بادامی. از زیر شالی که به سر داشت، موهای خرماییرنگش به بیرون سرک میکشیدند. با همسر و بچههایش از کابل به آلمان پناه آورده بود. به محل کارم آمده بود و میخواست پرسوجوی کلاس مرحلهٔ بالاتر زبان را بکند. باهوش بود و مصمم. انگیزهٔ قویاش برای یادگیری در چشمهایش نمایان بود. مانند اکثر مهاجران در هنگام رسیدن به کشور مقصد، روحیهاش خوب بود. بعد از گذشت زمان که…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۳) – چادر فرهنگی، فرهنگ چادری
مژده مواجی – آلمان در اتاق کارم بودم. بلند شدم تا در را باز کنم و یکی از مراجعان را که وقت گرفته بود، صدا بزنم. خودش با دختر و نوهاش توی راهرو روی صندلی نشسته بودند. تا مرا دید، بلند شد و بهطرفم آمد و بغلم کرد. آنها نیز مانند اکثر افغانها، دومین بار بود که در زندگیشان به کشوری دیگر پناه میبردند. اول به ایران و بعد به آلمان. – سلام دخترم – سلام….
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۲) – در جستوجوی گوشی شنوا
مژده مواجی – آلمان بعد از پایان روز، با همکارم سوار قطار شدیم تا از شهرکی در اطراف هانوفر راهی هانوفر شویم. نگاهی به دوروبر خود انداختیم و دو تا جای خالی روبروی هم پیدا کردیم. مردی که کنارش نشستم، خودش را جمعوجور کرد و کیف و ساکی را که روی صندلی گذاشته بود برداشت و جلوی پایش گذاشت تا جا برایم باز کند. با لبخند و صدای بلندی که عمق گوش مسافران را لمس میکرد…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۱۱) – زمان
مژده مواجی – آلمان به او گفتم: «از محل کارآموزی با من تماس گرفتند و گفتند که سر قرار دیر رسیدی. بیست دقیقه تأخیر داشتی. گفتند این اولین بار نیست و مرتب تکرار میشود.» با آرامش و بیدغدغه جواب داد: «من بهموقع آنجا بودم. حالا چند دقیقهای اینور و آنور که مهم نیست.» در محدودهٔ کاریمان، بعد از این نوع مکالمات با مراجعان، باید مرتب روی این نکته تأکید کنیم که در جامعهٔ آلمان وقتنشناسی نوعی…
بیشتر بخوانید