آرام روانشاد – ایران
عکسها: فیسبوک مهدی پورباقی
ماجرا تلخ است و عجیب، باورکردنش هم دشوار است. روز ۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ایرانیان کانادا با شوک بزرگی مواجه شدند؛ یک پادکستر نه چندان گمنام در شهری نهچندان بزرگ مرتکب قتلی فجیع شده و خودش را هم کشته است. این رویدادی است که در استان «نیوفاندلند و لابرادور» در شرق کشور کانادا رخ داد و پلیس محلی تأکید کرد که در حال تحقیق دربارهٔ آن است. اما آنچه این خبر را هولناکتر میکند، هویت قاتل است.
شش سال پیش زمانی که درگیر بیماری سختی بودم، بهشکل جدی شنوندهٔ پادکست شدم. در آن شبهایی که تأثیرات شیمیدرمانی نمیگذاشت بخوابم، پادکست بود که به دادم رسید. چشمانم را میبستم و خودم را در صدای گوینده غرق میکردم و چنان محو روایت میشدم که جهان اطرافم را از یاد میبردم.
من همیشه به مطالعهٔ پروندههای جنایی واقعی علاقه داشتم. در این سالها فیلم و کتاب خوبی در این حیطه نبوده که از زیر دستم در رفته باشد. وقتی با پادکست آشنا شدم، طبیعتاً بهدلیل علاقهام به سراغ پادکستهایی با محوریت جنایات واقعی رفتم. علاقهام به این موضوع نه از آن جهت بود که بگویم از خواندن، دیدن یا شنیدن خشونت لذت میبرم، بلکه از جهت مطالعهٔ روانکاوی برایم جذاب بود. اینکه انسان چه موجود پیچیدهای است و چطور میشود که ناگهان در کسری از ثانیه به هیولا بدل میشود.
وقتی پروندهٔ مخوفترین قاتلان سریالی مثل جفری دامر، تد باندی، اد کمپر، چارلز منسون و… را بهدقت بررسی کنیم، متوجه میشویم که چگونه یک انسان عادی ناگهان میتواند تبدیل به یک قاتل شود.
در این میان بود که با پادکست جنایی «آخرین شاهد» با روایت مهدی پورباقی آشنا شدم. از همان اپیزود اولی که شنیدم متوجه تفاوتش با پادکستهای مشابه شدم. بیشک چند سر و گردن بالاتر بود. مهدی پورباقی یک پادکستر حرفهای بود. پروندهها را بهدقت انتخاب میکرد. اغلب سراغ منابع انگلیسی میرفت و خودش ترجمه میکرد. در حین روایت سعی میکرد تحلیل هم داشته باشد. در آن شبهایی که آکنده از درد بودم، صدای مهدی پورباقی چقدر به دادم میرسید. قبل از شروع، چند بار تأکید میکرد که: «اگر حساسید، گوش ندهید. اگر بچه دوروبرتان است، لطفاً از هندزفری استفاده کنید.»
موزیکهایی که انتخاب میکرد فوقالعاده بود و نشان از سوادش در حوزهٔ موسیقی داشت. او را در اینستاگرام پیدا کردم. پیام دادم که چقدر پادکستش در سختترین روزهایم به من کمک کرد. با مهربانی جوابم را داد. هرازگاهی پیامی ردوبدل میکردیم. تا اینکه کلاً غیب شد. دیگر اپیزود جدید منتشر نکرد. طرفدارانش که کم هم نبودند (دو میلیون نفر پادکست «آخرین شاهد» را سابسکرایب کرده بودند)، منتظر اپیزود جدید بودند، اما بیفایده بود. یک سال و نیم از انتشار آخرین اپیزودش میگذشت که ناگهان خبری هولناک منتشر شد. داشتم در اینستاگرام چرخ میزدم که استوری یکی از دوستانم باعث شد یخ کنم: «مهدی پورباقی، راوی پادکست جنایی «آخرین شاهد»، زنش را به قتل رساند و سپس خودکشی کرد.»
باورم نمیشد. سر جایم خشک شده بودم. فکر کردم شایعه است. تا اینکه با یک جستوجوی ساده در گوگل فهمیدم که خبر درست است.
بر اساس گزارشهای منتشرشده، ماجرای قتل مربوط به همسر مهدی است که در چمدانی خاکستری در منطقهای در حومهٔ شهر پیدا شد؛ جسد زنی ۳۳ ساله که ظاهراً دو ماه قبل به کانادا مهاجرت کرده بود! بر اساس تصاویر منتشرشده، تصویر مهدی پورباقی ۳۴ ساله در حال حمل این چمدان در دوربینهای مداربسته ثبت و ضبط شده است. تصاویر فردی که حالا جنازه اش در منزلش کشف شده و پلیس معتقد است چند روز بعد از کشتن همسرش، خودکشی کرده است.
باورم نمیشد. آدمی که صدایش در سختترین روزها به دادم رسیده بود، آدمی که قبل از هر اپیزود تأکید میکرد که اگر اذیت میشوید، سراغ گوشدادن این پادکست نروید، آدمی که وقتی به او پیام دادم آنقدر مهربان و خوشبرخورد بود، چطور توانسته بود این جنایت هولناک را مرتکب شود. خبرهای بعدی و مصاحبهای که با خواهر مقتول منتشر شد، ابعاد ماجرا را ترسناکتر کرد.
او بههمراه همسرش بهنام باران زندگی میکرد، اما از این زن خبری نبود. در این شرایط، جستوجو برای پیداکردن همسر او آغاز شد تا اینکه عصر روز بعد (۱۶ ژوئیه) جسد زنی جوان در داخل چمدانی که در نزدیکی رودخانهٔ شهر سنتجان کانادا رها شده بود، کشف شد. خیلی زود معلوم شد که جسد متعلق به باران، همسر پادکستر ایرانی است که بهگفتهٔ پلیس چهارشنبه ۱۰ ژوئیه به قتل رسیده بود.
بررسی دوربینهای مداربسته نشان میداد که مهدی پورباقی روز چهارشنبه، پس از قتل همسرش، جسد او را داخل چمدان گذاشته و آن را در محلی خلوت در نزدیکی رودخانه رها کرده و به خانه برگشته و در نهایت به زندگی خودش پایان داده است. انتشار این خبر، جنجال زیادی در شبکههای اجتماعی به وجود آورد و همه بهدنبال پاسخ این سؤال بودند که چرا تولیدکنندهٔ پادکست جنایی «آخرین شاهد» دست به این جنایت هولناک زده است.
طبق روایت خواهرِ باران عابد (مقتول)، حدود یازده سال پیش بود که مهدی و باران با هم ازدواج کردند. پس از ازدواجشان حدود هشت سال در شهر لاهیجان زندگی میکردند. در این مدت مهدی که در دانشگاه صنعتی شریف درس خوانده بود، از طریق برنامهنویسی و کارهای دیگر خرج زندگیشان را درمیآورد تا اینکه فوقلیسانس قبول شد و به تهران رفت.
مرد جوان که بهگفتهٔ دوستانش، نخبه بود، در کمتر از دو سال مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه صنعتی شریف گرفت و پس از آن موفق به دریافت بورس تحصیلی در کانادا شد و نهایتاً سپتامبر سال ۲۰۲۲ بود که راهی این کشور شد.
بر طبق گفتههای تمام اطرافیانشان، مهدی و باران عاشق هم بودند، طوری که عشقشان زبانزد همهٔ فامیل و دوستان و آشنایان بود. برای همین باران تصمیم گرفته بود بعد از انجام کارهای قانونی و گرفتن ویزا، برای ادامهٔ زندگی نزد مهدی در کانادا برود و با هم در آنجا زندگی کنند.
حدود دو ماه پیش بود که باران بعد از خداحافظی با خانوادهاش برای ادامهٔ زندگی در کنار همسرش راهی کانادا شد. او پیش از مهاجرت توانسته بود دورههای آرایشگری و زیبایی را سپری کند تا بتواند در کانادا مشغول به کار شود.
خواهرش میگوید: «در این دو ماهی که از رفتن خواهرم میگذشت، هر بار که با باران حرف میزدم، خوشحال بود و از شوهرش مهدی تعریف میکرد. آخرین باری که حرف زدیم، روز دوشنبه، دو روز قبل از حادثه بود. ما میخواستیم راهی سفر شویم و باران میخواست که برایش عکس سفرمان را بفرستیم. آن روز همهچیز عادی بود و تصورش را هم نمیکردیم که این آرامش قبل از توفان است.»
خانوادهٔ باران از حادثهٔ هولناکی که برای او در کانادا رخ داده بود، خبر نداشتند تا اینکه روز دوشنبه (۱۵ ژوئیه)، دختر جوانی از کانادا با دوست باران در لاهیجان تماس گرفت. دختر جوان سراسیمه بود و بهدنبال باران میگشت و میگفت که مهدی در بیمارستان است و بیمارستان فقط به بستگان درجهیک بیمار جواب میدهد، اما از باران خبری نیست.
خواهر باران میگوید: «ما از اینکه مهدی با دختر دیگری ارتباط داشته، خبر نداشتیم. اما شنیدهایم که دختر دیگری در زندگی مهدی بوده است. این دختر همان روزی که مهدی در خانهاش خودکشی کرده بود، شمارهٔ دوست باران در لاهیجان را پیدا کرده و با او تماس گرفته و بهاین ترتیب بود که ما از ماجرا باخبر شدیم. اما هنوز معلوم نبود که چه بلایی بر سر باران آمده است. تا اینکه یک روز بعد به ما خبر دادند که جسد باران داخل یک چمدان پیدا شده است. در خبرها آمده بود که مهدی ابتدا باران را به قتل رسانده و بعد از رهاکردن جسدش کنار رودخانه به خانه برگشته و در آنجا به زندگی خودش هم پایان داده است.»
بعد از انتشار این خبر، عکسهای این زوج در فضای مجازی به اشتراک گذاشته میشود. وقتی به صورت این زوج ۳۴ ساله و ۳۳ ساله نگاه میکنی، اصلاً نمیتوانی فکر کنی که ممکن است یکی از آنها قاتل دیگری باشد.
مهدی پورباقی یکبار در یکی از پستهایش نوشته بود: «تلاش ما اینه که بگیم افرادی که چنین جنایتهای وحشتناکی رو انجام میدن، حداقل در مقطعی از زندگیشون یه آدم معمولی/ سالم بودن و ممکنه اطراف ما هم چنین افرادی با الگوهای رفتاری مشابه باشن که وقتی بهشون توجه نشه، وارد مسیر مشابهی بشن.» مهدی پورباقی هم خودش یکی از آدمهایی بود که یک آدم معمولی، سالم و حتی نخبه بود، اما حالا دست به جنایتی هولناک زده است. او با پایاندادن به زندگی خود، راز چرایی قتل همسرش را به گور برد. اما بیشک تأثیرات این جنایت هولناک مخصوصاً بر ایرانیان مقیم در کانادا ادامه خواهد داشت. مرگ مهدی پورباقی دهها سؤال و انگیزهٔ قتل را بیجواب خواهد گذاشت و البته مهمترین سؤال اینکه چه میشود آدمها در کسری از ثانیه به هیولا تبدیل میشوند؟