دکتر فرشید ساداتشریفی – واترلو
ورزشکار پارالمپیک و چهرهٔ سرشناس کانادایی، ریک هنسن، روز ۱۰ ژوئن ۲۰۲۴ (یک روز قبل از دریافت دکتری افتخاری از دانشگاه واترلو) سخنرانی الهامبخشی را در دانشکدهٔ سلامت این دانشگاه ارائه داد تا به همه یادآور شود که تقریباً یکچهارم کاناداییها – نزدیک به ۲۷ درصد – با نوعی معلولیت زندگی میکنند و همگی باید در دسترسپذیرترشدن و همهشمولشدنِ هرچه بیشترِ جامعه و قوانین و ذهنیتمان کار کنیم. در ادامه، گزارش دکتر فرشید ساداتشریفی (متخصص و فعال حوزهٔ دسترسپذیری و دارای مدرک دسترسپذیری از مؤسسهٔ ریک هنسن) را میخوانید که خود در این مراسم شرکت داشته و این گزارش را اختصاصاً برای رسانهٔ همیاری تهیه کرده است.
* * * * *
پس از یک تصادف رانندگی حوالی پنجاه سال پیش، ریک هنسن با دچار آسیب نخاعی شد که منجر به فلج بدن او از کمر به پایین شد. ریک هنسن در آن شب پربار از سفر دشوارش برای ما گفت و این واقعیت که او اغلب به گذشتهاش میاندیشد و در شگفت است که چقدر خوشاقبال بوده است. اما او همیشه احساس خوششانسی نمیکرد و سفری پرفرازونشیب را طی کرد تا به این نقطه برسد.
ریک هنسن گفت: «در نوجوانی همهچیز من در فعالیت بدنی و ورزش میگذشت و نمیتوانستم صبر کنم تا این رؤیای دیوانهوار را تحقق بخشم که شاید یک روز بهنمایندگی از کشورم در بازیهای المپیک شرکت کنم. سپس یک روز زیبای تابستانی پس از فارغالتحصیلی از کلاس دهم، زمانیکه از یک سفر ماهیگیری به خانه برمیگشتم، در پشت یک وانت سوار شدم. دوستم از من پرسید که آیا میتواند جایش را با من عوض کند؛ تغییر جایی که آن روز سرنوشتم را برای همیشه تغییر داد. صدایی مهیب آمد و هوشیاریام را از دست دادم. بعد از چند دقیقه که به هوش آمدم کوشیدم تا از زیر آوار بیرون بیایم و جعبهها را به جلو هل دهم. اما باورناپذیر بود. من گیج و وحشتزده شده بودم که چه اتفاقی افتاده است. و ناگهان، روشن شد که وقتی سعی میکردم پاهایم را حرکت دهم، آنها هیچ واکنشی نداشتند. ساعتی بهطول ابدیت گذشت تا آمبولانس بیاید. آنها چند بار سعی کردند مرا منتقل کنند و سپس در نهایت مرا سوار آمبولانس کردند و به بیمارستان کوچکی در شهر ویلیامز لیک بردند. فهمیدم که قطعنخاع شدهام و هرگز راه نخواهم رفت.
سه روز طول کشید تا دکتر جراح به آنجا برسد. در بیمارستانِ آنجا عمل جراحی و یک کاهش فشار انجام دادند. سپس در دوران نقاهت هر سه ساعت یکبار من را بهسمت پایین، صورت به بالا، صورت به پایین، و باز صورت به بالا میچرخاندند. و سپس من به یک عفونت مقاوم به درمان گرفتار شدم و همیشه مجبور بودم بر شکم بخوابم. شبی اندکی پس از نیمهشب احساس فجیعی در شکمم کردم؛ دکمهٔ اضطراری را فشار دادم، اما کسی نیامد. بیاختیار بالا آوردم و تا خودِ صبح به آن واقعیتِ دلآزار نگاه میکردم که کاملاً درمانده بهدامافتاده بودم.
روز بعد، آنها دارویی به من دادند و سپس از من پرسیدند که آیا میتوانند کاری برایم انجام دهند و من گفتم روزهاست از بازوهایم استفاده نکردهام؛ اگر میتوانید ابزار ورزشی برایم بیاورید. بنابراین فیزیوتراپیستها با چند نوار لاستیکی وارد شدند و من شروع به کار با آن کردم. جالب است وقتی در موقعیتی گیر میکنید که احساس درماندگی میکنید و غرق میشوید و واقعاً نمیدانید چه باید بکنید، توانایی تمرکز بر انجام یک چیز هرچند کوچک، برای ایجاد پویایی بسیار مهم است. کمکم توانستم برای تولد ۱۶سالگیام در ۲۶ اوت به یک تخت معمولی منتقل شوم و بعد از دو ماه بنشینم. این یک قدم دیگر به جلو و بعد اهداف کوچک اما مهمی که داشتم، باعث ایجاد حرکت و اعتمادبهنفس میشد: بنشین روی صندلی؛ از تخت بلند شو و به تخت برگرد؛ با صندلی چرخدار کار کن و آن را بپذیر. در این مسیر به خودم گفتم من یک صندلی چرخدار بزرگ دارم؛ این معلولیت است، اما من که مساوی با معلولیتم نیستم. من به صندلی برای تحرک نیاز داشتم. و من شروع کردم به یادگیری نحوهٔ کار با آن، فشاردادن با بازوی چپ و حرکت بهسمت راست، حرکت بازوی راست بهسمت چپ، بعد از مدتی شما میتوانید متوجه شوید که صندلی چرخدار در واقع نسبتاً پرسرعت است، و شما یاد میگیرید که چگونه آن را به جنبش در آورید و البته ناگفته نباید گذاشت که چند دانشجوی زیبای پرستاری هم آنجا بودند و آنها هم انگیزهٔ مضاعفی بودند تا خودم را با شرایط تازه وفق بدهم. در این مسیر بود که کمکم من متوجه شدم که همهچیز امکانپذیر است.»
در نتیجهٔ چنین سفر روحیای است که او میگوید: «من بدون یک دم درنگ به آن کامیون برمیگردم و بارها و بارها این کار را انجام میدهم، بهخاطر مبارزه، بهخاطر انسانیتی که تجربه کردم. و هدفی که من توانستهام به سمتش بروم.»
مدت کوتاهی پس از آن، هنسن در دانشگاه بریتیش کلمبیا ثبتنام کرد، جایی که او بعدتر اولین فرد مبتلا به معلولیت بود که با مدرک تربیتبدنی فارغالتحصیل شد.
هنسن تری فاکس را به تیم بسکتبال با ویلچر «ونکوور کیبل کارز» دعوت کرد و آنها دوستان خوبی برای هم شدند.
او سپس عضو تیم ملی پارالمپیک کانادا شد و مدالهای ملی و منطقهای و جهانی مختلفی را کسب کرد. سفرهای ورزشی هنسن مداوم و بیوقفه بود، هرچند او همچنان موانع و مشکلات را در درون خود و در مکانهایی که رفت، تجربه میکرد.
هنسن تأکید کرد که در سفر به سراسر جهان، در بسیاری از کشورهایی که افراد معلول حقوق ابتدایی بشر را هم نداشتند: «من ورزشکاران بسیاری را دیدهام با معلولیتهای خود مبارزه میکردند، اما حتی بیشتر با جامعهای که قرار بود از آنها استقبال کند، مبارزه میکردند.» موانع اجتماعی، نگرشی و فیزیکیای که نباید وجود داشته باشد.
پس از مبارزه با نگرش خود نسبت به ناتوانیاش، هنسن از تمرکز ترحمآمیز بر خود بهسمت تمرکز بر پتانسیل و توانایی حرکت کرد. و این جایی است که اغلب کاناداییها ریک هنسن را با عنوان «مرد در حرکت» و برای انجام سفر حماسی ۴۰٬۰۰۰ کیلومتری در سراسر جهان بر روی صندلی چرخدارش میشناسند. طی سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷، ریک با تیمش ۳۴ کشور جهان را طی کرد تا آگاهی در مورد پتانسیل افراد معلول و ایجاد جوامع قابلدسترس و فراگیر را افزایش دهد: «میدانستم که اگر بتوانم استعدادهای ورزشیام را ترکیب کنم و در سراسر جهان بچرخم، شاید به تغییر نگرش و شروع یک جنبش کمک کند.»
اما او هنوز در حال یادگیریِ این بود که به خود اجازه دهد به دیگران تکیه کند.
هنسن گفت: «و اما تیم همراه من؛ باید به شما بگویم که آنها چه تعهد عجیب و عظیمی به کار داشتند. بیوقفه روی تجهیزات و برنامهریزی کار میکردند؛ یا آماندا، فیزیوتراپیست و بعدتر همسر من، متوجه شد که آسیبهای من در طول مسیر (حداقل ۸ ساعت ویلچرراندن در هر روز) اغلب به این دلیل است که ما نسبت به شرایط زمین و جادهٔ پیشِرو ناآگاهیم، بنابراین آنها یک گروه را از قبل به جلو فرستادند تا شرح جزئیات مسیر را ضبط کنند. این گروه ازجمله یک ارتفاعسنج پرواز داشتند و یک شیبسنج، و شروع به قراردادن همهٔ اینها در نوار کردند. تصور کنید در دههٔ هشتاد بدون جیپیاس و ایمیل آنها هر روز اطلاعات را به ونکوور میفرستادند، و سپس کسی آن را رونویسی میکرد و آن را در یک کتابچهٔ راهنما قرار میداد و سپس آن را به ما ارسال میکرد و به ما امکان پیشبینیکردن شرایط و امکانات لازم و همینطور محاسبهٔ زمانی را که به هر شهر میرسیم، داد. بنابراین مردم در واقع میتوانستند شروع به سازماندهی رویدادها در مسیر ما کنند. این واقعاً شروع کمک به هموارکردن راه کرد و نمادی از موفقیت ما مانند برنامهٔ بینظیر در پل گلدن گیت در کالیفرنیا شد.»
بههر روی در طول تور جهانیِ «مرد در حرکت»، او فراز و نشیبهای بسیاری تجربه کرد و بسیار آموخت و بزرگترین درسی که گرفت غلبهکردن بر «نمیتوانم»ها بود.
بهعنوان یک نقطهٔ اوج، ریک به یاد میآورد که تمام راه را تا پای دیوار بزرگ چین رفت، اما وقتی پلهها را دید به فیزیوتراپیست خود آماندا رید (که بعداً همسر او شد) گفت: «من نمیتوانم آن بالا بروم.»
این اولین جایی بود که او در تور با حسی مواجه شد که به او میگفت نمیتواند خود را به مقصد برساند. اما آماندا کلمات آرامشبخشی در چنته داشت: «نه ریک؛ ما تو را در هر مرحله از راه بهعنوان تیم خود همراهی کردیم. حالا اجازه بده تو را از پلهها بالا ببریم.»
در پایان این تور سهساله، هم ۲۶ میلیون دلار برای کمک به پروژههای آتی جمعآوری شد و هم این تلاش عظیم نمادین توانست نحوهٔ درک افراد جامعه را در نقاطی چون کشورهایی اروپایی، چین، اسرائیل، استرالیا، نیوزیلند و آمریکا تغییر دهد و در نتیجهٔ این دو توفیق، بنیاد ریک هنسن بهعنوان بخشی از میراث این تور تأسیس شد تا بر تدوین و تدریس و اشاعهٔ مدل دسترسپذیری جهانی در دسترسپذیرکردن ساختمانها و محیطهای عمومی و همچنین به افزایش آگاهی، تغییر نگرش و حذف موانع شمول ادامه دهد.
و در همین فراز از سخن بود که ریک تأکید کرد: «هیچ دیواری در زندگی بیشازحد سترگ نیست که نتوان بر آن فائق آمد؛ یا میشود از آن بالا رفت، یا به دلِ آن زد و از میانش عبور کرد، یا از زیر آن در اطراف آن و با دورزدنش. اما بالاخره ما میتوانیم راه را پیدا کنیم.»
و البته او در پایان بر این تأکید داشت که باوجود همهٔ این تلاشها و تغییرات هنوز راه درازی در پیش است؛ بهویژه درزمینهٔ نگرش ناعادلانهٔ افراد غیرمعلول به افراد دارای معلولیت.
پس از پایان سخنرانی پرشورِ ریک، مایِنگِن هنری (از دانشمندان بومی عضو دانشکدهٔ سلامت) به صحنه آمد و پرِ عقاب را (که دارای بالاترین درجهٔ افتخار و احترام نزد بومیان است) به ریک هدیه داد که موردی نادر و بسیار خاص محسوب میشود.