قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید
دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور
در سن دبیرستانى و سالى بالاتر وقتى میخواستیم شعرى را تجزیه و ترکیب کنیم، استادِ کلاس شعر را همانگونه که بود بر پایهٔ دستور زبان ترکیب و تحلیل مینمود؛ لیکن مجبور میشد کلى توضیحات اضافى برای مشخصساختن محل فاعل، مفعول، قید، و دیگر اجزاى کلام ارائه دهد. اما همانطور که پیشتر اشاره شد، امروزه به مرحمت دستور گشتاری-زایشی چامسکى دیگر مشکلى نداریم. او سخن را در دو سطح ژرفساخت و روساخت بررسى میکند و چهار گشتار یا قاعده را نام میبرد که بهسرعت برق میان ذهن و گفتار کار میکنند: آنها گشتارهاى حذف، اضافه، تغییر و جابجایى میباشند که بهخصوص در شعر خودنمایى میکنند. حال، بار دیگر این شعر سعدى را مرور میکنیم:
دگر مرکب عقل را پویه نیست / عنانش بگیرد تحیر که بیست
لازم است ابتدا شعر را به نثر درآوریم تا کار آن چهار گشتار آشکار شود: مرکب عقل دیگر پویه ندارد، تحیر عنان این مرکب را میگیرد و به او میگوید: «بایست».
و ما به آسانى کارکرد چهار گشتار را در این شعر مییابیم. گشتار تغییر در «بایست» که «بیست» شده، مشهود است.
به شعری از حافظ نگاه میکنیم:
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمىکشد / هرکس حکایتى به تصور چرا کنند
چون معشوق نقاب از چهرهاش بر نمیدارد، چرا باید هر کسى به تصور خود حکایتى بسازد؟
در این شعر «کند» بهضرورت قافیه به «کنند» تبدیل شده است تا با بیتهاى دیگر غزل برابر باشد، یعنى گشتار تغییر در آن عمل کرده است، زیرا با «هرکس» در فارسى فعل مفرد مطابقت میکند.
بیتى دیگر:
نان از براى کنج عبادت گرفتهاند / صاحبدلان نه کنج عبادت براى نان
صاحبدلان نان را براى عبادت در گوشهاى گرفتهاند، نه اینکه گوشهگیرى کرده باشند تا نان بستانند.
در این بیت، صاحبدلان که فاعل فعل عبادتکردن است بهضرورت به مصرع دوم انتقال یافته است.
بیتى از هاتف اصفهانى:
شود آسان ز عشق کارى چند / که بُوَد پیش عقل بس دشوار
در این شعر از مراعات نظیر که بعد به آن خواهیم پرداخت، استفاده شده، عشق در برابر «عقل» و آسان در برابر «دشوار» قرار گرفته است.
کارکرد این چهار گشتار بیشتر در اشعار رخ میدهد اما در نثر ادبى هم یکى دو گشتار همواره در کارند. نمونهاى از نثر قدیم از خواجه نصیرالدین طوسى: در علم نفس مقرر شده که نفس انسانى را سه قوّت متباین است که بهاعتبار آن قوتها، مصدر افعال و آثار مختلف میشود به مشارکت اراده؛ و چون یکى از این قوتها بر دیگران غالب شود، دیگران مغلوب یا مفقود شوند. اول قوت ناطقه که آن را نفس مَلِکى خوانند، و آن مبدأ فکر و تمیز، و شوق و نظر در حقایق امور بُوَد. دوم قوت غضبى که آن را نفس سبُعى گویند و آن مبدأ غضب و دلیرى و اقدام بر اهوال (جمع هول) و شوق تسلط و ترفع و مزید جاه باشد. سوم قوت شهوانى که آن را نفس بهیمى نامند، و آن مبدأ شهوات و طلب غذا و شوق و التذاذ مآکل و مشارب و مناکح بوَد؛ چنانکه در قسم اول اشارتى بدین قسم تقدیم یافت.
در این نثر قدیم از سبک خاص آن زمان و از عربى هم زیاد بهره گرفته شده است. نمونه اى از فارسى جدید از دکتر مسعود همایونى:
همینکه انسان به مرحلهاى رسید که بهخاطر دیگرى به خود اندیشید و خود را در میان ندید، از همان وقت عشق انسانى آغاز میشود. در حقیقت آنچه به انسان ارزش میدهد، همان جلوهٔ معنوى و متعالى انسان است که به او عشق میبخشد.
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق / بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
خودآگاهى مقدمهٔ آزادى انسان است. این عدم خودآگاهى و کمبود محبت است که آدمیزاد را به اعتیاد، عصیان و ارتکاب جنایات میکشاند. بشر بىبندوبارِ امروز را تنها توسل به عرفان میتواند از دامن ناکامىها بیرون بکشد و به او آرامش و هدف معنوى بدهد؛ او را از دلهرهها، تنهایىها و ازخودبیگانگىها و غربت نجات دهد.
همانگونه که ملاحظه میشود، در این نوشته چند بهسازى لازم است: آدمى به جاى آدمیزاد، نبود بهجاى عدم، معنویت بهجاى هدف معنوى. هدف معنوى عطف ناموازى به «آرامش» است.
سبک ادبى بهویژه شعر و شاعرى بنا به تعریفى که از آن در بالا ذکر کردیم، بهخاطر بهرهگیرى از قواعد خاصش در چیدمان کلام، اندیشهٔ خوانندگان و شنوندگان را در درک معانى به چالش میگیرد. دهها هزار مثال از گونههاى نظم شاعران میتواند این مدعا را بهثبوت برساند؛ اشعار سست را از محکم باز شناساند و سبب شود که عمیقتر در آنها غور کنیم، و این در حالى است که زبان محاورهٔ روزانه چنین کوششى را طلب نمینماید. اینک نکتههاى پایانى:
یکى از دلایلى که آموزش سبک ادبى را دشوار ساخته است، استفاده از الفاظ کمبسامد، لغات و ترکیبات عربى کهن و بهخصوص دگرگونىهایى است که در ترتیب نحوى کلام رخ میدهد. لیکن یادمان نرود: کلمات عربى بهکارگرفتهشده در فارسى را که بیش از نیمى از واژگان فارسى امروزى را تشکیل میدهند، خارجى ندانیم. دلیل دیگر بهرهگیرىهاى شاعرانه است که گاه بنا بهضرورت یا بهخاطر وزن عروضى یا قافیهپردازى لازم میشود. پس شایسته است استادان زبان و ادبیات فارسى در تدریس دستور و نگارش، همواره این نکات را مد نظر قرار دهند، و علاوه بر شرح لفظها و لغتها، هممعنىهاى عادى را نیز بر شمارند، به صنایع بدیع بهکارگرفتهشده در جملات اشاره کنند، نظام دستورى کلمات را بهترتیب عادى زبان فارسى بنویسند و تحلیل نمایند.
همانطور که در قبل یادآور شدیم، ما در دستورنویسى خیلى متأثر از عربى بودهایم؛ مانند دستورنویسان عرب مثالهاى خود را از زبان شعر آوردهایم تا جایگاه نحوى کلمات را مشخص نماییم. بیان رابطهٔ عربى و فارسى که از قرنها قبل برقرار بوده، یک بحث مفصل تاریخى است و در گفتار ما راهى ندارد و تنها بستگى به کارى دارد که در تدریس دستور زبان شعر ضرورى میدانیم. توجه کنیم:
ترتیب دستورى ارکان جمله در فارسى بهگونهٔ عادى چنین است: فاعل + مفعول + فعل. آنگاه به هر یک از این سه وابستهها افزوده میشوند. پس اگر یک بیت شعر را بخواهیم تحلیل نماییم، ابتدا باید آن را بهصورت عادى درآوریم و سپس زیر ساختش را با کاربرد گشتارهاى چهارگانهٔ حذف، اضافه، جابجایى، و تغییر مشخص سازیم. یک مثال آشنا از «سعدى»:
چه شبها نشستم در این سِیر، گم / که دهشت گرفت آستینم که «قم»
چنین مینویسیم:
چه شبهایى در این سیر گمشده نشستم تا اینکه دهشت آستینم را گرفت و گفت، «برخیز».
برخیز معناى قم است و ما کاربرد هر چهار گشتار را در این بیت مشاهده میکنیم. در فارسى فاعل ضمیر بهدلیل وجود دنبالههاى صرفى فعل جز براى تأکید ذکر نمیشود و در تحلیل ما گشتار حذف بهحساب میآید. البته از لحاظ نقش نحوى و صرفى و نیز گسترش معنایى میتوانیم چنین توضیح دهیم: چه شبها، قید زمان، تعجبى؛ نشستم، فاعل و فعل؛ در این سیر، قید مکان، مجازى؛ گمشده، قید حالت، حالتى از فاعل؛ مصرع دوم جمله وابسته است؛ تا اینکه، قید ربط؛ دهشت، فاعل؛ آستینم را، مفعول صریح؛ گرفت، فعل؛ جملهٔ بعد عطف به جملهٔ وابسته است؛ گفت، فاعل و فعل محذوف؛ که برخیز، جمله در حالت مفعولى؛ قم، فعل امر عربى. در گسترش معنایى باز هم با توجه به بیت قبل از آن میتوانیم چنین ادامه دهیم: چه بسیار شبها نشستم و در دریاى تفکر و تحیر (دهشت) فرو رفتم و به جایى نرسیدم؛ آنگاه اندیشیدن را رها کردم، از جا برخاستم و در پى کار دیگرى رفتم.
اینک در جهت بهسازى فارسى به چند مورد توجه نمایید: ننویسیم، براى او ضربالمثلى زدند که تو در آیینه هستى… بنویسیم، مثلى زدند. ضربالمثل خود یعنى مثلزدن. ننویسیم، آن فقط پیشرفتى بهسوى مقصد دانش که براى بهتر زیستن است، میباشد. بگوییم، آن فقط پیشرفتى بهسوى مقصد دانش است که براى بهتر زیستن میباشد. ننویسیم، قبلتر یا بعدتر شنیده شده بود. بنویسیم، قبلاً یا قبل از آن یا پیش از آن؛ بعداً یا بعد از آن، یا پس از آن. پسوندهاى تر و ترین به صفت افزوده میشوند. نگوییم، ممکن است به سر / به صورت بزرگسالان ضربهٔ ناخودآگاه وارد شود. بگوییم… ضربهاى ناگهانى یا ناآگاهانه، ضربهاى به صورت… ننویسیم، ویرایش اولیهٔ کتاب چه وقت بهپایان میرسد؟ بنویسیم، ویرایش اول یا اولین ویرایش کتاب. نگوییم، فلان شخص کاندید یا کاندیداى ایمپلنت دندان است. بگوییم، خواستار کاشت دندان است. با کمى دقت در گفتار و نوشتارتان، فارسى را زیبا نگه داریم.
خوانندگان عزیز اگر نظر یا سؤالی دارند، لطفاً به آدرس m.rakhshanfar1@yahoo.com ایمیل بفرستند.
قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید