نماد سایت رسانهٔ همیاری

در جست‌و‌جوی بهشت – جنگ بقا

در جست‌و‌جوی بهشت - جنگ بقا

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند

آرام روانشاد – ایران

فاصلهٔ اجتماعی حاصل از همه‌گیری کرونا چه به روز ما آورده است؟ برای انسان که قرن‌هاست زندگی گروهی را تجربه کرده، جداشدن از زندگی همیشگی چیزی جز اضطراب و ترس به‌همراه نداشته است. برای خیلی‌ها تنهاماندن در خانه و دوری از اجتماعات باعث مشکلات روحی فراوان شده است. 

از طرفی نبود واکسن بسیاری از مردم را راهی خاک کشورهای دیگر کرده است. حالا تصاویری هم در فضای مجازی منتشر شده است که صف ایرانیان در ارمنستان برای واکسن را نشان می‌دهد. واردات واکسن و واکسیناسیون عمومی به‌کندی صورت می‌گیرد و تنها حدود یک میلیون و ۹۰۰ هزار نفر توانسته‌اند دُز دوم را تزریق کنند. اگرچه گاهی خبر از واردات واکسن می‌رسد، اما بسیاری از سالمندان هنوز در صف انتظارند. هر کسی توانایی‌ مالی‌اش را دارد، راهی ارمنستان یا ترکیه می‌شود تا واکسن بزند. تقاضا از سمت ایرانیان به‌حدی زیاد بوده که دولت ارمنستان اعلام کرد دیگر در مرزها واکسن زده نمی‌شود و هر کس بخواهد واکسن بزند باید حداقل ده روز در ارمنستان اقامت کند. ایران با پیکِ پنجم کرونا مواجه است و بسیاری از شهرها در وضعیت قرمز و نارنجی هستند. کرونای دلتا با بی‌رحمی جان می‌گیرد. در چنین شرایطی، وعده‌های بی‌سرانجام مسئولان برای واکسیناسیون باعث شده که مردم برای نجات جان خود، آوارهٔ کشورهای دیگر شوند. 

این اتفاق سبب شده تا اتوبوس‌ها و هواپیماهای این مسیر پر باشد و حتی دفاتر مسافرتی و گردشگری برنامه‌های تور خود را از اواخر تیرماه برای داوطلبان ارائه دهند؛ چرا که تا آن زمان بلیت‌ها رزرو و فروخته شده است. دفتر مسافرتی-مهاجرتی نزدیک به آژانس ما هم قیامت شده است و کارمندان وقت سرخاراندن ندارند. تورهای هوایی ارمنستان گران است و ظرفیت اتوبوس پایانه‌ها برای رفتن به ارمنستان تا پایان تیرماه پر شده است. حالا مردم برای سفر به ارمنستان راه جدیدی یاد گرفته‌اند؛ اتوبوس و تاکسی دربست. هم ارزان‌تر تمام می‌شود و هم سریع‌تر است. یکی از کارمندان دفتر حرف قشنگی می‌زد. می‌گفت مسئلهٔ بقا است. تمام این مردم دارند برای بقا تلاش می‌کنند. هر کس قوی‌تر است، باقی می‌ماند؛ البته به‌لحاظ مالی!

مسافر آن روزم راهی ارمنستان بود. اما قصد داشت بیشتر از این‌ها بماند. دوستش آنجا زندگی می‌کرد. می‌خواست برود، هم واکسن بزند و هم شرایط را بسنجد و اگر شد، بماند. می‌گفت ماندن در ایران دارد او را وحشت‌زده می‌کند. دوستش که در ارمنستان زندگی می‌کرد، از او پرسیده بود: «چطور داری در آن شرایط زندگی می‌کنی؟» همین باعث شده بود او وحشت کند؛ به‌قول خودش همین سؤال ساده. می‌گفت ما خودمان خبر نداریم در چه شرایطی داریم زندگی ‌می‌کنیم، چون عادت کرده‌ایم. کسی که بیرون گود است، می‌فهمد. سعید از آن‌هایی بود که کرونا زندگی‌اش را به‌قول خودش زیرورو کرده بود.

از آخرین باری که یکی از دوستانش را به خانه دعوت کرده بود، دو سال می‌گذشت. قبل از اینکه کرونا سایهٔ شومش را بر روی جهان بیندازد و همه‌چیز را به‌هم بریزد. حالا آن روزها برایش تبدیل به خاطره‌ای تلخ و آزاردهنده شده است. قبل از آن، مدام مهمانی می‌گرفته و دوستانش دورِ هم جمع می‌شدند. فیلم می‌دیدند. آن روزها برایش دور به‌نظر می‌رسند. چند وقت پیش یک‌بار تصمیم گرفت با رعایت موارد بهداشتی دوستانش را دور هم جمع کند. اما نتیجه افتضاح شد: 

«خانه‌ام کوچک است. به‌‌همین خاطر تمام پنجره‌ها را باز کرده بودم. همه ماسک داشتیم و با فاصله از هم نشسته بودیم. دقایقی که گذشت، همه فکر کردیم که داریم گُر می‌گیریم. نفسمان زیر ماسک تنگ شد. دوستانم خیلی زود رفتند و عطای دور هم جمع‌شدن را به لقایش بخشیدیم. اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد. مدت‌ها پس از آن دیدار همهٔ جمع استرس داشتیم که نکند در مجاورت هم مبتلا شده باشیم. شنیده‌اید که می‌گویند خیلی از آدم‌ها بر اثر توهمِ کرونا مرده‌اند؟ تا هفته‌ها بعد از آن دیدار هر چند ساعت با تب‌سنج دمای بدنم را کنترل می‌کردم و اضطراب در خواب هم رهایم نمی‌کرد.»

سعید عاشق رانندگی در اتوبان‌های تهران به‌خصوص در نیمه‌های شب است. به‌قول خودش برای او مانند مُسکّن عمل می‌کرد و باعث می‌شد حس کُنَد هنوز خودش و شهر زنده‌اند. اما با شروع محدودیت در ساعت رفت‌وآمد، او فشار بیشتری را تحمل می‌کند. مهمانی که از او گرفته شده و همچنین پرسه‌زدن‌های شبانه‌اش با ماشین: «من پیش از همه‌گیری کرونا آدم برون‌گرایی بودم و خیلی اهل مهمانی و جمع شلوغ بودم. همیشه جمع‌های دوستانه داشتیم. به‌‌همین خاطر آن اوایل فاصله‌گرفتن از اطرافیان برایم خیلی ناخوشایند بود، اما الان حس می‌کنم دیگر حوصلهٔ همان جمع کوچک را هم ندارم و حتی نسبت به صدای آدم‌ها هم حساس و بی‌تحمل شده‌ام. صدای همسایه هم اعصاب مرا به‌هم می‌ریزد. می‌دانم خیلی خوب نیست، اما کاملاً منزوی‌ شده‌ام و فکر می‌کنم اگر بیماری تمام شود هم، دیگر حوصلهٔ رفت‌وآمد با آدم‌ها را نخواهم داشت. در حالی‌که اصلاً این‌طور نبودم. این ویروس همه‌چیز را از ما گرفت. شاید نیمی از این مشکلات به‌خاطر کشوری است که در آن زندگی می‌کنیم. بیشتر کشورهای دنیا فعالیت روزمره را از سر گرفته‌اند، اما ما تازه وارد موج پنجم شده‌ایم. به‌دلایل شغلی مجبورم در هفته سه بار در محل کارم حاضر شوم، ولی از ترس مبتلاشدن چند ماسک روی هم می‌زنم. آن‌قدر خودم رعایت می‌کنم و به آخرین توصیه‌ها گوش می‌دهم که مدام فکر می‌کنم دیگران آن‌طور که باید و شاید رعایت نمی‌کنند. با دوستانم تماس تصویری داریم. تصاویر دوستانم در قاب گوشی جای رفاقت‌های قدیم را گرفته است. آن‌هم با اینترنتی که مدام باید خبر قطع‌شدنش را بشنویم. اینترنت را هم از ما بگیرند، دیگر چه می‌ماند؟ 

شاید اگر ما هم خیلی زودتر از این‌ها واکسیناسیون عمومی می‌کردیم، این‌قدر اوضاع به‌هم ریخته نمی‌شد. راستش وقتی می‌بینم دوستان یا بستگانم در کشورهایی که واکسن زده‌اند زندگی عادی را از سر گرفته‌اند، حسرت می‌خورم. می‌دانم ما اینجا با کمبودهای زیادی مواجه‌ایم. اما من به‌دلیل نوع زندگی‌ام، شغل خوب و زندگی نسبتاً راحت چندان با این کمبودها مواجه نبوده‌ام. تا اینکه کرونا آمد و من فهمیدم یک چیزهایی در این کشور ربطی به میزان درآمد ندارد و از زیرساخت خراب است. یعنی هیچ‌وقت نمی‌شود اینجا به آرامشی پایدار رسید. همیشه خطر ازدست‌دادن هست. مدت‌هاست آرام‌بخش می‌خورم. در حالی‌که تا قبل از کرونا یک مُسکّن ساده را آن هم اگر خیلی لازم بود، می‌خوردم. هر چه بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که شرایط سخت کرونا زندگی در ایران را سخت‌تر کرده است. خوب است که ارمنستان پیش دوستم می‌روم. با این اوضاع روحی خراب و ناامیدی، حضورش می‌تواند کمک‌ام کند تا به محیط خو بگیرم. امیدوارم بتوانم بمانم. ترجیحم کشوری است که نزدیک ایران باشد. ارمنستان زیباست و آرام! دوستم می‌گوید مهمان‌نوازی ارمنی‌ها بسیار عالی است. کشورهای زیادی هستند که به مهمان‌نوازی مشهورند، اما هیچ‌کدام قابلِ‌مقایسه با ارمنستان نیستند. ایروان امن و آرام است و مردم ارمنستان مانند خانواده‌ای یکپارچه‌اند و شنیده‌ام ارمنستان مکانی امن، بدون جرم، جنایت، کلاهبرداری و خشونت است. پس می‌شود شب‌ها با خیال راحت پرسه زد. امیدوارم موفق شوم آنجا بمانم.»

بسیاری از انسان‌ها، هنگامی که در زندگی‌ با بحرانی مواجه می‌شوند، نگاهشان به زندگی تغییر می‌کند و این مسئله می‌تواند منجر به تغییر سبک زندگی‌شان بشود. خیلی از ما چیزهایی را نمی‌دانستیم که در مدت همه‌گیری فهمیدیم. شاید مهم‌ترین حسی که به انسان‌ها در این مدت دست داده باشد ابهام است. همهٔ مردم دنیا در دوران همه‌گیری دچار ابهام شدند، اما خیلی‌هایشان دیدند که کشورشان حمایتشان می‌کند. در نتیجه، ابهام جای خودش را به اطمینان خاطر داد. اما در ایران هنوز هم همه‌چیز برای ما مبهم است؛ با هزاران سؤال بی‌جواب. آن‌هایی که می‌توانند، می‌روند. آن‌هایی که نمی‌توانند، همین‌جا می‌مانند با هراسی تمام‌ناشدنی و ابهامی که هرگز جایش را به اطمینان نخواهد داد. به‌قول دوستی: زندگی می‌کنیم با این بینش که فردا سخت‌تر از امروز خواهد بود. به حس برگی که می‌داند باد از هرطرف که بیاید، سرانجامش افتادن است.

خروج از نسخه موبایل