گزارشی از جلسهٔ کارگاه مجازی داستاننویسی استاد محمد محمدعلی با حضور شکوفه آذر، نویسندهٔ رمان «اشراق درخت گوجه سبز»، نامزد دریافت جایزهٔ بوکر بینالمللی
طاهره علیپناه جهرودی – ونکوور
عصر سهشنبه دوم ژوئن ۲۰۲۰ به دعوت استاد محمد محمدعلی، مدیر کارگاه داستاننویسی ونکوور، شکوفه آذر، نویسندهٔ رمان «اشراق درخت گوجه سبز» و کاندیدای جایزهٔ بوکر بینالمللی، در جمع این کارگاه حضور پیدا کرد.
شکوفه آذر، روزنامهنگار و نویسندهٔ ایرانی، از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۸ بهکار دانشنامهنویسی مشغول بود و سپس تا سال ۱۳۸۹ که از ایران به استرالیا رفت، به روزنامهنگاری در روزنامههای اصلاحطلب مشغول شد. شکوفه آذر همچنین نخستین زن ایرانی است که در سال ۱۳۸۴ با کولهپشتی بخشهایی از مسیر زمینی جادهٔ ابریشم را به طریقهٔ hitchhike (سفر زمینی با کولهپشتی) از ایران، به افغانستان، تاجیکستان، قرقیزستان، چین، هند و پاکستان سفر کرد. این سفر زمینی سه ماه بهطول انجامید و گزارشهای آن در روزنامهٔ شرق (تهران) منتشر شد. وی پس از این سفر مجموعه داستان «روز گودال» را توسط انتشارات ققنوس منتشر کرد (۱۳۸۸) اگرچه قبل از آن در سال ۱۳۸۳ قصهٔ کودکانه «شاید هوس کنم تو را بخورم» را توسط انتشارات امیرکبیر بهچاپ رسانده بود.
این روزنامهنگار و نویسنده، از سال ۱۳۸۹ در پی حوادث ناگواری که برای برخی روزنامهنگاران اصلاحطلب رخ داد، به استرالیا کوچید و هماکنون در شهر ملبورن زندگی میکند. او همواره میگوید سه چیز شخصیت مرا شکل داد و مرا متحول کرد: اول زندگی در طبیعت بکر روستاهای شمال ایران و یاد گرفتن اینکه چطور میشود طبیعی بود و از طبیعت الهام گرفت، دوم سفر کردن بهطریقهٔ hitchhike که به من آموخت چقدر میتوانم شجاعانه انتخاب و زندگی کنم و مسئولیت اعمال خود را بهعهده بگیرم و سوم ادبیات، عرصهای که به من نشان داد امکانهای زندگی بیانتهاست. شکوفه آذر که در ایران دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات فارسی بود، در استرالیا به ادامه تحصیل پرداخت. او از دانشگاه دیکن لیسانس افتخاری (honours) روزنامهنگاری گرفت و هماکنون مشغول تحصیل در دورهٔ دکترا در رشتهٔ نویسندگی خلاق است. پایاننامهٔ این دوره، رمان دوم او با نام «درخت طوبای آشپزخانهٔ ما» خواهد بود که هماکنون مشغول نوشتن آن است.
این نویسنده، رمان «اشراق درخت گوجه سبز» را در سال ۲۰۱۷ در استرالیا و نیوزیلند منتشر کرد که در سال ۲۰۱۸ کاندیدای جوایز ادبی استلا و دانشگاه کوئینزلند شد. این رمان پس از اینکه در آمریکا، انگلستان و کانادا منتشر شد، بهزودی در ایسلند، ایتالیا و بوسنی نیز منتشر میشود. گفتنی است، همزمان با فعالیت ادبی، شکوفه آذر به فعالیت هنری هم مشغول است و تا کنون چند نمایشگاه نقاشی گروهی و انفرادی در استرالیا برگزار کرده است.
رمان «اشراق درخت گوجه سبز» که نخستین رمان این نویسنده و روزنامهنگار ایرانی است، بهمحض انتشار توجه بسیاری از نشریات و رسانههای استرالیا را به خود جلب کرد. این رمان، بنا به نظر منتقدان استرالیایی، داستانی چندلایه، عمیق و تأثیرگذار است دربارهٔ ایران در دورهٔ پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ که نویسنده با استفاده از سبک رئالیسم جادویی و داستانهای کلاسیک ایرانی آن را غنی کرده است. داستان، خواننده را به قلب خانوادهای میبرد که در سراشیب هرجومرج و خشونت پس از انقلاب، به گوشهای از شمال ایران پناه میبرند بیخبر از اینکه به هر کجا فرار کنند، نمیتوانند از چهار قطب متضادی که مدام زندگیشان را در تلاطم و کشمکشها درگیر میکند، بگریزند. چهار قطبِ «زندگی، مرگ، سیاست و مذهب».
شکوفه آذر در یکی از مصاحبههایش با روزنامهٔ د ایج (استرالیا) گفته است که تاریخ سرکوب در ایران بهاندازهٔ تاریخ عرفان دیرینه است و تاریخ افسانه و خیالپردازی از هر دوی اینها دیرینهتر. «اشراق درخت گوجه سبز» رمانی چندلایه است که یک لایهٔ آن در زمین ریشه دارد و بقیهٔ لایهها در ماورا. آنچه به آتش درون پدیدآورندهٔ اثر دامن میزند، لایهٔ زمینی است که نشئتگرفته از وقایع سیاسی، اجتماعی و تاریخیای است که پس از انقلاب ۵۷ رخ داده است. لایههای ماورایی از دل اسطورهها، افسانهها، عرفان و باورهای عامه میجوشد و لحن شاعرانهٔ داستان لایهٔ دیگری است که قابل ستایش است. نویسنده به سبکی کاملاً مدرن، سنت روایت در روایت «هزار و یک شب» را در این داستان بیان میکند. لایهٔ دیگر داستان رنگ غم و اندوهی است که قلمموی نویسنده به جان خوانندهٔ کتاب میکشد.
جلسهٔ نقد و بررسی رمان «اشراق درخت گوجه سبز» در ساعت ۷ عصر آغاز شد، ابتدا استاد محمدعلی در مورد اصطلاح ادبیات جادو و تفاوت آن با سوررئالیسم نظراتی را ارائه داد:
«۱- چون حالا شکوفه آذر نویسندهای شناختهشده است و شرح حالش همهجا دیده میشود، من در ادامهٔ روش کارگاه داستاننویسی ونکوور چند نکته را متذکر میشوم و بقیهٔ وقت را میدهم به نویسندهٔ مهمان و دیگر دوستانی که از راههای دور و نزدیک آمدهاند.
۲- اصطلاح ادبیات جادو یا واقعگرایی جادویی را نخستین بار نویسندهٔ کوبایی آلخو کارپانتیه (۱۹۰۴-۱۹۸۰) در سال ۱۹۴۹ بهکار برد. به اعتقاد او در این نوع آثار حوادث منطقی و معقول زندگی روزمره در کنار جنبههای مافوق طبیعی ادیان و اسطورههای بومی و محلی مردم آمریکای لاتین عرضه شده است و تفاوت آن با سوررئالیسم این است که در سوررئالیسم چیزهای غریب و شگفتانگیز هنرمندانه بهوجود میآیند، اما در واقعگرایی جادویی زندگی روزمره در شگفتیها و اعجاز حل میشود.
۳- جادو در عمل نوعی مبارزه است با توهم سرنوشت ازپیشتعیینشده و علتهای ابدی-ازلی. همچنین غلبه بر موجودات ناشناختهٔ ارضی و سماوی که آن علتها را بهوجود آوردهاند. سرانجام اینکه نوعی مبارزه است با نظم و نظام ازپیشتعیینشدهٔ این هستی.
۴- ادبیات جادویی آمریکای لاتین عمدتاً بهشکل درهمآمیزی و همحسی و همذاتپنداری با جادوست و گاهی بهشکل طنز درمیآید. در عین حال، اهدافی چون مبارزه با حاکمیتهای مستبد و حکومتهای دستنشاندهٔ استعماری و رهاندن مردم از خرافات را دنبال میکند. بهعبارت دیگر، پس از نفوذ در دل خرافات و همسازی با آن، در درون آن را منفجر یا منهدم میسازد و این رازورمز این نوع ادبیات است.
۵- از دیگر ویژگیهای داستانهای واقعگرای جادویی میتوان به مبالغه، اغراق، غلو، همزیستی مسالمتآمیز عناصر و پدیدههای متضاد، حذف فاصله بین راوی و روایت، اندیشهٔ بازگشت به زندگی بیپایان، دوری از طعنه و کنایه، گرایش به نثری شعرگونه و چالش اعتقادات و آیینها و… اشاره کرد.
۶- آنچه در متون کهن ایران و اساساً شرق به ادبیات جادو اطلاق میشود، بیشتر حضور عوامل فوق طبیعی و حوادث نامحتمل و پندآمیز عرفانی است، در دنیای زادهٔ خیال و وهم که اغلب رنگوبوی مذهبی دارد. و در آثار متأخر و ادبیات فارسی، آنچه بهچشم میآید ایجاد فضای وهمآلود و استفاده از المانهایی مانند جن و آل است. نگاه کنید به برخی آثار غلامحسین ساعدی و کتاب «از ما بهتران» محمد محمدعلی.
۷- میتوان گفت نیمی از کتاب «اهل غرق» منیرو روانیپور از قاعدهٔ بالا مستثنی بوده و نزدیک شده است به ادبیات جادوی آمریکای لاتین.»
شکوفه آذر در تکمیل گفتههای استاد محمدعلی و در مورد بعضی تمهای داستان و ساختار آن صحبت کرد. او در بیان تفاوت بین سمبولیسم و رئالیسم جادویی چنین گفت: «رئالیسم جادویی از دل فرهنگ کهنسال آمده و آمریکای لاتین، هند، چین، مصر، ژاپن و ایران دارای پیشینهٔ ادبیات اساطیریاند و میتوانند صاحب ادبیات رئالیسم جادویی مدرن باشند.»
او دربارهٔ چگونگی رسیدن به سبک رئالیسم جادویی در رمان خود، چنین میگوید: «سبکی که من نوشتهام، بنیانش رئال است و در کل داستان سمبولیسم هم وجود دارد، چون سمبولیسم معناسازی میکند.» او معتقد است که رئالیسم جادویی میتواند معناساز نباشد، ولی در کل یک اثر جادویی، ما با معنا سروکار داریم. نویسنده ماهیت رئالیسم جادویی را برآمدن از دل فرهنگی کهنسال توصیف میکند، به این معنی که ادامهٔ فرهنگ کلاسیک میرسد به رئالیسم مدرن و سپس رئالیسم جادویی. وی میگوید: «سعی کردم از تمام دانشم برای نوشتن این رمان استفاده کنم و بیانگر تاریخ احساسات کشورم باشم.» و ادامه میدهد: «اگر در ایران بودم، هرگز انگیزهٔ نوشتن چنین کتابی را بهدست نمیآوردم. زندگی در این کشور آزاد، این انگیزه را به من داد که دربارهٔ کشورم بنویسم. وقتی به استرالیا آمدم خیلی غمگین بودم و میخواستم این غم را بنویسم و همزمان تاریخ احساسات مردم کشورم را در این کتاب بیاورم که بهنوعی دارای سرنوشت مشابهی با مناند.»
شکوفه آذر در مورد ساختار رمانش معتقد است که کاری چندلایه و پیچیده است. شما لایههای اسطورهای، عرفانی، اجتماعی، سیاسی و فلسفی را در این رمان میبینید.
نویسنده اغراق را یکی از مشخصههای رئالیسم جادویی نام میبرد و میگوید: «با اغراق میتوانم احساسات را به عمیقترین شکلش نشان بدهم. من فکر میکنم یک عمر بهعنوان روزنامهنگار متنهای رئال نوشتهام و برخی از داستانهای کوتاهم نیز در سبک رئال است، اما احساس میکنم ابزار و امکاناتی که رئالیسم جادویی به من میدهد، رئالیسم نمیتواند بدهد. مثلاً برف سیاه که بعد از مرگ سهراب میبارد، بغض واقعی من را نشان میدهد. چون لباس سیاه برای این غم کم است، رئالیسم جادویی به ما ابزار تصویرسازی میدهد. یا جایی که در رمانم چلچلهها فصل کوچ را اشتباه میگیرند و بر فراز زندان اوین پرواز میکنند و به آنها شلیک میشود و از آسمان پر، خون و آتشِ گلوله میریزد، میخواستم بغض و غم عمیقم را با همین اغراق به خواننده منتقل کنم. تا آن غم و استیصال به عمیقترین شکل به خواننده منتقل شود.»
شکوفه آذر در ادامه میگوید که ادبیات رئالیسم جادویی در غرب تعریف چندان دقیقی ندارد، آنقدر که آمریکای لاتین و ما ایرانیها ابزار رئالیسم جادویی را داریم، غربیهای سفیدپوست ندارند. رئالیسم جادویی از دل فرهنگ بومی هزارانساله میآید و بهشدت متکی به آداب و رسوم و فرهنگ بومی آن منطقه است. صرف استفاده از موجودات ماورایی و خیالی، اثر را رئالیسم جادویی نمیکند، همانطور که مثلاً «هری پاتر» یک اثر رئالیسم جادویی نیست.
او در مورد استرالیا و وجود فرهنگ بومی میگوید: «در استرالیا، فرهنگ بومیان (aboriginals)، یعنی سیاهپوستان بومی که از قرن ۱۷ تحت ستم سفیدپوستان قرار گرفتند، بهشدت شبیه تمام فرهنگهای بومی و باستانی دنیاست. به روح و انواع موجودات خیالی اعتقاد دارند و باورهای اسطورهای آنان تا به امروز ادامه دارد.»
نویسندهٔ رمان «اشراق درخت گوجه سبز» مشخصهٔ دیگر رئالیسم جادویی را نشان دادن تقابلها میداند؛ مانند تقابل سیاسی، تقابل عشق در معنیِ قدیم و جدید، و اینکه او در رمانش تقابل جهان مدرن و جهان کهن را نشان داده و تقابل تفکر مدرن و تفکر اسطورهای را مطرح کرده است؛ اینکه تفکر اسطورهای بهدنبال معناست و تفکر مدرن معناگریز است.
او میگوید کار رئالیسم جادویی قضاوت باورهای عامیانه نیست، بلکه استفادهٔ زیباییشناسانه از این باورها بهعنوان امکانات و ابزار ادبی است.
بعد از این اظهاراتِ شکوفه آذر، یکی از شرکتکنندگان در این جلسه خلاصهای از رمان «اشراق درخت گوجه سبز» را که تهیه کرده بود، خواند و بهدنبال آن فرازهای زیبایی از نقاط عطف داستان ارائه داد:
«داستان درخت گوجه سبز حکایت غمانگیز خانوادهای پنج نفری است که با آغاز انقلاب اسلامی شروع میشود. پدر خانواده، (هوشنگ) سازندهٔ تار و نوازنده است و مادر خانواده، (رُزا) زن خانهداری است که در جوانی آرزو داشت شاعر شود، سهراب، پسر خانواده و دو دختر، یکی بیتا و دیگری بهار، دختر سیزدهسالهای که در اولین یورش انقلابیون هیجانزده به خانه، بهطور تصادفی در آتش میسوزد و همین دختر راوی سرگذشت خانواده است.
پس از کشته شدن بهار، همگی متأثر از رویدادهای انقلاب تصمیم میگیرند از تهران خارج شوند و خانه را به ثلث قیمت فروخته و عازم روستای دورافتادهای در مازندران میشوند. با خرید زمینی پنج هکتاری خانهای بر فراز تپهای میسازند و امیدوارند که تا حد ممکن از انقلاب و حوادث آن دور بمانند.
بعد از سپری شدن هشت سال، با آمدن پاسداری به نام حسین که زمانی عضو سپاه دانش در همان روستا (رازان) بوده، خبر انقلاب بالاخره به دهکده میرسد.
سهراب بهعنوان سرباز فراری بههمراه تعدادی جزوه و کتاب سیاسی در خانه دستگیر، ابتدا در زندان انفرادی فراموش و به مرگ نزدیک میشود و سرانجام بعد از زندانی شدن در زندانهای مختلف همزمان با اشراق مادر(رُزا) در بالاترین نقطهٔ درخت گوجه سبز، اعدام میشود.
حوادث بسیاری بر روستای رازان میگذرد. برف سیاه ۱۷۷ شبانهروزی که با اعدام سهراب، شروع به بارش میکند، تمام خانههای روستاییان را نابود میکند. هجوم ارواح و داستانهایشان، آیینهبین اول و دوم که سرنوشتها را رقم میزنند، حضور روح دختر جوانی بهنام عفت که آدرس گنجی را به بهار میدهد تا با آن خرابی خانههای روستایی را برطرف کنند، حوادث کتابسوزان در میدان دهکده توسط سپاه، مسخ شدن رُزا و راه رفتن بیوقفهٔ او در اعماق جنگلهای مازندران و آشنا شدنش با جهانگردی ایتالیایی در کوهستانهای غرب ایران و تن سپردن به او، عشق بیتا به عیسی، جوان روستایی که تعبیر سنجاقکها را میدانست و آینده را پیشبینی میکرد و سرانجامِ تلخ جدایی بیدلیلی که بیتا را از خود بیخود میکند.
بیتا به تهران سفر میکند، به دانشگاه میرود، دستگیر و زندانی میشود و سرانجام افسردهتر از قبل به خانهٔ روی تپهٔ رازان بازمیگردد. در آنجا خود را مشغول نوشتن دایرةالمعارف موجودات خیالی ایران میکند، اما سرانجام دست از هر تلاشی برمیدارد و خود را به دست خیالپردازی و خواب میسپارد. بیتا سرانجام در امتداد خیالپردازیها و رؤیاهایش به یک پری دریایی زیبا تبدیل میشود.
هوشنگ، پدر خانواده، بعد از اینکه سهراب اعدام میشود، رزا جنونزده خانه را ترک میکند و بیتا هم به پری دریایی تبدیل و به دریای خزر سپرده میشود، دست از ادامهٔ زندگی در رازان برمیدارد و به تهران میرود. برای اولین بار بعد از انقلاب، به خیابانهای تهران میرود، به تجریش، پارک ملت، خیابان انقلاب. صدای مردم را میشوند، خانم، رسالت! آقا، سیدخندان! بهنظرش میآید که تهران همهٔ ویژگیهای یک معتاد را دارد. معتادی که میخواهد ترک کند، اما ارادهاش ندارد. در خیابان انقلاب سیدیای غیرمجاز میخرد. در میدان انقلاب به گروهی کفنپوش برمیخورد که تظاهراتی علیه یک کاریکاتور در نشریهٔ خارجی راه انداختهاند. کفنپوشان افراطی، کراواتش را میکشند و بیبهانه دستگیرش میکنند. در بازجویی، اعترافاتش همه را به خنده و تمسخر وامیدارد. زندانی میشود و بعد از پنج سال بهدلیل کهولت سن و جنون آزادش میکنند. او به روستا (رازان) برمیگردد و منتظر بازگشت رزا میشود. مردمان رازان که زمانی مهمترین دغدغهشان همزیستی مسالمتآمیز با موجودات ماورایی بود، اینک و در اثر تحولات سریع بعد از انقلاب، دچار خودباختگی فرهنگی میشوند، تغییر ماهیت دادهاند، به جان جنگل هیرکانی افتاده و با قطع درختان و فروش آن به ثروت رسیدهاند. نسل جدید روستاییان مزاحم افراد هوشنگ که زمانی مورد احترام و محبتشان بود، میشوند. بیتا که حالا پری دریایی زیبایی در دریای خزر است، بعد از فراموشی طولانی، حافظهٔ ماهیوارش شبی در خواب او را به یاد خانوادهاش میاندازد. او یک روز که برای دیدار خانوادهاش از دریا به ساحل آمده بود، توسط ماهیگیران، مردم عادی و سپاه دستگیر میشود. ماهیگیران قصد تجاوز به او را داشتند، ولی موفق نشدند و او سرانجام توسط سپاهی مسلح ترور میشود.
زنها که ماجرا را شنیدند، ابتدا معترض و سپس اندوهگین شدند و بعد به یاد غذاهای روی اجاقشان افتادند و مشق شب بچههایشان. جسد بیتا که در ساحل دفن شده بود، توسط پدر و مادر، که بهتازگی از سفر دور و درازش برگشته بود، از ساحل به باغ آورده و زیر درخت کهنسال بلوط بهخاک سپرده شد. در پایان داستان، روح سهراب نیز به خانه آمد و حالا بعد از سالها هر پنج نفر در کنار هم بودند هرچند که بعضی زنده بعضی بهصورت روح.
هوشنگ و رُزا آمادهٔ مرگ شدند و نیمهشبی از شبهای سرد زمستان در سالی از سالهای خدا مردند. در سپیدهدم روز بعد، دستهجمعی بهطرف جنگل رفتند و به درخت گوجهسبز رسیدند. از آن بالا رفتند و شاهد بودند که درخت با حرکت آنها رشد میکند، بزرگ میشود و به بالا میرود. از ابرها گذشتند و از بالا به پایین، به زمین و آدمها نگاه کردند. حس کردند که دلکندن برایشان راحت است. ابتدا رُزا در پوست درخت جذب شد و سپس هوشنگ و بعد بچهها و بدینگونه به اشراق رسیدند.»
شکوفه آذر مدعی است که در رمان «اشراق درخت گوجه سبز» صفحهای نیست که مبتنی بر تحقیق یا واقعیتی نباشد و از نظر او واقعیت الزاماً آن چیزی است که انسان بهطور فیزیکی تجربه میکند. از نظر او فقط واقعیت سیاسی، علمی یا ژورنالیستی واقعیت نیست، بلکه خوابها، تصاویری ذهنی که فرد شخصاً تجربه میکند و باورهای عامه، آداب و رسوم و… هم بخشهایی از واقعیت زندگی ما هستند. او میگوید: «برای رمان دومم که دارم مینویسم، بیش از ۵۰۰۰ صفحه خواندهام و پیشنویس تحقیقاتم ۵۰۰ صفحه است. یادداشتهایی شامل واقعیتهای تاریخی، باورهای عامیانه، خوابهایم، شعر، ایدهها و فکرها و تصاویر مدیتیشن.» و اضافه میکند: « در رمان اول، من ارزشهای فکری و معنوی دین زرتشت را نشان دادم. در رمان دومم دارم به میترائیسم میپردازم که همه مبتنی بر تحقیق است و در کتاب سومم نیز دربارهٔ یک دین غیراسلامی دیگر مینویسم…»
شکوفه آذر در ادامهٔ صحبتهایش میگوید: «یکبار از من پرسیدند چرا کمکاری؟ گفتم درست است، اما بهنظرم کمکاریِ من، محصول پرکاری پشت صحنهٔ نوشتن یک کتاب است. میخواهی چکیدهٔ هستی خودت را توی آن بیاوری و آن نمیتواند ۱۰۰۰ صفحه باشد.» وی اذعان میکند که سبکی که دنبال میکند مبتنی بر تحقیق طولانی، متنوع، چندجانبه و گسترده است که سرانجام در قالب رمانی بسیار موجز پیاده میشود. او میگوید: «روزها دربارهٔ یک موضوع مشخص، مثلاً معماری قاجار تحقیق میکنم، عکس و فیلم بناها را میبینم، مقالات متعدد میخوانم، مثلاً دربارهٔ اینکه معماری قاجار چه فرقی با معماری پهلوی داشت و احساسی که این دو نوع بنا در محیط درونی و بیرونی خود ایجاد میکند، چه تفاوتی دارد و تا سرانجام این مطالعه و تحقیق چندروزه، میشود دو خط چکیده، در رمانم. که این دو خط هم مطلقاً حالت مقالهای و اطلاعرسانی ندارد. بهشکلی کاملاً خلاقانه و نو باید در دل داستان بنشیند. اصلاً علاقهای به سرسرینویسی ندارم. رودهدرازی، دادن اطلاعات مقالهای و روزنامهنگاری یا فضلفروشی اطلاعاتی در متن را هم اصلاً دوست ندارم. توضیح واضحات هم مطلقاً.»
شکوفه آذر رئالیسم جادویی را مبتنی بر تخیل صرف نمیداند و آن را مبتنی بر پژوهش و واقعیت عنوان میکند. او از قدرت خیال و تصویرسازی استفاده میکند تا حقیقت و واقعیتی را به داستانیترین شکل رئالیسم جادویی تبدیل کند. مارکز در یکی از مصاحبههایش تأکید داشت که «رمان من جادو و خیال نیست، همهاش واقعیت است.»
او ادامه میدهد: «مارکز هم به تناسب فرهنگ خودش که ما نمیدانیم و نمیشناسیم، تخیلاتش را بنا میکند و تصویر میکند که من و شمای ایرانی بسیاری از معانی و استعارهها و اشارات پشت متن مارکز را نمیفهمیم چون آن پیشینهٔ فرهنگی را نمیشناسیم.»
در اینجا استاد محمدعلی در رابطه با صحبتهای شکوفه آذر بحثی را مطرح میکند و آن «رمان پژوهشی» است. وی میگوید: «رمانهای سهگانهٔ عشق را که در مورد «آدم و حوا»، «مشی و مشیانه» و «جمشید و جمک» نوشتم، از من پرسیدند این چهجور رمانی است، من گفتم اسطورهای، بعد رسیدم به رمان پژوهشی و بعد رسیدم به اینکه اساساً رمان حاصل یک پژوهش است. برای رمانهای سهگانهٔ عشق، ۱۵ سال کار کردم و ۴۰-۵۰ جلد کتابهای قطور مربوط به موضوع را خواندم، با حسن انوشه کار کردم و از دیگران منابع گرفتم. داستان کوتاه میتواند احساس و تجربهٔ شخصی باشد، ولی رمانهای بزرگ نه.»
شکوفه آذر ضمن تأیید صحبتهای استاد محمدعلی، در مورد دغدغههای درونی خودش گفت و در مورد غم عمیقی که در زندگی ایرانیها وجود دارد، در عین اینکه آدمهای شادی بهنظر میرسند و دربارهٔ همهٔ مشکلات و گرفتاریهای خود جوک میسازند و میخندند. و اینکه آخرِ همهٔ مهمانیهای شادمان میرسیم به غم. او میگوید: «در مهمانیها، وقتی به آخر شب میرسیدیم و همه میرفتند و چند نفر خودمانی میماندند، حرف دلها به زبان میآمد و تهِ تهش به غم و ناکامی و حسرت میرسیدیم، و این در همهٔ ما ایرانیها این غم و حسرت وجود دارد. غمی که در رمان من هست، غم من نیست، غم همهٔ ما ایرانیهاست. ما در عین آنکه آدمهای شادخواری هستیم و میخواهیم خیاموار زندگی کنیم، ولی بیش از همه غمخواریم و این میتواند محصول فضای بستهٔ دیکتاتوری باشد، همینطور میتواند محصول انفعال تاریخی ما ایرانیان هم باشد و خیلی ریشههای دیگر.»
آذر در ادامه میگوید که بهنظر وی نویسندهای که مینشیند و از جهانی مینویسد که ارتباطی با جهان زیستی خودش ندارد، درواقع از چیزی نوشته است که نه به درد خودش میخورد و نه به درد جامعه.
شکوفه آذر از فروش زیرزمینی کتابش در ایران میگوید؛ اینکه فروش خوبی داشته است و ناشران زیرزمینی که ابتدا پنج تا بودهاند و الان به دوازده تا رسیدهاند، گاه با او از طریق شبکههای اجتماعی تماس میگیرند و حلالیت میطلبند (با خنده). وی میگوید: «من بهشدت ازشان حمایت میکنم، چون با اینکه کمترین منفعت مادی برای من و ناشر استرالیایی ندارد، اما بهنظر من، نشر زیرزمینی کتابهای سانسورنشده، نوعی مقابله با سانسور در ایران است.»
مطلب دیگری که شکوفه آذر به توضیح آن میپردازد، موضوع نقد ادبی در ایران و مقایسهاش با نقد ادبی در استرالیاست. بهعقیدهٔ او نقد ادبی در ایران اولاً نقد بر «نداشتههای» داستان است و دوم ایراداتی مانند آنکه چرا سیاسی نوشته شده است و برچسب میزنند که کتاب سیاسی ارزش ادبی ندارد. او میپرسد: «این اندیشه بنیانش بر کجاست؟ آیا میلان کوندرا سیاسی نمینویسد؟ آیا ایوان کلیما سیاسی نمینویسد؟ چرا کتاب سیاسی در مورد کشورهای دیگر را دوست داریم، ولی به کتاب سیاسی در مورد مملکت خودمان واکنش منفی نشان میدهیم؟ گریز از واقعیت در نقد ادبی ایران مشهود است.» بهعقیدهٔ او هیچ منطقی وجود ندارد که بگویند دربارهٔ واقعیتهای جامعهات ننویس. آذر معتقد است او با زبان و ادبیات خودش باید آینهٔ جامعهاش باشد و کتابش باید بهشدت متکی به واقعیتهای فرهنگ و جامعهاش باشد.
استاد محمدعلی در تأیید صحبتهای شکوفه آذر، در رابطه با بحث سانسور عنوان میکند که پدیدهٔ سانسور همه را به بیراهه میکشاند و با یادی از اوج رونق ادبیات سیاسی در دههٔ چهل، و اینکه سانسور بحث سیاست را بهطرف ابتذال جهت میدهد، خاطرهای را از آن دوران تعریف میکند؛ اینکه روزی محمود دولتآبادی و ایشان در منزل تنکابنی بودند و صحبت دربارهٔ یکی از داستانهای کتاب «گاهوارهبان» نوشتهٔ دولتآبادی بوده و برای اینکه مبارزهٔ سیاسی به شکل شعر و شعار نباشد، داستان به شکل مسخرهای روایت شده بود: از آنجا که قهرمان سیاسی و چپ داستان با خدمت سربازی مخالف بوده، وقتی میآیند که او را ببرند، او سربازی را که برای بردنش آمده بود، با چوب کتک میزند. از نظر استاد محمدعلی، این شکل مبارزه بسیار حقارتآمیز است و ادامه میدهد که: «بعد میرسیم به دههٔ ۶۰ که دیدیم باز سانسور نمیگذارد تو حرف بزنی. در نتیجه بحث «نسل سوم» را پیش آوردیم. گفتیم نمیخواهیم سیاسی باشیم. رسیدیم به اینجا که با زبان هنری سیاسی باشیم و پژوهش باعث زیربنایی شدن و به هنر درآوردن این تفکر شد.» استاد محمدعلی معتقد است که غیر از پژوهش کتابخانهای، پژوهش دیگری هم هست که نویسنده آن را داخل اجتماع انجام میدهد و مهم است. مانند جمعآوری فولکلور و جامعهشناسی که در دههٔ چهل کار میکردند، مثلاً آلاحمد و ساعدی از طرف مجموعهای که در اختیار احسان یارشاطر بود به روستاها میرفتند که ببینند آدابورسوم چیست و پژوهش میکردند تا کارهای هنری ارائه دهند و به این ترتیب بود که ساعدی «اهل هوا» و بعضی از آثار خود را نوشت.
شکوفه آذر در ادامهٔ صحبتهای استاد محمدعلی، اظهار داشت: «تفاوت برداشت رمان سیاسی دههٔ چهل با برداشتی که الان میتواند باشد، نکتهٔ حساسی است که ما بفهمیم ادبیات ابزار و بهانهای برای شعار حزبی و سیاسی در دههٔ چهل بود، اما ادبیات دورهٔ کنونی ابزار و وسیلهای است برای آنکه ما اندیشههای سیاسیمان و واقعیتهای سیاسی را در قالب ادبی مطرح کنیم. طرفداری از یک حزب سیاسی امروز، بهانهٔ نوشتن رمان نیست و نباید هم باشد.» و ادامه داد: «اگر رمان فلسفی مینویسیم، فلسفه بحث دوم است، بحث اول ادبیات است. اگر رمان سیاسی مینویسیم، سیاست بحث دوم، سوم و شاید چهارم باشد و ادبیات بحث اول است. برای همین معتقدم رمان باید پیش از هر چیزی بهشدت جذاب باشد و معیار جذابیت مبتنی بر سلیقهٔ و آگاهی نویسنده و خواننده است.»
وی اظهار میکند: «رمان من پیشنهادی است به ادبیات فارسی که از نوشتن دربارهٔ واقعیتهای سیاسی و اجتماعی جامعهمان فرار نکنیم. اما طوری بنویسیم که ادبیات و قصه حرف اول باشد.»
شکوفه آذر در ادامهٔ بحث میگوید: «شاید این کتاب بهانهای باشد برای نویسندههای ما که بدون سانسور بنویسند، جدیتر بنویسند و از ناشرها متوقع باشند. من در حوزهٔ نشر کار کردهام، «انتشارات آذربان» متعلق به پدرم بود، در حوزهٔ مطبوعات کار کردهام و در تمام حوزههایی که با نویسندگی سر و کار دارد، کار کردهام و درد و کمبودهای این محیط را میشناسم. تا ادبیات جدی گرفته نشود، جدی نمیشود.»
شکوفه آذر اعتقاد دارد که باید ناشرها را تربیت کرد و اشاره میکند به ناشران ایرانی مقیم کشورهای اروپایی در سوئد، آلمان، و انگلستان که از او خواستهاند پیدیاف کتابش را مجانی در اختیار آنها بگذارد! او معتقد است اگر نشر صنعت است، پس نویسندگی هم شغل است و در ادامه میگوید: «این شانس را آوردم که غربیها به کتابم توجه نشان دادند. آنها کتاب خوب را ستایش میکنند، ولی ایرانیها میگردند تا ایرادی در کارت پیدا کنند. نقد ما نقد سرکوبگرانه است. مثل سیاستمان. مثل دینمان: یکی میگوید سیاسی نوشته ارزشی ندارد، دیگری میگوید بر اساس خیالات است و ارزشی ندارد… و کار نقد ادبی در ایران خلاصه میشود به مچگیری. ما مفهوم نقد را با سرکوب اشتباه گرفتهایم. مفهوم نقد را با تحقیر اشتباه گرفتهایم. اینها باید درست شود و این زمان میبرد.»
استاد محمدعلی در ادامهٔ صحبتهای شکوفه آذر، گفت: «بحث بر سر این است که ما جامعهٔ نقاد نداریم و هرازگاهی کسی میآید و میرود. زمانی پس از سالها کسی مثل فاطمه سیاح پیدا شد، دانشگاهی بود، در مسکو درس خوانده بود، آمد راجع به شاهنامه نوشت و نقد کرد، رفت تا زرینکوب پیدا شد و بعدها براهنی آمد و چند نفر دیگر… جامعهٔ ما نقدپذیر نیست.»
در بخش پایانی جلسه، شکوفه آذر به سؤالات تعدادی از شرکتکنندگان پاسخ داد که خلاصهای از آنها در اینجا میآید.
یکی از شرکتکنندگان در جلسه دربارهٔ «گوجه سبز» در نام کتاب و علت انتخاب این عنوان پرسید. شکوفه آذر در پاسخ اظهار داشت که برای او موضوعی شخصی و نماد دورهٔ معصومیت و کودکیاش است.
سؤال بعدی این شخص در مورد کلمهٔ اشراق بود. او پرسید: «آیا منظورتان فلسفهٔ اشراقیون، یعنی نور و روشنایی است؟» پاسخ آذر منفی بود، وی گفت: «نه، اشراق بهمعنای کلی است؛ اشراق در عرفان، بهطور کلی مرحلهای است که عارف یک لحظه تجربه میکند که جزئی از کل کائنات است و تمام سؤالاتش دربارهٔ هستی و کائنات به جواب میرسد و تجربهای منحصربهفرد است. هیچ عارفی تجربیات عرفانیاش مثل دیگری نیست و در رمان من بهنوعی همه به اشراق میرسند، اما هر کسی بهنوعی متفاوت. عرفان اشراقیون که شما اشاره کردید، برمیگردد به فلسفهٔ نور قبل از اسلام و قبل از دورهٔ ساسانیان و حتی عدهای ریشهاش را میرسانند به میترائیسم. چون میترا خدای نور و خورشید است و این باقیماندهٔ همان اندیشهٔ نور دورهٔ میترائیسم است.»
شرکتکنندهٔ دیگری در توضیح موضوع غمگین بودن مردم ایران ولی در ظاهر شاد بودنشان، اظهار میکند که شادی مکانیزم دفاعی ماست در مقابل ناکامی و غم. وی همچنین به خلاقبودن سبک نویسندهٔ کتاب اشاره میکند که جدا از ژانر رئالیسم جادوست و سبکی متفاوت است. او معتقد است ایجاد دغدغه در خواننده مهم است، حتی اگر شعاری-سیاسی باشد. همچنین اشاره میکند به احساسات و عواطف مختلف مثل خشم و عصبانیت که باارزش و درست است و در جاهای مختلف کتاب به آن اشاره شده است، از جمله سیلی زدن به بازجو. مادر به بالای درخت میرود و به اشراق میرسد، زمین را مشاهده میکند، جنگها، ادیان و قتلها را از بالا نظاره میکند و از آن نقطه اینها خیلی جزئی و کمارزش بهنظر میآیند؛ او جهان را واهی میبیند. وی در ادامه میگوید: «اگر نگاه عاقلانهای به هستی داشته باشیم، باید در عین پیدا کردن پوچی در خیلی از فعالیتهایمان، معنا را پشت آن پوچی پیدا کنیم و همینطور معناهای دیگری را جستجو کنیم.» او معتقد است نگاه اساطیری به شکل خلقت جهان، نگاهی غلط و مبتنی بر بیدانشی و جهل بشر ابتدایی است.
در اینجا شکوفه آذر اعتراض دارد و اجازه میخواهد ابتدا این بخش را پاسخ بدهد. وی میگوید: «من اعتقادی به غلط بودن اندیشههای باستان ندارم و بهعنوان نویسنده معتقدم باید اساطیر را عمیقاً مطالعه کنید تا بتوانید نسبت به آن نظر بدهید. اساطیر اساساً سمبلیکاند و در جستجوی معنایی که به اندیشههای جاریِ زمان خود اشاره دارند. اسطورههای کهن همین امروز هم درون ما هستند. جهان علم و جهان مدرن میگوید دین جدید شما علم است. اگر علم چیزی را ثابت کرد، به آن اعتقاد پیدا میکنید و اگر ثابت نکرد، مسکوت میماند تا علم ثابت کند یا انکار کند یا تکذیب کند. در نهایت من موافق نیستم که اساطیر غلط و قصههایی توخالیاند. نه! قصه نیستند، خیلی خیلی فراترند.» و در اینجا به کلاسهای مبانی اسطورهشناسی عباس مخبر اشاره میکند که میتواند به شناخت اساطیر و اندیشهٔ اسطورهای کمک بکند. و البته در تأیید صحبتهای پرسشکننده در مورد غم و شادی ایرانیها که روانشناسانه است، میگوید: «موافقام، ولی این موضوع را هم اشاره کنم که مذهب و ادیان پیشااسلامی، ادیان خوشباشی بودند. کتیبههای داریوششاه و خشایارشا را بخوانید. شادی جزو فرهنگ ما بود. در مذهب زرتشت شادی بنیادی است در حالیکه اسلام مقابل آن است و برای ما غم آورد، چون اسلام غممحور است.»
شخص پرسشکننده توضیح میدهد: «البته منظور من خودِ اساطیر نبود. تردید در دنیای امروز باارزش است.» و در ادامه راجع به رمان نظراتی را ارائه داده و به نکاتی که نظرش را جلب کرده، اشاره میکند: «در کتاب به عشق و سکس اشاره دارید؛ و گفتن اینکه «تمام عمر بهدنبال زیبایی بودهام». ۱۵ صفحهٔ آخر کتاب بسیار زیبا نوشته شده و قسمت فلسفی داستان در آنجا واضح و عریان است.»
در ادامه استاد محمدعلی توضیح میدهد: «بحث واقعیت و حقیقت برای توجیه و تبیین اسطورهها و افسانههاست و من وام میگیرم از یونگ و مسائلی که بهنام کهنالگوها مطرح میکند: ما در مقابله با افسانهها و اسطورهها، با حقیقت روبهرو نیستیم، ولی از دل حقیقت واقعیتهایی بیرون میزند یا بالعکس واقعیتی ندارند، ولی حقیقت پشت آنهاست که چه بسا برای امروز ما کارساز باشد، حقیقتی که از دل واقعیت بیرون میکشیم.»
نوبت به شرکتکنندهٔ بعدی میرسد، که ابتدا نظرش را دربارهٔ ادبیات جادو اینطور بیان میکند: «ادبیات جادو برای من، شبیه قصههایی است که مادربزرگم برایم میگفت.» سپس دو سؤال را مطرح میکند: «در مورد ترجمهٔ کتاب از فارسی به انگلیسی، چرا نام مترجم کتاب ناشناس مانده است و اسمش کنار نام نویسنده نیست؟ و روتین نویسندگی شما چیست؟» شکوفه آذر در پاسخ از پروسهٔ سنگین پیدا کردن مترجم برای چاپ کتابش میگوید و هم تلاشش برای پیدا کردن مترجمی که به خواستهای او نزدیک باشد و اینکه نگارش و چاپ کتابش از ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۷ طول کشیده است. در پاسخ به نبودن نام مترجم در مشخصات کتاب، عدم تمایل مترجم را ذکر میکند. چون کتاب مشی سیاسی و ضدیت با جمهوری اسلامی دارد و مترجم به ایران رفتوآمد میکند، برایش ریسک بسیاری دارد و زندگیاش در این صورت بهخطر میافتد. و این پیشنهاد خود مترجم بوده که نویسنده و ناشر نیز آن را پذیرفتهاند.
در پاسخ به سؤال بعدی، وی میگوید: «روتین خاصی ندارم. دلی کار میکنم، شبها دیر میخوابم و تا ۳-۴ صبح بیدارم. معمولاً هفت و نیم صبح بلند میشوم، دخترم را به مدرسه میبرم، دختر کوچک دیگری دارم که افغان است و زندگی من خلاصه میشود به ادبیات، سفر، نقاشی و دخترانم.»
پرسشکنندهٔ بعدی ابتدا راجع به تأثیرگذاری این رمان میگوید که تابوشکن است – دستکم در میان رمانهای فارسی – و به عناصر دیگری مانند انتقاد مستقیم از نظام سیاسی ایران، پرداختن به عشق بدون خودسانسوری و اهمیت دیگر آن، یعنی نامزد شدن برای جایزهای معتبر، اشاره میکند. وی در ادامه میگوید که ادبیات فارسیزبان دارد مخاطبانی جهانی پیدا میکند و این قدمی مهم است که نگاه جهانی روی ادبیات فارسی متمرکز شود که برای ادبیات فارسیزبان افتخار است. او در مورد متن کتاب میگوید: «نثرش روان و خوشخوان است. نثر برخورد تقلیدگرایانه ندارد. عنوان کتاب جلب توجه میکند و خلاقانه است. در بخشی از کتاب روایتْ بیوقفه و ناایستاست؛ بدون نقطه در چند صفحه که جالب است» سؤال او از آذر این است: «راوی، روح یک دختر نوجوان است، اما نگرشی پخته و عمیق دارد و این باورش مشکل است… »
شکوفه آذر میگوید: «چون روح است و به همهچیز احاطه دارد.» و توضیح میدهد که در فصل پنجم کتاب میتوان پاسخ به این مسئله را یافت.
شکوفه آذر در تکمیل صحبتهایش میگوید: «برخی به رمان من ایراد میگیرند که چرا غمانگیز است. من اینطور فکر نمیکنم و در رمان نشان میدهم که بعد از مرگ جهان دیگری هست. بههرحال، زندگی یک فرصت مناسب و منحصربهفرد است، حتی اگر معتقد باشیم بعد از مرگ هم زندگی وجود دارد، باز هم مرگ زودرس یک جوان غمانگیز است چون کیفیت زندگی پس از مرگ فرق دارد. چون ما پس از مرگ (مطابق داستان) بهاندازهٔ کافی زنده نیستیم و نمیتوانیم تأثیرگذار باشیم.»
نوبت به شرکتکنندهٔ بعدی میرسد. سؤال او در مورد آمار خوانندگان کتاب است. نویسنده در پاسخ میگوید: «همان ابتدا و قبل از قرار گرفتن کتاب در لیست نهایی جایزهٔ بوکر، حدود ۱۰٬۰۰۰ نسخه در استرالیا به فروش رفته است. در ایران کتاب زیرزمینی فروش میرود و آنطور که ناشران به من اعلام کردهاند، حدود ۵٬۰۰۰ نسخه در یک ماه اول فروختهاند.»
شرکتکنندهٔ بعدی اظهار میدارد که رمان را ابتدا به زبان انگلیسی تا فصل ۷ خوانده و بعد به سراغ متن فارسی کتاب رفته است. داستان به زبان انگلیسی را اینطور وصف میکند: «بسیار جذاب بود و جوهر داستان شما، من را گرفت. در جاهایی نفرت و احساسات شما بیرون میزند و نفرت، من را پس میزند. نفرت شما که بالا میرفت، میخواستم کتاب را ببندم، ولی جاهایی در این رمان هست که شاهکار است…»
پرسشکنندهٔ بعدی راجع به محل وقوع داستان میپرسد و اینکه «این رازان کجاست؟» نویسنده پاسخ میدهد: «رازان واقعی نیست، یک مکان تخیلی است همانطور که شخصیتها هم واقعی نیستند.»
سخن آخر
این گردهمایی مجازی حدود ساعت ۱۰ شب به پایان رسید. جلسهای پربار و آموختنی بود و بسیار صمیمی، بهویژه مهمان که با روحیهٔ بسیار پذیرنده و صمیمیتی مثالزدنی گذر وقت را برای همه آسان و حضور در فضای مجازی گفتوگو را جذاب کرده بود. او باهوش و باسواد است، حضور ذهنی قوی دارد و به اعتقاداتش در مورد سوژهٔ رمانش پایبند و آگاه و مدافع است. با آرزوی موفقیت برای ایشان در کسب جایزهٔ بوکر و جوایز دیگر.
علاقهمندان میتوانند نسخههای فارسی و انگلیسی رمان «اشراق درخت گوجه سبز» را از طریق لینکهای زیر تهیه کنند:
https://www.amazon.ca/Enlightenment-Greengage-Tree-Shokoofeh-Azar/dp/1609455657
https://www.wilddingopress.com.au/product/the-enlightenment-of-the-greengage-tree-farsi-edition/
همچنین نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوان از گوگل، آمازون، اپل… نیز خریداری کرد.