این مطلب در شمارهٔ ۸۵ رسانهٔ همیاری، ویژهنامهٔ زندهیاد علیرضا احمدیان، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این ویژهنامه اینجا کلیک کنید.
مینا سبزواری، فعال اجتماعی و مسئول خیریهٔ پردیس در ونکوور
ده سال پیش، علیرضا و یارانش مرا شگفتزده کردند. همان روزهای جنبش سبز که به فراخوان آنها، به داونتاون ونکوور میرفتیم و شیوهٔ نوی «فریاد خاموش» را میآزمودیم. به درایت و بینش و پشتکار این نسل که علیرضا و دوستانش نمونههایی از آن بودند، مشت گرهکردهٔ نسل ما گشوده شد. هنوز آرمانهایمان را میخواستیم، ولی اینبار نشانهٔ صلح و پیروزی را برگزیدیم. آن گردهماییهای چندهزارنفره، از ابتدا سبزِ سبز هم نبود، حتی ناسزاگویی، پرچمکِشی و زدوخورد هم میان برخی از شرکتکنندگان رخ داد، اما راه سبزها پررهرو شد و پالایش و رشد چشمگیری پدید آمد.
مارس ۲۰۱۳ بود که از علیرضا درخواست کردیم بهمناسبت روز زن، در«گروه فرهنگی اجتماعی رویش» سخنرانی کند. این جملات را برای دعوت از مردم منتشر کردیم: روز جهانی زن (هشتم مارس) گرامی باد! بیایید با گرامیداشت این روز، مخالفت و رویارویی خود با نابرابری جنسی، قومی، نژادی، دینی، عقیدتی و هر مرزبندی جداییسازِ انسانها را آگهی کنیم.
سخنرانیاش را نشنیدم، به اندازهای از برنامه استقبال شده بود که ما، ناگزیر شدیم در راهرو باشیم.
آخرین بار هم پیش از تماشای نمایش «خانهٔ برناردا آلبا» او را دیدم. شش هفت متری دورتر از هم بودیم. دیده بودمش، ولی نگاهمان به هم نیافتاده بود تا سلام و خوشوبشی کنیم. چند بار نگاهش کردم و نشد. او از پلهها پایین و بهطرفم آمد.
آخرین و پررنگترین تصویرش برایم، «آمدن»اش است و باورِ «رفتن»اش سخت.