دوستان سلام
جوالدوز هستم، دامت برکاته
نوک جوالدوز این دفعه به سمتِ کسائییه که خیلی قشنگ خودکشی میکنن، بدون درد و خونریزی. میگین چهجوری؟ میگم خدمتتون:
این مسئله بیشتر متوجه کسائییه که تازه مهاجرت میکنن. اونایی که یه جوری از مامِ وطن و مامانِ خونه دور میشن و یهویی بعد از چند روز که عرقِ خارجی رو مزه کردن و عَرَق سفرشون خشک شد، دلشون برای همهچیز تنگ میشه. مامان، بابا، کوچه، دوست دختر، دوست پسر، رفیق، عباس آقا سوپری سرِ کوچه و…خُب، اینم که طبیعییه.
اما قصه از اینجا شروع میشه که ارتباطهای جدیدشون شروع میشه. از این مهمونی به اون مهمونی، و دوستای جدید و اینو ببین و با اون دوست شو و شماره از این بگیر و اونو توی اینستاگرام و تلگرام اَد کن و غافل از اینکه همهٔ این روابط جدید برای گرفتنِ مهر و محبتِ جا مونده در وطن، هزینه داره. باید برای همهٔ اونا وقت بذاری. روابط جدید و برو و بیا، خرج داره، هم مالی، هم روحی و روانی و از همه مهمتر زمانی که باید برای آدمهای جدید بذاری.
قصه به همینجا ختم نمیشه. یکی از مصائب این جریانات اینه که مثلاً این با اون دوسته… حالا با نفر سوم آشنا میشن بعد رابطهها شروع میشه. حالا این وسط اون به این یه چیزی میگه در مورد اون یکی، بعد اون یکی میره همهٔ حرفا رو میذاره کف دست اون. بعد این از اون ناراحت میشه و رابطهٔ اون یکی هم با اون خراب میشه. حالا این و اون که از اول با هم دوست بودن، میشن دشمن خونی و اون یکی هم که تازه وارد این جمع شده بوده، دیگه حاضر نیست با اونها یه جا قرار بگیره. بعد این جمعها به هم میخوره و بدون هیچ برداشتِ مناسبی همه با هم قهر، همه از هم دور، روزا مثلِ شب، شبا سوت و کور… روزای روشن خداحافظ… (یکی منو از برق بکشه)
خودمم نفهمیدم که چی به چیه و کی به کی شد…مغزم درد گرفت، فقط میدونم که کلِ ونکوور قد یه کف دسته. تو هنوز رستوران نرفته، میبینی نصف ایرانیای ونکوور باخبر شدن… از کجا؟ یکی موبایل رو برداشته و یه سِلفی گرفته که، مثلاً من همین الان یهویی، رستوران فلان… تو هم اون گوشهٔ تصویر داری نون و ماستِت رو میخوری. بیا و درستش کن…
خلاصه اینکه، آقایون داآشام… خانومای گُلم، یه ریزه صبر کنید و تأمل، یه کم در این روابط بیشتر آیندهنگری کنید تا یهو از چالهٔ بیمهری و بینوازشی به چاهِ دلخوری و ناراحتی و ناکامی نیافتید.
جوالدوز درد داره، اما باور کنید مثل آمپول میمونه.