رژیا پرهام – ادمونتون
یکی از بانمکترین پیشنهاداتی که ممکن بود در آخرین روزهای سیوششسالگی از طرف آقای جوان چهارسالهای طرح شود، امروز دریافت کردم.
پسرک بیمقدمه پرسید:
”Razhia, Do you marry me?”
(رژیا، با من ازدواج میکنی؟)
و از آنجایی که اولین بار بود حرفی با این مضمون را ازش میشنیدم، سعی کردم خندهام را کنترل کنم و در عین حال که قند توی دلم آب میشد و حس پروانهای و… که «آخی عزیزم…، چقدر منو دوست داره…»، رو کردم به پسرک که:
”Sorry, sweetheart; I’m already married and …”
(معذرت میخوام عزیزم، من ازدواج کردهام و…)
و قسمت نه چندان دلچسب ماجرا این بود که وسط حرفم همراه با همهٔ آن احساسات، بیتفاوت نگاهی به دخترک سهسالونیمهٔ کنارم کرد و با لبخند پرسید:
”What about you? Do you marry me?”
(تو چطور؟ با من ازدواج میکنی؟)