جوالدوز هستم
دامه برکاته
در شمارههای قبل قصهٔ رسیدن خونوادهمون به بندرعباس رو براتون گفتم. زندگی تو بندر تا سال ۱۳۶۷ ادامه داشت، یعنی تا تمومشدنِ جنگ ایران و عراق. درست چند ماه بعد از قطعنامهٔ ۵۹۸، به درخواست پدر، حکم انتقال به شهر شیراز امضا شد تا بهقول خودش دوران بازنشستگیش اونجا شروع بشه.
قبل از مهاجرت به شیراز، مسئلهٔ خونه و مسکن رو حل کرد و تا رسیدیم شیراز تو خونههای سازمانی ارتش در سهراهیِ شهربانی و باغتخت زندگی جدید شروع شد.
این هجرت، اتفاق بزرگی تو زندگیم بود. در عنفوان جوونی، نزدیکی محل زندگی به آرامگاه حافظ شیرینسخن و آشنایی با او و اشعارش، ارتباط با هنرمندان و ادیبان و حال و هوای اون شهر، بوی بهارنارنج و… همگی دست به دست هم داد تا سرِ پُرشروشور که تو بندرعباس گرم و شرجی به اوج ازهمگسیختگی رسیده بود، کمی آروم بگیره و بهنوعی میشه گفت زلفم با مسئلهٔ زیبایی به اسم عرفان گره خورد.
تو این بین، معلم بازنشستهای که عصرها به مزار حافظ میومد و برای جوونها شعر میخوند، نقش مهمی رو تو زندگی من ایفا کرد. او زنی آرام و باوقار بود. صدای زیبایی داشت و اشعار حافظ رو به شیرینی میخوند.
من براش اسم انتخاب کرده بودم و بهش میگفتم فرشته. با حضور او و ارتباط عمیقی که باهاش پیدا کرده بودم، فهمیدم که عرفان چیزی جز درستدیدن، درستشنیدن، درستخووندن و درستفکرکردن نیست. فهمیدم که «جهان و هرچه در او هست سهل و مختصر است» و خلاصه بگم که این انسان منو با مفاهیم زیادی آشنا کرد و آروم آروم بهسمت هنر هدایتم کرد.
یکی از مهمترین چیزهایی که یاد گرفتم، این بود که «سعی کن همیشه، خودت باشی» و سالها طول کشید تا معنی درست اونو درک کنم. این شناخت، باعث شد تا کمتر بترسم. از نگاهکردن تو آینه فرار نکنم و بعد از اطمینان از دریافتی که از هر موضوعی دارم، بدون ترس از قضاوتشدن حرفم رو بزنم.
در مورد شیراز بازم براتون میگم اما مثل همیشه اینو گفتم تا آمادگی لازم رو برای دریافت جوالدوز پیدا کنید.
این روزا مُد شده انگار، طرف یه آیدی فیسبوک درست میکنه و مثلا اسمش منصوره، مینویسه Man Soor و یا اسمش نداست و میذاره Ne da و مارک زوکربرگ بدبخت هم نمیدونه که این آقا اسم و فامیلشو با هم ادغام کرده، قبول میکنه که ایشون تو جمع یاران میلیاردی فیسبوک باشه.
اونوقت توی این پیج و اون صفحه و گروه و دسته عضو میشه (در حقیقت «پنهون» میشه) و شروع میکنه به آزار و اذیت. هر چی دلش میخواد میگه، به هر کی دلش خواست توهین میکنه، پنبهٔ اینو میزنه، پشت سر اون یکی حرف میزنه… خلاصه برای کل اهالی دهکدهٔ جهانی معضل عظماست.
تا کِی بشه که مردمِ همیشهدرصفحه ریپورتش کنن، جناب زوکربرگ هم متوجه بشه و از دایره بندازدش بیرون. اما تو همون فرصتی که هست، کسی از دستش آروم و قرار نداره.
آقای عزیز، خانوم گرامی، «سعی کن همیشه، خودت باشی». اگه نمیتونی… برو بگرد، ببین کجای کارت اشکال داره. از چی میترسی؟ چرا پنهون میشی؟ حرفی اگه داری و بهش اطمینان و اعتقاد داری، بزن. دیگه ترسیدن و پنهونشدن نداره که. آخرش چی میخواد بشه؟ دلِت جوالدوز میخواد، صاف و پوسکنده بگو… نقابتو بردار بیا، در خدمتیم…