دخترک بیمقدمه میگوید:
Razhia, the day you were on your trip, I badly missed you.
(رژیا، روزی که سفر رفته بودی، بدجوری دلم برات تنگ شده بود.)
بغلش میکنم و تشکر میکنم. میگوید:
There wasn’t any chance I could come with you?
(هیچ راهی نداشت که من هم بتونم همراهت بیام؟)
میگویم، متأسفانه نه. دلیلش را میپرسد. میگویم:
I had some work to do.
(کارهایی داشتم که باید انجام میدادم.)
کنجکاویاش (فضولیاش) گل میکند و میخواهد بداند چه کاری؟
تعجب میکنم و خیلی جدی جواب میدهم:
It was my business sweetheart, and I preferred to be alone.
(کار خودم بود عزیزم و ترجیح میدادم تنها باشم.)
جدی نگاهم میکند و با لحن عاقلانهٔ کسی که درک کرده ولی میخواهد مطمئن شود، میپرسد:
You mean the business when people go potty?
(منظورت از بیزنس همان کاریه که آدمها توی دستشویی انجام میدن؟)
خلاصه که در قوانینِ نانوشتهٔ مهدکودک ما، فقط یک «کار شخصی و خصوصی» وجود دارد و آدمها فقط بابت همان یک کار اجازه دارند تنها باشند!