رژیا پرهام – ادمونتون
یکی از ویژگیهای دوستداشتنی ما ایرانیها کمککردن به دیگران است و در کنارش، یکی از خصوصیات اخلاقی نه چندان خوبمان توقع کمکگرفتن از سایرین… که بیشک همهٔ اینها به روش تربیت ما در دوران کودکی برمیگردد.
دیروز با دوستی نشسته بودیم و گپ میزدیم که از پنجره پسر کوچولوی پنجسالهٔ همسایه را دیدیم که «کایت»اش به درخت گیر کرده بود و سعی میکرد بهنوعی مشکلش را حل کند. از آنجایی که مطمئن بودم با توجه به قوانین کانادا، این آقا پسر نمیتواند تنها باشد، منتظر بودم بزرگتری بیاید و کمکش کند. دیدن ناامیدی او و روی زمین نشستنِ چند دقیقه یکبارش، کمی آزاردهنده بود و از طرفی وسط صحبت دوستم، امکان رفتن و پرسیدن مهیا نبود. حدود ده تا پانزده دقیقهای طول کشید و آن کوچولو همچنان داشت به تلاش بیثمرش ادامه میداد… دیگر مطمئن شدم که تنهاست.
از دوستم معذرتخواهی کردم و رفتم که ازش بپرسم چطور تنهاست و آیا کمک میخواهد، که در کمال تعجب دیدم مادر و پدرش توی حیاط نشستهاند و دارند به پسرشان نگاه میکنند! حس ایرانی و کرمانشاهیام حسابی شاکی بود… بعد از سلام و تعریف از روز خوب و آفتاب قشنگ و… که بینمان ردوبدل شد، با لبخندی زورکی گفتم: «تلاشش قابل تحسینه».
پدرش گفت: «بله، و بهنظر میرسه بهتنهایی قادر نباشه این مشکل رو حل کنه! ولی هنوز درخواست کمک نکرده و من همچنان امیدوارم فکر خوبی به ذهنش برسه!»
اینبار لبخندی «واقعی» زدم و گفتم: «امیدوارم!»
و با خودم فکر کردم این بخش از فرهنگِ امروز ما در زمینهٔ توقعداشتن از سایرین، ادامهٔ همان کمکهای «بدون درخواست و دریافتشده» در دوران کودکیِ ماست…