سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا (۸) – استخدام نیروی کار خارجی – بخش اول

قسمت قبلی این مطلب را  اینجا بخوانید

امیرحسین توفیق – ونکوور

توضیح مجدد و ضروری: اسامی به‌کار رفته در نوشته‌های نگارنده، مستعار می‌باشد.

امیرعلی علیپور، دانش‌آموختهٔ هنرسرای عالی تهران در رشته راه‌وساختمان سال‌ها پیش به کانادا مهاجرت کرد. علیپور پس از فارغ‌التحصیلی از هنرسرا که بعدها به دانشگاه علم‌وصنعت ایران تغییر نام یافت، به استخدام ادارهٔ شهرسازی استان تهران درآمد که جذابیت استخدام در آن سازمان، بیشتر از ۶ سال برایش دوام نداشت و در طول این سال‌ها نیز سودای ایجاد کسب‌و‌کار شخصی و تولیدی، لحظه‌ای رهایش نکرد و سرانجام با تأمین منابع مالی، به آرزوی خود جامهٔ عمل پوشاند و با یک برگ استعفا، از سازمان خارج شد و کسب‌و‌کار خود را آغاز کرد. کارگاه تولیدی علیپور پس از چندی به کارخانهٔ تولیدی تبدیل شد، بازار ساخت‌و‌ساز ملک از تولیدات ساختمانی علیپور اشباع گردید و کسب‌وکار آقای علیپور روزبه‌روز موفق‌تر می‌شد.

با ورود دخترش به دبیرستان و در حالی که پسرش در نیمهٔ دورهٔ دبستان بود، اندیشیدن به مقولهٔ مهاجرت برای تأمین و تضمین آیندهٔ فرزندانش آغاز شد و ماه‌ها بررسی و مشورت با همسر و فامیل و دوست و آشنا، سرانجام عزمش را جزم نمود و در زمانی کوتاه وارد کانادا شد.

حاصل و دسترنج سال‌ها تلاشش را در ایران حفظ کرد و با به‌کارگماردن شخصی مطمئن به‌عنوان جانشین، از راه دور مدیریت کارخانه تولیدی‌اش را انجام می‌داد و از رتق‌و‌فتق امور در نبودِ خود اطمینان داشت، چرا که شخص جانشین، به‌راستی مسئولیت‌پذیر و مطمئن بود.

مدتی در کانادا گشت و بالا و پایین کرد و چندین شهر کانادا را برای اقامت امتحان کرد و نهایتاً، با اصرار خانواده که خود نیز بی‌میل نبود، ونکوور را برای اقامت دائم خود و خانواده انتخاب نمود. آب و هوای ملایم و بررسی فرصت ایجاد کسب‌و‌کار از عوامل این انتخاب بود و هرگز از این حسن انتخاب پشیمان نشد.

سخت است سال‌ها تجربه و موفقیت را بگذاری و به کشوری مهاجرت کنی که مجبور باشی هر آنچه را بیختی و آویختی کاملاً فراموش و از ابتدا آغاز کنی. آغازی که بسیاری از تازه مهاجران یا نمی‌کنند و یا در همان ابتدا سرخورده می‌شوند و بازمی‌گردند. اما، امیرعلی علیپور، مرد رزم بود. در طول سال‌ها کارکردن و کسب‌ِ تجربه بارها و بارها بالا و پایین داشت، بارها از نقطهٔ صفر آغاز کرده و مردی آبدیده شده بود، هیجان را دوست داشت و با تار و پود زندگی‌اش، عجین شده بود. پس نشست و فکر کرد و تمام جوانب را سنجید و قدم اول را که همان ثبت شرکت بود، برداشت.

لبخند رضایت که بر لبان فرزندانش پدیدار می‌گشت، خستگی روزانه‌اش را کاملاً فراموش می‌کرد. مواقعی خسته می‌شد و ناامید، کم‌تحمل شده بود. آن‌زمان که جوان‌تر بود، تحملش بیشتر بود اما مدام به خودش امیدواری می‌داد. تأسیس بیزینس، در کشوری با زبان و فرهنگ و قانون متفاوت، راحت نبود. کشوری که کلاً صنعت ساخت و سازش متفاوت بود و این تفاوت امیرعلی را مجبور کرده بود که پس از سال‌ها دوری از درس و مشق، باز هم پشت میز درس و کلاس بنشیند تا هم قوانین را بیاموزد و هم با شرایط کار و کد‌های استاندارد و اصول این بیزینس آشنا شود.

آغاز کرد، باز هم با یک کارگاه کوچک در شهر ریچموند و با بخشی از سرمایه‌ای که به‌همراه آورده بود، خط تولیدی راه‌اندازی کرد و افرادی را استخدام نمود و بازاریابی و عقد قرارداد و فروش را بنا نهاد. چندین سال طول کشید تا توانست طرح‌ها و ایده‌های نوی خود را با مسئولین استان در میان بگذارد. او توانست بخش کوچکی از واردات استان را تقبل، تولید و وارد بازار نماید. همه چیز خوب پیش می‌رفت، امیرعلی علیپور، به‌تدریج به نامی تبدیل شد که هر هفته چندین جلسه با مسئولین برگزار می‌کرد و به‌عنوان کارآفرینی خبره و کارآمد، از او یاد می‌شد.

کارگاه تولیدی او در شهر ریچموند در زمانی کوتاه تبدیل به یک کارخانهٔ تولیدی شد و طرح‌های او جذابیت لازم را برای مشارکتِ مسئولان استان ایجاد کرد. رفته‌رفته استخدام‌شدگان شرکت او نیز افزایش پیدا کرد. شرایط به‌نحوی پیش می‌رفت که در بیشتر مناقصات برگزارشده، علیپور و سازمان متبوع او برندهٔ مناقصه بود و مسئولان استان نیز رضایت کامل داشتند.

«خواستم، دنبال کردم و شد»، این جمله‌ای بود که همیشه برای دلایل موفقیتش بیان می‌کرد.

سال‌ها از زمان فارغ‌التحصیلی و جوانی‌اش گذشته بود، اما همچنان پرانرژی و فکور بود. حتی تمایل داشت که طرح‌های جوانی‌اش را که بنا به‌دلایلی نتوانسته بود اجرا کند، دنبال نماید. یکی از آن طرح‌ها چند وقتی بود که به ذهنش آمده بود و عجیب قلقلکش می‌داد. طرح را به‌طور کامل بر روی کاغذ آورده بود، طرحی بزرگ که می‌توانست صنعت تولید مصالح ساختمانی را متحول کند. طرح را از الف آغاز تا نون پایان با چندین و چند کارشناس و مشاور مرور کرده بود. چندین و چند جلسه با مسئولان استان برگزار کرده بود و نهایتاً توانسته بود آن‌ها را متقاعد کند و مجوز‌های لازم را دریافت نماید. تنها دو مشکل مانده بود، تأمین بودجه و نیروی انسانی متخصص.

پایان بخش اول قسمت هشتم

قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید

ارسال دیدگاه