مهرخ غفاری مهر – ونکوور
«لاتاری» نام داستان کوتاهی است از شرلی جکسون، نویسندهٔ معاصر آمریکایی (۱۹۶۵-۱۹۱۶). داستانی که در سال ۱۹۴۸، یعنی سه سال بعد از جنگ جهانی دوم نوشته شده است. قصهای که بنا بهگفتهٔ نویسنده، در دو ساعت نوشته شده و در کمال اختصار از ابتدا تا انتها، با هیجان خواننده را با خود همراه میکند.
«لاتاری» داستانی است که در محیطی بسیار ساده، فضایی رازآلود ایجاد میکند؛ خواننده را به چالش رمزگشایی دعوت میکند و سرانجام او را به تفکر در مورد خودش و ماهیت انسانبودنش وا میدارد.
مهمترین هنر شرلی جکسون در ایجاد فضای رازآلود است و این راز و رمز از همان نام قصه آغاز میشود: «لاتاری»! هرچند از ابتدا خواننده از خود میپرسد که این قرعهکشی واقعاً برای چیست، اما تنها در اواخر قصه است که درمییابد این بختآزمایی از نوع دیگری است. مثلاً از حدود صفحهٔ ۶ و بعد از آن، جملههایی هست که میتوان با استناد به آن گفت که این «لاتاری» از نوع خوشحالکننده آنگونه که امروزه انتظار داریم، نبوده: «لبهاشان را میخوردند و به دوروبر نگاه میکردند.» یا «خندههای بینمک و عصبی به هم تحویل دادند.» یا «زن نفسش رو تو سینه حبس کرده بود.» تنها در آخر داستان است که معلوم میشود چرا مردم روستا تلی از سنگ را از شب قبل جمع کرده بودند. سنگهایی که بچهها با آنها بازی میکردند.
آنچه «لاتاری» را تبدیل به یکی از مشهورترین داستانهای کوتاه قرن بیستم کرده است، علاوه بر ایجاز و ایجاد فضای مبهم و گاه ترسناک، انتخاب دقیق اسمها و شخصیتها بهصورتی است که هر کدام خواننده را به چالشی فرا میخواند. در چنین داستان کوتاهی، جکسون چگونه این شخصیتها را انتخاب کرده و در کنار هم قرار داده است که خواننده را با هیجانی بالا دعوت به شناخت بیشتر قهرمانها میکند. آقای وارنر (Warner) پیر که ۷۷ سال است در این مراسم شرکت کرده و فکر میکند اگر این مراسم انجام نشود، مردم به دنیای وحشیگری قرنها پیش برمیگردند. آقای سامرز (Summers) که متصدی امور و یکی از رهبران روستا است. معلوم نیست چه کسی او را برای این کار انتخاب کرده و جالب اینجا است که هیچکس این مقام را مورد پرسش قرار نمیدهد. گویی همین است که هست. تسی هاتچینسون (Tessie Hutchinson) و همسرش بیل (Bill Hutchinson) که قرعهای را که بهنام همسرش افتاده با افتخار به همه نشان میدهد. آقای گریوز (Mr. Harry Graves) که به آقای سامرز برای انجام مراسم کمک میکند. انتخاب این شخصیتها بسیار ماهرانه است. مثلاً خانم تسی هاتچینسون کسی است که قرعه به نامش افتاده؛ نکتهٔ اول این است که زنی نشاندار شده است تا مراسم آن روزِ آن سال را به پایان بَرَد. نکتهٔ بعدی این است که در تاریخ آمریکا، در قرن هفدهم، شخصیتی به نام ان هانچینسون (Ann Hutchinson) وجود دارد که عقاید مذهبی خاصی ارائه میداده که با آنچه در فرقهٔ او جریان داشته، متفاوت بوده است. مثلاً او به برابری زن و مرد در بهرهگیری از الطاف خداوندی اعتقاد داشته یا اینکه میگفته هر کس که در درون خودش با خدا رابطه داشته باشد، میتواند از الطاف خدایی بهره بگیرد. مسائلی از این دست باعث طرد او و خانوادهاش از گروه شد و بعدها کارش به دادگاه کشیده شد و مجبور شد که ماساچوست را ترک کند و به نیویورک امروزی برود و سرانجام در آنجا او بههمراه تعداد زیادی از افراد خانوادهاش با تبر به قتل رسیدند و همه با هم به آتش کشیده شدند. قرعهٔ داستان «لاتاری» هم بهنام خانم هاتچینسون افتاد. او زنی فعال و در خدمت خانوادهاش بود، ولی بهنظر میآید که چندان باوری به مراسم «لاتاری» نداشت، زیرا که تاریخ و ساعت مراسم را فراموش کرده بود و در میان غوغای کارخانه و شستن ظرفها، با عجله بهطرف میدان روستا رفت تا، هرچند با تأخیر، در مراسم حضور پیدا کند. او نیز زنی است که در نهایت ایثار در خدمت خانواده است و با بیرحمی مردم همروستاییاش مواجه میشود. شخصیت دیگر آقای گریوز نیز بسیار جالب است چرا که نامش به گور میخورد و همراه آقای سامرز در اجرای مراسم شرکت دارد. آقای گریوز، شریک اجرای سنتی است که کسی به سرانجامش فکر نمیکند. اگر واقعاً شرلی جکسون در دو ساعت این داستان را نوشته باشد، قطعاً مطالعهٔ قبلی و حافظهٔ قوی، او را در انتخاب این اسامی و قراردادن این شخصیتها در جایگاه خود، یاری کرده است و البته بر خواننده است که این رمزها را بگشاید.
داستان «لاتاری» در نهایت ایجاز، از ابتدا تا انتها نفس خواننده را در سینه حبس میکند و او را به تفکر در مورد انسان وا میدارد. اصلاً دلیل وجودی این مراسم چیست؟ و چرا باید قبول کنیم که لازمالاجرا است؟ در «لاتاری»، این مراسم بختآزمایی هر سال و در تاریخی معین در یک روستا انجام میشود. مراسم دقیقاً شبیه همهٔ مراسم سنتی است که در همهٔ جوامع از دیرباز جریان داشته است: مثل عروسیها و عزاها؛ عید پاک و عید نوروز و عید قربان و هزاران مراسم سنتی دیگر. بعضی از این مراسم آنچنان در تاروپود فرهنگی مردم رسوب کرده، که هیچکس به درستی یا نادرستی آن فکر نمیکند. یا دست کم سالها و شاید قرنها طول میکشد تا انسان به پوسیدهبودن و یا واپسماندگی آن فکر کند. شاید بنمایهٔ اصلی «لاتاری» هم بهتصویرکشیدن همینگونه سنتها است. درست پس از جنگ جهانی دوم، در آمریکای لرزیده از تب هجوم کمونیسم، شرلی جکسون با داستانی بسیار کوتاه این سنتها و واپسماندگی فرهنگی را موضوع کار خود قرار داده است. او به آیین قربانی و تبعیت بیچونوچرای مردم از قانونها و سنتهایی که ممکن است درست نباشند، توجه دارد. سؤال دیگری که مطرح میکند، این است که آیا آنچه ما بهعنوان دموکراسی وضع کردهایم، واقعاً عادلانه است؟ این نظام را با کدام ابزار باید کنترل و بررسی کرد؟ آیا همیشه بههمان صورتی که در طول زمانی برقرار بوده، بهنفع مردم است؟ شرلی جکسون مردم را در میدان روستا با شور و هیجان نشان میدهد که بهدقت بهدنبال اجرای مراسماند و یکدیگر را کنترل میکنند که مبادا کسی خطایی بکند. همه باید یکبهیک، ورقههای سفیدی را که در صندوقی سیاه بود، در آورند. فقط بر روی یکی از این ورقهها، نقطهٔ سیاهی بود و این نقطه نشان میداد که قرعه بهنام آن شخص افتاده است. همه یکدیگر را میپاییدند، درست مثل سیستم سراسربین (panopticon: طرح معماری برای زندان که اولین بار در قرن هجدهم بهوسیلهٔ جرمی بنتهام ابداع شد و در آن سلولهای زندان گرداگرد برجی ساخته میشد که زندانبان میتوانست از آنجا به همهٔ زندان و زندانیها تسلط داشته باشد و آنها را کنترل کند.)، که از روزگاران قدیم تا امروز هنوز به کنترل مردم و تحمیق آنها میپردازد. این دموکراسی و عدالت چه مفهومی دارد هنگامی که مردم چیزی را خوب و یا چیزی را بد میدانند و به آن باور دارند؟ درست مثل آیین قربانی گوسفند در عید قربان یا کشتن حیوانها برای دفع بلا و صدقهدادن. باور به این که کشتن حیوان، انسان را از بلا دور میدارد؛ کافی است تا عادلانه بودن یا نبودن آن را فراموش کنیم. مردم این روستا هم هیچکدام به سنگدلی و جنایتکاری خود آگاه نیستند و فکر میکنند با این مراسم، طبیعیترین کار دنیا را انجام میدهند. در پاراگراف آخر صفحهٔ ۱۰، راوی به تغییراتی که در این مراسم صورت گرفته اشاره میکند، ولی نشان میدهد که اصل ماجرا همچنان به قوت خود باقی است:
«هرچند تشریفات اولیهٔ مراسم از یاد رفته بود و صندوق سیاه اصلی از دور خارج شده بود، اهالی دهکده هنوز استفاده از سنگ را به یاد داشتند.» پاراگراف آخر صفحهٔ ۱۰
یا در جایی دیگر وقتی نوبت نانسی دختر ۱۲ ساله میرسد، دوستش میگوید: «خدا کنه نانسی نباشه.» و آقای وارنر پیر میگوید که این روزها دیگر مردم مثل قدیم نیستند. بنابراین هر چند بهنظر میآید که چیزی در حال تغییر است، مخصوصاً در بین جوانان، اما در اصل ماجرا کسی تردیدی ندارد.
داستان کوتاه «لاتاری» با همهٔ ایجازش، بسیار پرداخته و نغز است. توصیفها آنچنان دقیق است که وزش هر نسیم و جای کودکان در میدان و تصویر گردهمایی اهالی را میتوان بهدقت احساس کرد. داستانی بسیار کوتاه با فضایی پر از راز و رمز، اما در نهایت سادگی که خواننده را به چالش قضاوت در مورد انسان میکشاند. عادتکردن به سنتها فقط در روستای شرلی جکسون جاری نیست. آیا انسان امروز همچنان با این پدیده مواجه نیست که در مواقع حساس میتواند بیرحمتر از هر موجودی باشد. شاید در این زمانهٔ شیوع بیماری کووید-۱۹ یا کرونا، مخصوصاً در ابتدای شایعشدن آن، ما هم دیده باشیم هجوم به فروشگاهها، ذخیرهکردن بیشازحد نیاز مواد غذایی و حتی رفتار توهینآمیز با افرادی با ریشههای چینی با این تصور که آنها ویروس را از چین آوردهاند. درست مثل زمان نوشتهشدن این داستان که وحشت از کمونیسم، سبب میشد مردم نسبت به یکدیگر بدبین شوند و هر که را با عقیدهای دیگر، کمونیست تصور کنند و او را طرد و منفور بدارند. وحشتی که شاید حتی امروز نیز در آمریکا اعتبار خود را از دست نداده باشد. بیتردید داستان کوتاه «لاتاری» شاهکاری است که در زمانهٔ خود، عمیقترین مسائل سیاسی و اجتماعی روز را به شیوایی و با استادی بیان کرده و همراه با آفرینش زیباییهای ادبی، خواننده را به تفکر بیشتر دعوت میکند.
منابع:
https://englishteam.ir/wp-content/uploads/2020/01/ترجمه-داستان-«لاتاری»-اثر-شرلی-جکسون.pdf
https://www.history.com/topics/colonial-america/anne-hutchinson