نماد سایت رسانهٔ همیاری

یادبودی به‌مناسبت بیستمین سالگرد خاموشی شاعر بزرگ، احمد شاملو

یادبودی به‌مناسبت بیستمین سالگرد خاموشی شاعر بزرگ، احمد شاملو - همراه با فایل صوتی پنج سخنرانی دکتر مشگینی دربارهٔ احمد شاملو

دکتر مهدی مشگینی – ونکوور

احمد شاملو در ۲۳ ژوئیهٔ سال ۲۰۰۰ میلادی، یعنی بیست سال پیش در تهران در گذشت. به‌منظور حفظ حافظهٔ تاریخی و یادبود سالگرد بیست سالگی فوت او، این فایل صوتی حاوی سخنرانی‌های دکتر مهدی مشگینی در پنج جلسه که در سال ۲۰۱۶ در «رادیو کُ‌آپ ونکوور» (Vancouver Co-op Radio)، برنامهٔ «آرام جان»، ایراد شده بود، به‌طور رایگان در اختیار فارسی‌زبانان قرار می‌گیرد.

می‌توانید فایل صوتی هر پنج سخرانی را از طریق لینک زیر بشنوید:

https://soundcloud.com/user-179890744/shamlo-5-files-final

همچنین توجه علاقه‌مندان به زندگی و شعر شاملو را در مقالهٔ بلندی که در سال ۲۰۰۰ میلادی در مجله‌ای به نام فروغ چاپ شده بود، و حالا به‌صورت جزوهٔ اینترنتی در وب‌سایت زیر در دسترس عموم قرار گرفته، جلب می‌نماییم. 

www.mehdimeshginii.com

با احترام، 

تنی چند از دوستداران ادب و فرهنگ پارسی

مقالهٔ زیر بخشی از جلسهٔ اولِ رادیویی در بابِ شعر و زندگی شاملو است که از نظرتان می‌گذرد.

احمد شاملو، شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده، پژوهشگر ادبیات، بنیان‌گذار شعر سپید، پیشتاز و پیشگام نوآفرینی در زبان و بیان، پس از یک بیماری طولانی و سمج در ۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۰۰ میلادی، یعنی شانزده سال پیش درگذشت [این سخنرانی در سال ۲۰۱۶ ایراد شده است]. در همان ماه‌های قبل از آن، هوشنگ گلشیری و نصرت رحمانی هم از میان ما کوچ کردند.

یاران موافق همه از دست شدند / در پای اجل یکان یکان پست شدند

خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر / دوری دو سه پیش‌تر ز ما مست شدند

صحبت امروزم را به‌مناسبت یادبود شانزدهمین سالگرد کوچ شاملو و سیر تحول و تکاملِ افکار و اشعار او شروع می‌کنم.

اولین مجموعه شعر و نثر شاملو به‌نام «آهنگ‌های فراموش‌شده» در سال ۱۳۲۶ وقتی شاعر ۲۲ ساله بود، در تهران انتشار یافت. در قسمتی از مقدمهٔ این کتاب شاملو نوشته است: «قطعاتی که در این کتاب جمع‌آوری شده، نوشته‌هایی است که در حقیقت می‌بایستی سوزانده شده باشد. نوشته‌هایی است که باید دور ریخته شده باشد. این‌ها آثاری است که باید هر چه زودتر گم بشود. فراموش بشود. این‌ها قدم‌های اولین کودکی است که می‌خواسته راه بیافتد و در این‌صورت دستش را به دیوار می‌گیرد، پاهایش می‌لرزد، سست و مردد است، ناموزون راه می‌رود.» برای آشنایی آن‌هایی که این کتاب نایاب یا کمیاب را ندیده و نخوانده‌اند، یک نمونه شعر و یک نمونه نثر از این کتاب را نقل می‌‌‌کنم. شاید بهترین و لطیف‌ترین شعر مجموعهٔ «آهنگ‌های فراموش‌شده» شعر کوتاه «خواب دهقان» باشد. از قول دهقان می‌گوید:

خواب چون در فکند از پایم / نرم می‌خوابم از آغاز غروب / لیک آن هرزه‌علف‌ها که به داس / ریشه‌کن می‌‌‌کنم از مزرعه روز / می‌‌‌کَنمشان شب در خواب هنوز…

دوازده سال بعد این شعر را با تغییر عنوان از «خواب دهقان» به «وجین‌گر» و با کمی اختلاف در کتابی به‌نام «باغ آینه» دوباره آورده است:

خواب چون در فکند از پایم / خسته می‌خوابم از آغاز غروب / لیک آن هرزه‌علف‌ها که به دست / ریشه‌کن می‌‌‌کنم از مزرعه روز / می‌کَنمشان شب در خواب هنوز…

و نمونه‌ای از نثر شاملوی جوان هیجانی و احساساتی زیر بیست و دو سالگی قطعهٔ «مرمر سپید» است که برای نمونه‌ای از نثر آن را می‌‌‌خوانم:

پس از من تا ایران زنده است، در مرگ من اشک مریزید. با یک پرچم ایران کفن‌ام کنید و به سنگ مزارم بنویسید: زیر این تودهٔ خاک میان استخوان‌هایی کم‌وبیش پوسیده هنوز دلی به عشق ایران می‌‌‌تپد. پس اینجا تأملی کن و بر خفته به یادی منتی گذار. 

معبود من ایران، ایمان من ایران، خدای من ایران. آری، همه‌چیز من ایران بود. پس اگر می‌‌‌خواهی برای آرامش دل من دعایی بخوانی، به عظمت ایران دعایی کن. بگو ایران پاینده باد و بخواه که ایران پاینده بماند. تا چون خواستی بتوانی که برای پایندگی ایران فداکاری کنی. آری، همیشه بگو پاینده ایران. با زبان بگو با قلب بخواه و با عمل بنما که ایران را پاینده می‌خواهی.

در مقدمهٔ این کتاب دوستی به‌نام ناصر نظمی به‌جای تمجید و تعریف‌های معمول به شاملو اخطار می‌دهد: «من به احمد ایراد می‌‌‌گیرم که چرا در این کتاب، در این آهنگ‌هایی که پیش‌درآمد نغمه‌هایی شورانگیز است، از زندگی محرومین اجتماع که خود شاملو یکی از آن‌هاست، کمتر یاد کرده است. اگر این قلب حساس جای دیگر می‌‌‌تپید و این روح متلاطم و پرغوغا جای دیگر پرورش می‌‌‌یافت، امروز احمد خیلی پیشرفت کرده بود.» شاید شاملو اخطار او را به گوش گرفته که بعدها با چنان حدت و شدتی خود را برای چاپ این کتاب، که صرف‌نظر از معدود استثناها، پر است از شعر و نثر رمانتیک و سانتیمانتال و احساسات نوجوانی، سرزنش می‌کند که در تاریخ ادبیات فارسی کم‌سابقه است. در دوران زندگی‌اش شاملو سعی کرد نسخه‌های «آهنگ‌های فراموش‌شده» را جمع کند و خیلی از نسخه‌ها به آتش کشیده شد و هیچ‌وقت اجازهٔ چاپ مجدد این کتاب را نداد. ولی بعد از فوتش، پسرش سیاوش شاملو، با همهٔ مخالفت‌های آیدا و بقیه، پس از ۵۸ سال مجدداً اقدام به چاپش کرد. در این مورد، آیدا به خبرنگار گروه فرهنگ و اندیشه گفته بود: «شاملو معتقد بود که این کتاب نباید چاپ شود و من کاری را که شاملو با آن مخالف بود هرگز انجام نمی‌دهم. سیاوش تصمیم گرفته است که این کتاب را به دست چاپ بسپارد. خودش مسئول اعمال خودش است. سیاوش به‌تنهایی و بدون توجه به وارثان شاملو و با وجود حرف‌هایی که شاملو چه در ابتدای این کتاب و چه بعدها در محافل خصوصی و دوستانه می‌‌‌گفت، این کتاب را توسط دفتر نظارت انتشارات شاملو به دست انتشار سپرده است و من شدیداً با آن مخالف‌ام.» 

در حقیقت همچنان‌که تولد دوبارهٔ فروغ فرخزاد با مجموعهٔ «تولدی دیگر» نطفه بست، جنین تولد دوبارهٔ شعری احمد شاملو هم در بطن مجموعهٔ «قطعنامه» نطفه بست و شکل گرفت. چاپ «قطعنامه» در سال ۱۳۳۰ خورشیدی با مقدمهٔ فریدون رهنما را باید آغاز زندگی شعری شاملو بدانیم و شناسنامهٔ تولد دوباره‌اش. و همان‌طور که هجده بیت اول نی‌نامهٔ مولوی کلیدِ درک و فهم و شناخت بقیهٔ بیست و پنج هزار بیت شش دفتر مثنوی اوست، در مورد شاملو اشعار مجموعهٔ «قطعنامه» با تیترهای «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» و «سرود مردی که خود را کشته است»، کلید درک و دریافت بقیهٔ اشعار شاعر و شروعی برای شناخت دید سیاسی، اجتمایی، ادبی، هنری و فرهنگی شاملوست.

شاملوی «قطعنامه» بی‌هیچ رحم و گذشتی شاملوی «آهنگ‌های فراموش‌شده» را به دادگاه وجدان انسانی می‌‌‌کِشد و او را متهم به همکاری با دشمن می‌‌‌کند. در ملأ عام خنجر به گلویش می‌‌‌گذارد و در میان بستری از خون آن شاملوی بیگانه با مردم، بیگانه با عشق و انسانیت، بیگانه با تعهد سنگین شاعری و بیگانه با حرمت و شرف شعر را قطعه‌قطعه می‌کند. شاعر شعرهای رمانتیک و مبتذل گذشته می‌‌‌میرد و شاملوی پس از شعرهای قطعنامه با آرمان‌های انسانی و تعهد هنر در خدمت مردم و جامعه متولد می‌شود.

نه آبَش دادم / نه دعایی خواندم / خنجر به گلویش نهادم / و در احتضاری طولانی / او را کشتم/

به او گفتم: به زبان دشمن سخن می‌‌‌گویی / و او را کشتم

نام مرا داشت / و هیچ‌کس همچون او به من نزدیک نبود / و مرا بیگانه کرد با شما / با شما که حسرت نان / پا می‌‌‌کوبد در هر رگتان / و مرا بیگانه کرد با خویشتنم / که تن‌پوشش حسرت یک پیراهن است / و خواست در خلوت خود به چارمیخم بکشد./ من اما مجالش ندادم / و خنجر به گلویش نهادم / آهنگی فراموش‌شده را در تنبوشهٔ گلویش قرقره کرد / و در احتضاری طولانی / شد سرد / و خونی از گلویش چکید به زمین / یک قطره / همین! / خون آهنگ‌های فراموش‌شده / نه خون گفتن «نه»

شاملوی «قطعنامه» قاطعانه شاملوی دیروز را محکوم می‌‌‌کند، او را به‌خاطر دنباله‌روی و ترس از گفتن «نه» توبیخ و هم‌زبان دشمن می‌‌‌خواند، دشمنی به‌قول او با نگاه «دوستانه» ولی پرچم‌دار نظامیان حکومت ستم که مبارزین را می‌‌‌خواهد به دار بیاویزد. ولی این نوزاد از خواب غفلت گذشته بیدار شده، شاملوی شرمنده از ابتذال «آهنگ‌های فراموش‌شده»، شاملوی معترف به تقصیر گذشته، شاملوی نادم از ننگ دوگانگی و بیگانگی به‌قول خودش با «سرهای نابسامان» بت شاملوی دیروز را می‌‌‌شکند و جواز کفن‌ودفنش را صادر می‌‌‌کند. سپس شادمانه به صف مردان اصفهان، مردان بندر معشور، یاران آغاجاری و صف کارگران اعتصاب می‌‌‌پیوندد:

به زبان دشمن سخن می‌‌‌گفت / اگر چه نگاهش دوستانه بود / و همین مرا به کشتن او واداشت / در رؤیای خود بود / به من گفت او: «لرزشی باشیم در پرچم/ پرچم نظامیان ارومیه» / بدو گفتم من: «نه! خنجری باشیم بر حنجره‌شان!” به من گفت او: «باید به دارشان آویزیم» / بدو گفتم من: «بگذار از دار به زیرمان آرند!» لرزید و از رؤیایش به درآمد. / من خندیدم، او رنجید و پشتش را به من کرد / فرانکو را نشانش دادم و تابوت لورکا را / و خون تنتور او را بر زخم میدان گاوبازی…/ و او به رؤیای خود شده بود و به آهنگی می‌‌‌خواند که دیگر هیچ‌گاه به خاطرم باز نیامد. / آن‌وقت ناگهان خاموش ماند / چرا که از بیگانگی صدای خود که طنینش به صدای زنجیر بردگان می‌‌‌مانست به شک افتاده بود. / و من در سکوت او را کشتم / آبش نداده، دعایی نخوانده خنجر به گلویش نهادم / و در احتضاری طولانی او را کشتم / -خودم را – / و در آهنگ فراموش شده‌اش کفن‌اش کردم / و در زیرزمین خاطره‌ام دفن‌اش کردم / او مُرد مُرد مُرد / و اکنون این من‌ام / پرستندهٔ شما ای خداوندان اساطیر من! / اکنون این من‌ام ای سرهای نابسامان / نغمه‌پرداز سرود و درودتان / اکنون این من‌ام و شما… / و خون اصفهان، خون آبادان در قلب من می‌زند تنبور/ و نفس گرم و شور مردان بندر معشور در احساس خشمگینم می‌‌‌کشد شیپور./ اکنون این من‌ام و شما – بیماران کار – / که زهر سرخ اعتصاب را جانشین داروی مزد خود می‌‌‌کنید به‌ناچار. / اکنون این من‌ام و شما – یاران آغاجاری – که جوانه می‌زند عرق فقر به پیشانی‌تان در فروکش تب سنگین بیکاری. / اکنون این من‌ام با گوری در زیرزمین خاطرم / که اجنبی خویشتنم را در آن به خاک سپرده‌ام / در تابوت آهنگ‌های فراموش‌شده‌اش / اجنبی خویشتنی که من خنجر به گلویش نهاده‌ام / و او را کشته‌ام در احتضاری طولانی/ و در آن هنگام نه آبَش دادم، نه دعایی خواندم / اکنون این من‌ام!

در حقیقت شاملوی منقلب‌شده و استحاله‌یافته خودش را تنها هم‌رزم و هم‌سنگر برادران مبارز ارومیه و یاران آغاجاری و اصفهان و بندر معشور و سایر نقاط ایران نمی‌داند. او همان‌قدر خودش را به زندانیان پردل و آزادهٔ جنوب ایران نزدیک می‌‌‌بیند که مثلاً در شعر «سرود بزرگ» از مجموعهٔ «قطعنامه» به برادر زردپوست کره‌ای‌اش «شن چوی» و جوانان «آتنی» که «با ضرب تازیانهٔ دژخیم / قصاب مرده‌خوار» باز هم سرود آزادی می‌خوانند.

پیداست شن که دشمن تو دشمن من است / وان اجنبی که خوردن خون تو را رواست / از خون تیرهٔ پسران من / باری به میل خویش نشویَد دست / آن‌دم که همچو پاره‌سنگی به آسمان / از انفجار بمب پرتاب می‌‌‌شوی / با توست قلب ما

البته چنین تحول درونی و انقلاب فکری‌ای در تاریخ شعر و ادب نمونه‌های فراوان و سابقه‌ای افسانه‌ساز دارد. مثلاً اگر افسانه‌های «دیوانهٔ لایی‌خوار» و پابرهنه دویدن‌های سنایی و «پسرک قصاب»، بر فرض صحت، او را از ضراب‌خانهٔ شعر مدح و هجو و شنعت ستایش شاه و شیخ و شهوت و عشق مجازی بیزار کرد، در عوض به تصوف و تغزل و عشق عرفانی و ستایش خدایی دوراز‌ذهن روی آورد، خدایی دور از فهم و وهم انسان، خدایی که تنها هول‌وهراس جهنمش «لب» لرزان از ترس و دندانهٔ دندان وحشت از عقوبت آخرت سنایی دگرگونه‌شده را به دعا و ثنا وامی‌داشت:

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی – نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید – مگر از آتش دوزخ بُوَدَش روی رهایی

آنچه تحول روحی و درونی شاملو را پدیده‌ای متفاوت می‌‌‌کند، نه تنها درجهٔ شدت و حدت نفرتی است که با آن «من» گذشته را محکوم و معدوم می‌‌‌کند، بلکه فاش‌گویی و جسارت او در اعلام پیوستن‌اش به نیروهای مبارز و اعلام خطرش به نیروهای ارتجاع است. شاملوی دگرگون‌شده از اشعار عشق‌های مجازی و کلیشه‌های یار غدارِ جفاکار و معشوقهٔ سنگدل و ستمکار «آهنگ‌های فراموش‌شده» می‌‌‌بُرَد و شاعر سیاسی اشعارِ «قطعنامه» و «شعر ۲۳» می‌شود. اگر مولوی پس از تولدی دوباره از مسجد می‌‌‌گریزد و در خانقاه و خرابات پناهنده می‌‌‌شود، شاملوی پس از تولدی دوباره از خلوت خانهٔ دلگیر «من خاص» به کوچه و خیابان مبارزات سیاسی و اجتماعی روی می‌‌‌آورد. شاملوی شب «من ویژه» «آهنگ‌های فراموش‌شده» در کتاب «هوای تازه» سحرگاه تولد دومش «ا. صبح» و بعد «ا. بامداد» می‌‌‌شود. از پیلهٔ من ویژه بیرون می‌‌‌آید و خود را پروانهٔ پرسوختهٔ شمع روشن انسان می‌‌‌بیند. شاملوی «قطعنامه» یک شاعر تمام‌وکمال سیاسی-اجتماعی است که جامعه‌اش را – شاید خیلی ساده‌اندیشانه – به چند گروه معین و مشخص تقسیم می‌‌‌کند:

۱ – طبقهٔ حاکمه و عُمّالش – «آن دیگرتران» – که بیت‌المال را غارت می‌‌‌کنند، تاج شاهی و عمامهٔ آیت‌الهی بر سر می‌گذارند و از ثمرهٔ دسترنج مردم زندان و شکنجه‌گاه می‌‌‌سازند. و «آن دیگرترانی» چون زندانبانان، سپاهیان، پاسداران ظلمت حکومتی ضدِمردمی، شاعران مداح، خطیبان خودفروخته ماهواره‌های حکومت‌های فشار و سانسور، قاضی‌های آزمند اجیر، پزشک قانونی‌های قانون‌شکن و مردمی دیگر از این قماش که چرخ‌های زنگ‌زده کارخانهٔ انسان‌کش طبقهٔ حاکمه را صیقل می‌‌‌زنند و آب به آسیاب آن‌ها می‌ریزند.

۲ – «آن دیگران» که اشاره به اکثریت عام است. طبقهٔ عامه‌ای که با سکوت و بی‌تفاوتی و به‌خاطر لقمه‌ای لعنتی دستهٔ شلاق طبقهٔ اول را از استخوان برادران دربند و از رشتهٔ گیسوان خواهران در کنج زندان پوسیده، تاروپود تازیانهٔ طبقهٔ اول را می‌‌‌بافند و از دندان‌های شکسته در زیر شکنجهٔ پدران نگین سرخ خون برای تازیانه‌های پاسداران حکومت ستم آماده می‌کنند. این طبقهٔ مسخ‌شده نه تنها در مقابل «شما»ی طبقهٔ ۳ سدی از سکوت و سکون‌اند، بلکه ندانسته از روی جهل یا به‌خاطر همان لقمهٔ لعنتی، در عین حال که در آب به آسیاب ریختن طبقهٔ اول سهم دارند، رشتهٔ طناب بندگی خود را هم می‌‌‌بافند و خشت‌های زندان خود را هم قالب می‌زنند. 

سنگ مزار احمد شاملو واقع در امام‌زاده طاهر-Mardetanha_on_Wikimedia

۳- «شما»ی آگاه و مبارز که وجدان انسانی آن‌ها حکم می‌‌‌کند که به‌قول شاملو «خون گرم خود را به سربازان جوخهٔ اعدام تقدیم کنند، ولی تسلیم ترس نشوند و زیر بار زور نروند. مردان و زنان و پسران و دخترانی که در شکستن دیوارهای دخمه و زدن نقبی به‌سوی نور یک لحظه از پا نمی‌نشینند.

تعهد شاملوی «قطعنامه»، تعهدی دور از ترس و تقیه و اعلانی بدون اشاره و کنایه و قولی بدون قید و شرط به همبستگی با گروه سوم و حمایتش با سلاح شعرش از این گروه طبقه سوم است:

این چنین‌ام من / تصویرم را در قابش محبوس کرده‌ام / و نامم را در شعرم / و دلم را در چنگ شما / در چنگ هم‌تلاشی با شما / که خون گرمتان را / به سربازان جوخهٔ اعدام می‌‌‌نوشانید / که از سرما می‌‌‌لرزنند / و نگاهشان انجماد یک حماقت است. / شما که در تلاش شکستن دیوارهای دخمهٔ اکنون می‌‌‌کوشید / و تکیه می‌‌‌دهید از سر اطمینان بر آرنج مجری عاج جمجمه‌تان را / و از دریچهٔ رنج / چشم‌انداز طعم کاخ روشن فرداتان را / در مذاق حماسه تلاشتان مزمزه می‌‌‌کنید / و من همچنان می‌روم / با شما و برای شما – برای شما که این‌گونه دوستارتان هستم.

اجازه بدهید این جلسه اول را با شعری کوتاه از او خاتمه دهم:

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترک‌ام 

مرا فریاد کن.

خروج از نسخه موبایل