آرام روانشاد – ایران
کار دنیا همین است. آدم از یک لحظه دیگر خودش خبر ندارد. بعضی وقتها چارهای نیست! اتفاق است دیگر؛ میافتد. اینجور وقتها حوصلهای هم نیست برای کارهای عقبمانده و برنامهریزیهای جدید و سمینارهای مثبتاندیشی. از روزهای قرنطینه حرف میزنم؛ روزهایی پرملال که گرچه میدانیم میگذرد، ولی سخت است و شوخیبردار نیست. در این روزها بیشازپیش باید مراقب خود و اطرافیانمان باشیم.
قبول که روزهای سختی است، ولی با این وجود اگر تسلیم شویم، خود را در ملال این روزها غرق کنیم و شادی را از یاد ببریم، از هم میپاشیم، وقتی روح ضعیف شود، جسم هم ضعیف خواهد شد. در این روزها که کرونا خیابانها را خلوت و خیلی از ما را خانهنشین کرده، بیشک طنز و خنده مرهمی است بر جانهای خسته. خنده میتواند روحمان را قوی کند و روح قوی، جسم قوی را به دنبال خواهد داشت. کرونا هم با دیدن یک آدم قوی و سرحال دُمش را روی کولش میگذارد و الفرار.
این مقدمه بهانهای بود برای این نوشتار. اینکه از دل این روزهای سخت، خنده بیافرینیم. چارهای نیست. چه زانوی غم بغل بگیریم و چه بخندیم، در هرحال میگذرد. پس چه بهتر که با خنده بگذرد.
تا بهحال فکر کردهاید اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بودهاند که هیچ کاری نکرده و نشستهایم و دربارهٔ زندگی فکر کردهایم. توی این فکر کردنها چه مکاشفاتی که آدم نمیکند. مکاشفاتی که زندگی آدم را زیرورو میکند. تا بهحال به خوبیهای دوران قرنطینه فکر کردهاید؟ اگر این کار را نکردهاید، من مکاشفات خودم را با شما در میان میگذارم. باشد که شما هم مکاشفات خودتان را پیدا کنید و بدانید قرنطینه چه خوبیهایی دارد. طوری که آدم دلش میخواهد مادامالعمر خودش را قرنطینه کند. یکی از بهترین خوبیهای دوران قرنطینه این است که میتوانی با خیال راحت همراه با غذا پیاز و سیرترشی بخوری و اصلاً هم نترسی که ملت چپچپ نگاهت کنند و زیر لب فحش نثارت کنند. فکرش را بکنید سالهاست یک دبه سیرترشی اعلا، از آنهایی که توی دهانت میگذاری آب میشود، توی آشپزخانه هی به تو چشمک بزند و تو کممحلیاش کنی. چرا که پدر و مادر و آبا و اجدادت هیچ تقصیری در این قضیه نداشتهاند که در مکانهای عمومی فحش نثار آنها شود. اما هفتهٔ اول قرنطینه فهمیدم خوشبختی به من روی آورده. اما یک مشکل جدی وجود داشت. مسئله این بود که دیگر دبهٔ سیرترشی به من چشمک نمیزد و قهر کرده بود. پس من تا توانستم نازش را کشیدم. حتی یک تانگوی عاشقانه هم رقصیدیم. سر در گوشش نهاده و عاشقانهترین شعرها را برایش خواندم تا راضی شد مرا ببخشد و فرصتی دوباره به من بدهد تا رابطهمان را بهبود ببخشیم. به سایر اعضای خانه هم اعلام کردم که به وصال معشوق دیرینم رسیدهام. پس به من نزدیک نشوند. چون از جهان همان سیرترشی مرا بس! همین قضیه کمی ملایمتر در مورد جناب پیاز و پیازچه هم صدق میکند. منتها سیرترشی عشق اول است.
از آن شب احساس خوشبختی مرا در برگرفت و سیرترشی با من آشتی کرد. پیاز حسودی کرد. بهخاطر همین فردایش که خواستم برای کل خانواده بهمناسبت وصلت میمون و خجستهام با سیرترشی اُملتی جانانه درست کنم، موقع رنده کردنش چنان آبی از چشم و دماغم جاری کرد که تمام فیلمهای هندی بالیوود هم قادر نبودند این قدر اشک مرا در بیاورند. من که شَستَم خبردار شد دلخور است، سر صبحانه با املت پیاز تناول کردم. چون نمیخواهم بههیچ عنوان پیاز را با خودم دشمن کنم. اعضای خانه نگاه عاقلاندرسفیهی به من انداختند که معنایش این بود: «ترکیب پیاز و سیرترشی کم از بوی انفجار اتمی ندارد. پس تا اطلاع ثانوی فاصلهگذاری اجتماعی را رعایت کن و برو بتمرگ توی اتاقت.» من هم با کمال میل توی اتاقم خزیدم و مست از بوی سیرترشی و پیاز و آزادیای که داشتم یک فیلم خندهدار برای خودم گذاشتم و کیف کردم. اصلاً برای اینکه دبهٔ سیرترشی احساس تنهایی نکند و حسن نیتم را به او ثابت کنم که دیگر ترکش نخواهم کرد، آن را هم آوردم توی اتاق پهلوی خودم. خب حالا بگویید اگر قرنطینه نبود، من میتوانستم این خوشبختی عظیم را حس کنم. به این راحتی عشقم را در آغوش بگیرم و از بویش مست شوم.
یکی دیگر از لذتهای کوچک زندگی که در دوران قرنطینه کشفش کردم و پیش از آن برایم عذاب بود نه لذت، بیرون گذاشتن آشغالها است. هرگز نمیدانستم شبهایی که نوبت آشغال گذاشتن خانه به من میافتاد و من غر میزدم، چه لذت بزرگی را داشتم تجربه میکردم. اما به لطف قرنطینه همهٔ اعضای خانه این را فهمیدهایم و حالا سر اینکه چه کسی آشغال را دم در بگذارد دعوا است. دعوایی در ابعاد جنگ جهانی دوم که در نهایت بیشتر وقتها شخص اول خانه پیروز از میدان نبرد خارج میشود. پدرم که بهقول خودش رئیس خانه است و حق وِتو دارد، هیچوقت نمیگذارد آشغالهای توی خانه به ۵۰ گرم هم برسد، بالای سرمان میایستد و به محض اینکه غذایمان را خوردیم، آشغالش را میگیرد و میبرد کوچه و میاندازد توی سطل آشغال. گاهی هم که آشغال پیدا نمیکند، مجبورمان میکند یک چیزی بخوریم تا او زودتر به دیدار سطل آشغال برود. حالا همه میدانیم سطل آشغال چه موهبت بزرگی برای انسان است و ما نمیدانستیم. همهٔ ما روزی چند بار اتاقهایمان را به امید پیدا کردن آشغال زیرورو میکنیم تا با سطل آشغال بزرگ توی خیابان دیداری تازه کنیم.
یکی دیگر از خوبیهای قرنطینه که در حد رفتن به فضا و قدم گذاشتن به مریخ شعفآور است، این است که وقتی به رفیقت تلفن میزنی و میگویی میخواهی کتابها و فیلمهایی را که ازش امانت گرفتی برایش ببری، میگوید عجلهای نیست. با این اوضاع نیا. خطرناک است. فعلاً پیشت بماند. در حالیکه تا همین چند وقت پیش روزی ده بار تلفن میزد و مثل گویندهٔ برنامهٔ تقویم تاریخ بهت یادآوری میکرد که فلان روز موعد پس دادن فیلم و کتابهاست و در صورت تأخیر مورد پیگرد قانونی قرار میگیری.
من در روزهای قرنطینه دارم زبانهای مختلفی را یاد میگیرم. چون پدرم اخبار را به هجده زبان تماشا میکند. چند روز پیش هم همچین محو شبکهٔ خبر ایتالیا شده بود و گوش میکرد و سر تکان میداد، انگار که هفت پشت ما برمیگردد به لئوناردو داوینچی و اصلاً خاندان ما بنیانگذار ایتالیا بودهاند.
خلاصه همین الان که این مطلب را خواندید، بروید چشمهایتان را روی هم بگذارید و غرق مکاشفه شوید. آنوقت میبینید قرنطینه چقدر کیف میدهد.