داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند
آرام روانشاد – ایران
روی صندلی جلو مینشیند. موهای بلند و رشکبرانگیزی دارد. آنها را بافته و آن گیس کلفت خرماییرنگ را از روسریاش بیرون انداخته است. سه ساک دستی خرید توی دستش است و روی ساکها مارکهای معروف دنیاست؛ هرمس، بولگاری، ورساچه. آنها را جلوی پایش میگذارد.
محو موهایش هستم و با خودم میگویم موی پرپشت هم نعمتی است. من هیچوقت موهای زیبایی نداشتم. از بچگی همیشه موهایم را کوتاه میکردم. موهایم تُنُک بود و صاف. وقتی بلند میشد، بهجای زیبا شدن، گلولهای کمحجم میشد که پشت سرم با کِش نازکی میبستم. بیشتر خندهدار میشد تا قشنگ! برای همین تا کمی موهایم رشد میکرد، مادر دستم را میگرفت و میبرد سلمانی. آرایشگر هم قیچی را برمیداشت و تا آنجا که میتوانست مویم را کوتاه میکرد و خودش میگفت: مدل گوگوشی. یکبار که موهایم کمی بلند شده بود، با هزار بدبختی پشت سرم بستمش. دخترخالهام تا مرا دید غشغش خندید و به مسخره گفت: «دُم موش» یکروز هم گفت: «خوش بهحالت. یه ذره مو داری. میتونی هر روز راحت بری حموم!»
بستۀ آدامس را از توی کیفش درمیآورد و تعارف میکند. دوست دارد حرف بزند. آدمی که میخواهد حرف بزند، قبل از خودش، چشمهایش حرف میزنند و کافی است با دقت نگاه کنی. پس خودم شروع میکنم. میگویم:
– موهای زیبایی دارید.
– ممنونم.
دستی زیر آن گیس بافته میکشد. ابروهایش را بالا میاندازد و میگوید:
– شما خودت دوست داری اینقدر موهات کوتاه باشه؟ ببخشیدا فضولیه. ولی چرا اینقدر کوتاهش کردی؟
– موهام کوتاه باشن، بهتره. پُرپشت نیستن.
– خب، تقویتشون کن. سبوس برنج عالیه. دم کن، بخور. من مدام این کارو می کنم. البته موی کوتاه خیلی بهتون میاد.
– آره. همه میگن بیشتر از موی بلند بهم میاد.
– خیلی شیکه، کی براتون کوتاه کرده؟
– دوماه پیش با ماشین زدم. برای همین یهدست شده.
چشمهایش گرد میشوند.
– شوخی میکنی. با ماشین؟
– نه. واقعاً این کار رو کردم. از ته زدم.
– چه جرئتی داری. ولی موی بلند یه چیز دیگه است، نه؟ مردا عاشقشن!
– خیلی برام مهم نیست مردها عاشق چی هستن.
– خوش بهحالت…
و آه میکشد. دوست روانشناسم میگوید اینکه من همیشه موهایم را کوتاه میکنم، دلیلی دارد. میگوید ربطی به تُنُکی مو ندارد و اینکه حس میکنم موی بلند به من نمیآید. اما واقعاً هیچ دلیلی جز این ندارد. روانشناسها فقط همهچیز را پیچیده میکنند. چیزهایی که خیلی سادهاند.
هر یک دقیقه یکبار دستش را زیر گیسهای کلفتش میکند و با لوندی آن را نوازش میکند. حس میکنم دارد به رُخم میکشد. از بالا به پایین و از پایین به بالا. انگار که بخواهد بچه گربهای را ناز کند. دارد با موهایش عشقبازی میکند. به ناخنهایش نگاه میکنم. تیز و بلندند و لاک سفید به آنها زده است. ناخنهای من همیشه کوتاه است و لاک سیاه به آنها میزنم. تا ذرهای بلند میشوند، میشکنند. ناخن شکننده، موی شکننده، روح شکننده!
دست میکند زیر موهایش و کِش قرمزی را که انتهای بافتۀ موهایش است، باز میکند. بعد همینطور که موهایش را با ناخنهایش از هم باز میکند، ناگهان رشتهمویی بلند جدا میشود و میافتد روی زمین. میگوید: «واااای» و خیلی سریع مو را از روی مانتوش برمیدارد. مثل کسی که مچش را حین ارتکاب جرم گرفته باشند، به من لبخند میزند و میگوید:
– اکستنشن کردهام.
من که از او سؤالی نپرسیدم. منظورش را نمیفهمم.
– چی؟
– اکستنشن. این موهای من اکستنشن موهای طبیعیه. البته موی طبیعی خیلی گرون درمیاد. ولی میتونی بشوریش. رنگش بزنی. حدود چهارمیلیون تومن برام آب خورد. اما عالیه. هیچکس نمیفهمه. تو فهمیدی اصلاً؟
– نه والا! نفهمیدم. دائمیه؟
– سه ماه یکبار باید ترمیمش کنی. راستش برای این کار دلیل محکمی دارم. من نامزدم آلمانه. یعنی تا بهحال همدیگه رو ندیدیم. از طریق فامیل آشنا شدیم. مدام با اسکایپ حرف میزنیم. همیشه آرزوم بود از ایران برم. اما خانوادهام اجازه ندادن و گفتن تنها راهی که میتونی بری، ازدواجه! هفتهٔ دیگه داره میاد ایران برای مراسم نامزدی. از همون اول گفت عاشق موهای بلنده. منم مونده بودم چیکار کنم. موهای خودم افتضاحه. همش میریزه. یکی از دوستام به دادم رسید. خدا خیرش بده. گفت اکستنشن کن. تا قبل از این کار تو اسکایپ باهاش حرف نمیزدم. وقتی دید گفت وااای دختر چه موهایی داری! لحظهشماری میکنم برای نوازششون.
– پس سبوس و برنج و اینایی که گفتی…
– البته که اونا هم خوبه. باعث میشه ریزشش کمتر بشه.
– بالاخره میفهمه ها. اگر یهوقت اینجوری افتاد چی؟ آلمان برای ترمیمش چیکار میکنی؟
اخم می کند.
– تو رو خدا فاز منفی نده. آلمان مگه آرایشگر نیست؟ اونجا ده برابر اینجا هست. امروز میرم آرایشگاه میگم چسبش رو محکمتر کنه. کلی بهش تأکید کردم. حالا تا برم آلمان یه فکری میکنم. فعلاً دم غنیمته. نمیخوام بهخاطر چهار تا نخ مو این موقعیت رو از دست بدم. ارزشش رو داره که حالا یه دروغ کوچولو بگم. حالا مگه مردا همهچی رو به ما میگن؟ نهایتش فهمید و راضی نبود، طلاق میگیرم. فقط هدفم اینه که پام برسه اونطرف.الان هم اومده بودم با وکیل مهاجرتی صحبت کنم. اطلاعات کسب کنم در این مورد. نامزدم فکر نکنه بوقم و چیزی نمیدونم از شرایط اونجا. وااای، دل تو دلم نیست. راستی، اگه دوست داری، آدرس آرایشگاهم رو بدم. برو تو هم بذار. این چشم و ابرو با موی بلند محشر میشه. بعدم بلوندش کن. کلی عوض میشی.
– نه. ممنون. موی کوتاه بهم بیشتر میاد. تازه من خیلی گرفتارم. کار میکنم. دانشگاه میرم. فرصت رسیدگی به اکسیشن رو ندارم.
– اکستنشن، نه اکسیشن. اشتباه میکنی، کلی اعتمادبهنفست رو بالا میبره. البته باید موهات بلندتر بشه. به این مو که نمیشه اکستنشن وصل کرد.
میخواهم بگویم من اعتمادبهنفسم بالا هست، اما ترجیح میدهم چیزی نگویم.
وقتی در خیابانی شلوغ پیاده میشود، نگاه پر از تحسین مردها را به موهای او میبینم. او اینهمه هزینه کرده است که نامزدش موهای زنی دیگر را نوازش کند. چقدر وحشتناک است. جزئی از بدن زنی دیگر به تو وصل شود. زنی که نمیدانی چه کسی بوده، چه زندگیای داشته است. زنی که قطعاً روحش در آن رشتهموها به همهجا سفر میکند. جزئی از تو که متعلق به تو نیست. به خودم میگویم دست بردار از پیچیده کردن همهچیز! خب این هم مثل عمل دماغ است. دماغ بزرگ را میتراشند، سَر بدون مو را هم اکستنشن میکنند. این روزها برای هر چیز چارهای هست. یکی از دوستانم زشتترین دندانهای روی زمین را داشت. الان صاحب دندانهایی شده مثل مروارید. چپ و راست میخندد. قبلاً به زور دهانش را باز میکرد. از همه مهمتر این موها کلید ورود او به بهشت است. بهقول خودش ارزشش را دارد که برای ورود به بهشت یک دروغِ بهقول خودش کوچک، اما بسیار بزرگ بگوید. مهم این است که به آنجا برسد. در این مدت آدمهای زیادی را دیدهام که برای رسیدن به بهشت کارهای عجیب و غریبی کردهاند. اما هیچکدامشان برای تهیهٔ بلیت بهشت موی زنی دیگر را به عاریه نگرفته بود. میدانم… باز هم دارم پیچیدهاش میکنم.