نماد سایت رسانهٔ همیاری

پروژهٔ اجتماعی (۲) – آنگاه که مرزها به‌هم می‌پیوندند

پروژهٔ اجتماعی (۲) آنگاه که مرزها به‌هم می‌پیوندند

مژده مواجی – آلمان

سه‌شنبه است و روز کارم در وِدِمارک؛ شهرکی در اطراف‌ هانوفر. صبح زود از‌ هانوفر با همکار آلمانی‌ام، پی‌یا، راهی وِدِمارک می‌شویم. روبروی محل کارمان جای پارک‌ها پر شده‌اند. پی‌یا در جست‌وجوی پارکینگ چرخی در خیاباهان‌های کناری می‌زند. علی‌رغم اصرار من، حاضر نیست روبروی ادارهٔ پست پارک کند که چند قدم آن‌طرف‌تراست و چندین جای پارک خالی در پارکینگ مشتری‌های پست دارد. می‌گوید بهتر است مقررات را رعایت کنیم.

نزدیک ظهر هنگامی که خلوت می‌شود و اغلب مراجعه‌کنندگان کارشان راه افتاده و رفته‌اند، آوان با فلاسک آب جوش وارد اتاق می‌شود. آب جوش را در لیوان‌های با طرح سفید و آبی می‌ریزد. چای کیسه‌ای و شیشهٔ پودر قهوه را نزدیکمان می‌گذارد. پی‌یا چای کیسه‌ای با طعم نعناع مراکشی را در لیوانش می‌اندازد. آوان و من تصمیم می‌گیریم که قهوه بنوشیم. بخار قهوه بلند می‌شود و بینی‌مان را نوازش می‌دهد.

آوان روبرویم می‌نشیند و شروع به صحبت می‌کنیم. او عراقی است و مشاور اجتماعیِ آنجاست. 

می‌پرسم: «از کجای عراق می‌آیی؟»

جواب می‌دهد: «از سلیمانیه. منطقهٔ کردنشین.»

جرعه‌ای از قهوه را می‌نوشم. او دست‌های گره‌کرده‌اش را بر روی میز می‌گذارد و می‌گوید : «وقتی که صدام بمباران شیمیایی کرد، ما به کردستان ایران فرار کردیم. اما برادرم آنجا ماند. بدجور صدمه دید. داغان و معلول شد. او مانند مردهٔ متحرکی است که فقط نفس می‌کشد.» 

او در حالی‌که لیوان قهوه‌اش را از روی میز بلند می‌کند، می‌پرسد: «تو از جنگ فرسایشی ایران و عراق تعریف کن.»

می‌گویم: «تمام مدت هشت سالی که ایران و عراق در جنگ بودند، ایران بودم. دو تا از برادرانم را در جنگ در یک روز از دست دادم.» 

یاد‌آوری خاطرات جنگ برای هر دومان غم‌انگیز و دردناک بود. جنگ آن‌قدر زشت و کریه است که هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها صحبت در مورد آن، حال آدم را خراب می‌کند. اما هر چه که هست، آنجا در محیطی با صلح و آرامش، یک ایرانی و یک عراقی با هدف مشترکِ ادغام پناهجویان در جامعهٔ آلمان می‌کوشند. 

صحبتمان در مورد بانی و باعث جنگ، فروش سلاح‌های شیمیایی توسط کارخانجات عظیم آلمانی و معالجهٔ صدمه‌دیدگان بمب‌های شیمیایی در آلمان نیمه‌تمام می‌ماند. سر و صدایی از راهرو می‌آید. سرمان را به‌طرف در برمی‌گرداندیم.

در راهرو چند پناهجو به صف ایستاده و منتظر ورود به اتاق کارند. کار ادامه دارد. 

هنگام برگشت، هنوز نیمی از پارکینگ جلو ادارهٔ پست خالی است.

خروج از نسخه موبایل