رژیا پرهام – تورنتو
اتفاق جالبی که امروز رخ داد، این بود که در مورد حرفهای یکی از دختر کوچولوها با مادرش صحبت کردم.
دخترکوچولویی ششساله که مادر بسیار نازنینی دارد. دخترک چند روزیست دائم گله میکند که، «مادرم برای من وقت نمیذاره. مادرم با من بازی نمیکنه و… »
با مقدمهای که سراسر واقعیت بود، گفتم: «شک ندارم مادر فوقالعادهای هستید، ولی چند روزیه که دخترتون چنین احساسی دارد و ظاهراً خیلی خوشحال نیست. از اونجایی که اگر در شرایط شما بودم، ترجیح میدادم در جریان همه حرفها و تفکرات دخترم باشم، بهتر دیدم شما رو در جریان بذارم.»
لبخندی زد و گفت: «خیلی ممنونم که به من اطلاع دادید. مهم نیست که چقدر زیاد برای دخترم زمان میذارم و تا چه حد سعی میکنم همهٔ توقعات معقولش رو برآورده کنم، مهم اینه که او توجه بیشتری میخواد و من بهعنوان مادر وظیفه دارم بیشتر بهش محبت کنم و احساسش رو جریجهدار نکنم.»
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: «از همین لحظه سعی میکنم مادر بهتری باشم!»
بهترین برخورد و نگاه ممکن، بدون دلخورشدن یا تلاش برای تبرئه خودش. عالی بود! بعضی آدمها عالیاند!