نماد سایت رسانهٔ همیاری

فیدل کاسترو، ابرمرد پیکارجوی ضدآمریکا، در ۹۰ سالگی درگذشت

فیدل کاسترو، ابرمرد پیکارجوی ضدآمریکا که ده‌ها سال خواسته‌اش را در کوبا اجرا کرد، در ۹۰ سالگی درگذشت

فیدل کاسترو، ابرمرد پیکارجوی ضدآمریکا که ده‌ها سال خواسته‌اش را در کوبا اجرا کرد، در ۹۰ سالگی درگذشت

برگردان اختصاصی برای «رسانهٔ همیاری»: امید عطایی – ونکوور

کاسترو که دولت کمونیست او به سبک شوروی به‌مدت نیم قرن ۱۰ تن از رؤسای‌جمهور آمریکا را به چالش کشید، در سن ۹۰ سالگی درگذشت.

با وجود کوبایی بودن، عجیب بود که رقصیدن را دوست نداشت. اما حکمرانی را دوست داشت، و آن را عملی کرد. فیدل کاسترو روز (Fidel Castro Ruz) به‌مدت پنج دهه مانند غولی بر کشور کوچک کارائیبی‌اش سیطره داشت و سایه‌اش را چنان بر جهان سیاست گسترد که بیش از اغلبِ چهره‌های جهانی معاصرش، فراگیر و ماندگار شد.

او تنها بازیگر نقش اول درامی بود که بخش قابل‌ملاحظه‌ای از آن را خود نوشته بود و نقشی فراموش‌ناشدنی و شاید بی‌مانند در آن ایفا کرد. هیچ‌کس چنین چیزی را نمی‌تواند انکار کند.

او لشکری ازهواداران ستایشگر داشت و دارد.

آن‌هایی که فیدل کاسترو را می‌پرستیدند، همواره او را یک ناجی خواهند نامید، کسی که دیکتاتوری فاسد را سرنگون کرد، عدالت اجتماعی و شرایط بهتری را برای توده‌های مستمند سرزمینش به ارمغان آورد، آموزش و بهداشت را حق همه دید، شجاعانه نام نیکی از خویش در تاریخ به یادگار گذاشت، و بر موضعش علیه نیرومندترین دولت جهان با زیرکی، پایمردی و در بسیاری موارد طول عمر بیشتر نسبت به ۱۰ رئیس‌جمهور متوالی آمریکا، استوار ماند.  

او جمعه گذشته در دورهٔ یازدهمین رئیس‌جمهورِ هم‌عصرش، باراک اوباما، در سن ۹۰ سالگی در‌هاوانا درگذشت. در سال‌های واپسین قبل از مرگش وضعیت جسمانی او پیوسته رو به وخامت بود.

کاسترو لشکری از دشمنان هم داشت و دارد. افرادی که نظرات تغییرناپذیرشان در ناسزاگویی به او با عناوینی چون فرومایهٔ خودستا که بیش از هر چیز عاشق قدرت بوده و با بی‌رحمی‌ تمام اپوزیسیون را سرکوب و مخالفانش را تبعید، زندانی یا اعدام می‌کند، که با غارت مملکت برای خود ثروتی اندوخته، ملت خود و بلکه قسمت اعظمی‌ از دنیا را فریب داده و از آن سود برده است یاد می کردند.

اکنون فیدل کاسترو روز به تاریخ پیوسته است. او با عود بیماری‌اش در جولای ۲۰۰۶، قدرت را موقتاً به برادر نه‌چندان کوچک‌ترش رائول واگذار کرد. این انتقال قدرت در فوریه ۲۰۰۸ دائمی‌ شد و فیدلِ بیمار در انظار عموم ظاهر نشد و خود را با نوشتن افکار مداوم و البته پراکنده که به‌طور منظم در ارگان رسمی‌ حزب کمونیست کوبا، Granma، انتشار می‌یافت، سرگرم می‌کرد.

بسیاری انتظار داشتند رائول – وزیر دفاع چندین ساله و بسیار عملگراتر از برادر ترشرو و آتشین‌مزاجش – به‌سرعت کار حساسِ بازسازی سیستم اجتماعی-اقتصادی متزلزل و سرهم‌بندی‌شده‌ای را که فیدل در طول پنج دهه به میراث گذاشته بود، آغاز کند بدون آنکه کل سازهٔ متکی بر ستون مرکزی، بر سرش ویران شود.

ارزیابی از رائول تا به امروز این بوده که او یک اصلاحگراست، به این دلیل که در خوشبینانه‌ترین نگاه‌ها، به آرامی‌ و محتاطانه گام برداشته است. اما او با همتای آمریکایی‌اش همکاری کرد تا روابط با واشینگتن پس از قطع آن در سال‌های آغازین دهه ۱۹۶۰ از سر گرفته شود؛ دستاوردی که بسیار قابل توجه بود. ولی پیشرفت در جنبه‌های دیگر متوقف شده است. به‌نظر می‌رسید فیدل حتی در بازنشستگی و دور از صحنهٔ قدرت، توان اعمال نفوذ و تحمیل خواستهٔ خود را نه تنها به برادرش، بلکه به کشوری که سال‌ها بر آن حکومت می‌کرد، دارد.

بعید است او بتواند از زیر خاک به این روند ادامه دهد و حالا که فیدل کاسترو رفته است، عاقبت شاید این پایگاهِ تک‌افتادهٔ کمونیسم در کارائیب، تغییری واقعی را به خود ببیند.

با هر معیاری زندگی او طولانی، جنجالی و فوق‌العاده بوده، حتی اگر به آن درجه که خود انتظار داشته، نبوده باشد. به‌هر روی، عمر فیدل کاسترو روز از میانگین عمر هموطنان کوبایی‌اش که ۷۹٫۱ سال و جزو طولانی‌ترین‌ها در آمریکای لاتین و کمی‌ کوتاه‌تر از ایالات متحدهٔ آمریکاست، بیشتر بود. ولی سرانجام فرماندهٔ بلندقامت پرسروصدا هم با ریش معروفش، رفتنی بود.

او مردی بزرگ در کشوری کوچک بود و در دنیایی منطقی، او نمی‌توانست به بلندمرتبگی و انگشت‌نمایی‌ای که به آن دست یافت، برسد.

اما منطق آن‌قدرها هم در جهان حاکم نیست، چنانچه در دورهٔ جنگ سرد میان آمریکا و اتحاد شورویِ آن زمان، نفوذ کاسترو بسی فراتر از سواحل شنی و پر از نخلِ حیطهٔ حاکمیتش گسترش یافت. به مدت سه دهه از قریب به پنج دههٔ حاکمیتش، او تاریخ را در مقیاسی جهانی شکل داد، گسل‌های کُره زمین را در نوردید، و روی سکویِ صحنهٔ حماسی گام برداشت.

کوبایی‌ها می‌توانستند شیفتهٔ او یا بیزار از او باشند، یا هر دو احساس را با هم از سر اجبار نسبت به او داشته باشند. اما گریز از او ممکن نبود. اکنون، شاید ممکن باشد. آنچه روی خواهد داد ازطرف دیگران روشن و در گذر هفته‌ها، ماه‌ها و حتی سال‌ها آشکار خواهد شد. آینده، چشم به کوبا دوخته است.

اکنون اما مردی به ابدیت پیوسته، و برای مدت کوتاهی هم که شده، کوبایی‌ها به پشت سر و نیز پیش رو خواهند نگریست.

تاریخ رسمی‌ آغاز زندگی کاسترو ۱۳ اوت ۱۹۲۶ بود. مردی که قرار بود قهرمانِ خودخواندهٔ قشر فرودست کوبا شود، خود فرزندِ طبقهٔ ممتاز، زاده‌شده در شهری به‌نام بیران در شرق کوبا بود که جزئی از آن در آن‌زمان استان اوریِنته و اکنون هولگوئین نام دارد.

پدرش آنکه کاسترو ی. آرگیز نام داشت که مهاجری از گالیسیای اسپانیا بود و ثروت خود را از ساختن خطوط راه‌آهن برای حمل‌ونقل شکر در کوبا به‌دست آورده بود. مادر کاسترو خدمتکاری به نام لینا روز گُنزالز بود. دست آخر پدر و مادرش با هم ازدواج کردند.

فیدل، سومین فرزند از هفت فرزند، از همان ابتدا موجودی خودرأی و چون اسپندی برآتش بود. یکی از علائق او بیسبال بود و نقل است که کاسترو برای مدت کوتاهی با تیمی‌ از لیگ برتر آمریکا به نام Chicago White Sox قرارداد داشته است. گفته می‌شود از او در مقطعی برای دوره‌ای آزمایشی دعوت شده بود. حکایتی که به افسانه بدل شد. چه، هرگز به وقوع نپیوست.

در عوض کاسترو در سال ۱۹۴۵ شروع به تحصیل در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه‌ هاوانا کرد، و هم‌زمان خود را وقف فعالیت‌های سیاسی دانشجویی نمود. در برهه‌ای از زمان، او به جنبشی پیوست که هدف آن سرنگونی دیکتاتور حاکم بر کشوری دیگر بود – رافائل تروجیلو حاکم بدنامی‌ که بر جمهوری دومینیکن حکومت می‌کرد. این ماجراجوییِ ناکام، شکستی تمام‌عیار بود.

در سال ۱۹۴۸، کاسترو به Partido Ortodoxo پیوست، حزب سیاسیِ مخالفی در کوبا که با فساد دولتی مبارزه می‌کرد. این حزب به رهبری ادواردو چیباس، در انتخابات سراسری سال ۱۹۴۸ باخت و سه سال پس از آن، چیباس خودکشی کرد.

در آن زمان، کاسترو ازدواج کرده، در رشتهٔ حقوق فارغ‌التحصیل شده و در دفتر حقوقی کوچکی در هاوانا شروع به کار کرده بود. ازدواج او گرچه کوتاه، ولی فصلی مهم در زندگی‌اش بود. همسر او میرتا دیاز-بالارت نام داشت. پیوند آن‌ها تنها چند سال دوام داشت و حاصل آن پسری بود که بعدها در رأس سازمان انرژی اتمی‌ کوبا قرار گرفت، ولی پیامد‌های این جدایی تا دهه‌ها ادامه داشت.

خاندان دیاز-بالارت پس از به‌قدرت‌رسیدن کاسترو از هزاران کوبایی‌ای بودند که به میامی‌ مهاجرت کردند و آنجا بود که خانوادهٔ همسر سابقش صحنه‌گردانان اصلی جامعهٔ ستیزه‌جو و سرسخت ضدِکاسترو در تبعید شدند.  

در ۱۹۵۲، حتی اگر آرزوهای دور و دراز کاسترو مشخص هم می‌بود، راه وی تا رسیدن به قدرت بسیار طولانی بود. آن سال او تصمیم گرفت در انتخابات پارلمان و نیز رهبری حزب Ortodoxo شرکت کند.

اما افسری نظامی‌ به‌نام ژنرال فولجنسیو باتسیتا طی کودتایی رئیس‌جمهور کارلوس پریو را ساقط کرد. باتسیتا به‌سرعت انتخابات را منحل اعلام کرد و کاسترو به نتیجه‌ای رسید که در آن مقطع زمانی منطقی می‌نمود؛ مسیر رسیدن به قدرت در کوبا نه از صندوق رأی، بلکه از لوله تفنگ می‌گذشت.

در ۲۶ جولای ۱۹۵۳، کاسترو و برادر کوچکش رائول با گروهی ۱۰۰ نفره‌ تحت فرماندهی خود، یورشی شجاعانه ولی به‌طرز ناامیدکننده‌ای نافرجام به پادگان نظامی ‌Moncada در سانتیاگوی کوبا دومین شهر بزرگ کشور در دورترین منطقهٔ شرقی جزیرهٔ کوبا ترتیب دادند.

این تنها مورد شکست مفتضحانهٔ در نبردهایی نبود که برادران کاسترو آن را رهبری می‌کردند. اما فیدل آنقدر زیرک بود تا از بدترین موقعیت‌ها در نهایت پیروزی بسازد. او از شکست‌هایش درس می‌گرفت.

در مورد پادگان Moncada، عملیات از همان اول شکست خورده بود. در نبردی تن به تن با سربازان باتیستا، ۸۰ تن از ۱۰۰ نفر افراد تحت فرمان کاسترو یا طی درگیری یا پس از دستگیری کشته شدند. فیدل و رائول دستگیر و محاکمه شدند. هر دو برادر مجرم شناخته و به مجازات زندان طولانی‌مدت، رائول ۱۳ و برادر بزرگ‌ترش ۱۵ سال، محکوم شدند.

دو سال بعد، باتسیتا بزرگ‌ترین اشتباه زندگی سیاسی خود را انجام داد. او برای زندانیان سیاسی عفو عمومی‌ اعلام و فیدل کاسترو را آزاد کرد. کاسترو به همراه برادرش به مقصد مکزیکوسیتی ترک وطن و از همان ابتدا شروع به طرح‌ریزی نقشهٔ بازگشتش کرد.  

در این میان پزشکی جوان و مبتلا به آسم از آرژانتین، درویش‌مسلکی انقلابی و افسانه‌ای به نام ارنستو «چه» گوارا به آن‌ها پیوست که ترکیب ریش و کلاه خاص او به سمبلی بین‌المللی از ایده‌آلیسم پرشور بدل گشت.   

کاسترو هفده ماه پس از ورود به پایتخت مکزیک، گروهی چریکی متشکل از ۸۱ نفر شامل برادرش، گوارا و یکی دیگر از رهبران انقلاب، کامیلو سیینفوئگوس گرد آورده بود. آن‌ها به یاد حملهٔ نافرجام به پادگان Moncada، نام گروه خود را جنبش ۲۶ جولای گذاشته بودند.

در دسامبر ۱۹۵۶، این گروه کوچک خود را در قایقی تفریحی به‌نام Granma جا داده و رهسپار شرق کوبا شدند.

حتی امروزه هم باور اینکه این شراکت آرمان‌گرایانه نتیجه‌ای جز فاجعه برای کاسترو و رفقایش به‌بار بیاورد، مشکل می‌نماید. اصولاً همهٔ آن‌ها می‌بایست در دریا غرق می‌شدند ولی این اتفاق تنها برای یکی از آن‌ها افتاد، و بقیه به هر جان‌کندنی بود خود را به ساحل کوبا رساندند و از اینجا بود که آزمون واقعی‌شان شروع شد.

یکی از رفقایشان به‌نام سلیا سانچز طبق قراری که از قبل گذاشته بودند، با خودرو، غذا و اسلحه در ساحل منتظرشان بود، اما قایق Granma اشتباهاً در ساحل دیگری به‌نام Playa de los Coloradas پهلو گرفت. قسمت اعظمی‌ از این ساحل باتلاقی بود و این، تخلیهٔ سلاح‌ها را غیر ممکن می‌کرد.

حزب کاسترو راهنمایی محلی را به‌خدمت گرفت تا گروه را به کوه‌های Sierra Maestra هدایت کند، غافل از آنکه انتخاب آن‌ها اشتباه بود و کسی که قرار بود راهنما باشد، به آن‌ها خیانت کرد و آن‌ها سر از گارد ملی باتیستا درآوردند.

در این رویارویی همهٔ افراد کاسترو جز معدودی – تعداد ۱۲ نفر– کشته شدند. فیدل، رائول، سینفوئنگوس و گوارای زخمی‌ در میان بازماندگانی بودند که به کوه‌های استان Oriente عقب‌نشینی کردند، تا یکی از دلیرانه‌ترین، سرسختانه‌ترین و غیرمحتمل‌ترین انقلاب‌های به‌وقوع پیوسته تا آن زمان را آغاز کنند.

کاسترو می‌گفت: «ما برندهٔ این جنگ‌ایم. تازه اول کارست.» و ثابت شد که درست می‌گفت.

دیری نپایید که شمار نفرات ارتش کاسترو به ۸۰۰ چریک رسید که عمدتاً از دهقانان محلی تشکیل می‌شدند. این شورشیان که حملات ناگهانی در گروه‌های کوچک پارتیزانی ترتیب می‌دادند، توانستند پیروزی‌های قابل‌توجهی را در مقابل نیروهای پرتعداد اما ناچالاک باتیستا که بیشترِ آن را سربازان وظیفهٔ بی‌انگیزه تشکیل می‌دادند، کسب کنند.

با کاهش نفرات گارد ملی باتیستا، در نتیجه فرار آن‌ها از خدمت و نیز قطع حمایت داخلی و خارجی از دیکتاتور، ورق جنگ پیوسته به نفع کاسترو برمی‌گشت. در میانهٔ سال ۱۹۵۸، آمریکا ارسال تسلیحات را به کوبا متوقف کرد و در دسامبر همان سال، ارتشی به‌رهبری گوارا نیروهای دولتی را در منطقهٔ Santa Clara در مرکز کوبا تارومار کرد.

در ۳۱ دسامبر ۱۹۵۸، باتیستا مجبور به پذیرش شکست شد. او در حالی‌که چندی از نزدیکان و دوستان همراهی‌اش می‌کردند، سوار هواپیما و رهسپارِ جمهوری دومینیکن شد تا دورانِ تبعیدش را آغاز کند. او از آنجا به اسپانیا رفت که در آن زمان تحت سلطهٔ فرانسیسکو فرانکو بود.

جنگ تمام شده بود. روز ۹ ژانویه  ۱۹۵۹، کاسترو پیروزمندانه به سوی‌هاوانا رفت.

برخی عقیده دارند که رهبر جدید کوبا همواره کمونیست بود، در حالی که دیگران اصرار دارند او بیش از همه ملی‌گرایی بود که سیر حوادث او را به‌سمت مارکسیسم سوق داد. به‌هرحال در زمان مرگ، او یک مارکسیست بود.

کاسترو با نخست‌وزیر خواندن خود به‌سرعت چهرهٔ غالبِ دولت موقت تشکیل‌شده در‌ هاوانا شد. مجدّانه اصلاحات بسیاری را پیگیر شد و زمین‌ها و ساختمان‌ها را در داخل و بیرون شهرها مصادره کرد.

او اقدامات تلافی‌جویانهٔ مرگباری را بر ضد هواداران باتیستا آغاز کرد که اکثر آن‌ها پس از محاکمه‌های ساختگی به جوخهٔ تیربار سپرده می‌شدند. در مورد تعداد افرادی که با این روش اعدام شدند، اختلاف نظر وجود دارد. تعدادشان مطمئناً بالغ بر صدها تن بوده است. از دید مخالفانِ کاسترو شمار اعدامی‌ها هزاران تن بوده است. میانه‌روها راه خود را از رژیم تازه‌تشکیل‌شده جدا کردند و کاسترو قدرت را به‌طور کامل در دست گرفت.

دیری نگذشت که دولت جدید روابط نزدیکی را با اتحاد شوروی برقرار کرد و به این‌صورت نفت کوبا تأمین شد. پالایشگاه‌های نفت کوبا که آمریکایی بودند، از قبول نفت کمونیستی سرباز زدند و به این ترتیب کاسترو صنعت نفت را ملی کرد. او بعدها بر دارایی‌های دیگر آمریکا از جمله شرکت United Fruit دست گذاشت.

دولت آمریکا پس از مدت کوتاهی روابط دیپلماتیک را با دولت جدید قطع و پس از آن تحریم‌های اقتصادی‌ای علیه کوبا وضع کرد، که در عمل مکانیزمی‌ شدند تا سیاست واشینگتن در قبال کوبا گرفتار خصومتی ماشینی و غیرقابل‌انعطاف شود که ده‌ها سال ادامه داشت.

در بیشترِ آن سال‌ها، کاسترو با زیرکی از دشمنی با آمریکا به‌نفع خود بهره برد، شهروندان عادی را دائماً در حالت هشدار نگاه داشت و تقریباً هر مورد نامطلوبی را در سیستم انقلابیِ خود به آمریکا نسبت داد. از کاهش برداشت نیشکر، شیوع تب نوبه و ویروس آنفولانزای خوکی گرفته تا ایجاد محدودیت در آزادی‌های فردی، حبس مخالفان، کمبود مایحتاج با کیفیت مطلوب و ممنوعیت تقریباً صددرصدی استفاده از اینترنت برای شهروندان عادی.

هر چیزی که در کوبا درست پیش نمی‌رفت، به تحریم آمریکا ربط داده می‌شد – دولتمردان کوبایی همیشه آن را به‌نادرستی به‌عنوان محاصره تلقی می‌کردند – چون نیاز بود که انقلاب از شر دشمنان امپریالیست کمین کرده در آب‌های فلوریدا حفظ شود.

اگر واشینگتن به‌واقع در پی عادی‌سازی روابط با کاسترو هم می‌بود، معلوم نبود بشود با او کنار آمد. داشتن دولت آمریکا به‌عنوان یک کتک‌خورِ دستِ راستی اهمیت سیاسی به‌سزایی داشت. خوف همیشگی واشینگتن از کاسترو، به نوعی نقض غرض بود. چه، باعث شد او دهه‌ها در قدرت بماند.

مضاف براین، یانکی‌ها در صدد اشغال کوبا نیز برآمدند. آوریل سال ۱۹۶۱ بود که اشغال فضاحت‌بار خلیج خوک‌ها به‌وقوع پیوست. قریب به ۱۴۰۰ کوبایی به‌خدمت‌گرفته‌شده و تعلیم‌داده‌شده بوسیلهٔ سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (C.I.A)، خود را به ساحل Playa Giron در غرب کوبا رساندند. فکر اولیه این بود که این یورش، بلافاصله موجبات شورش مردمی‌ را بر علیه کاسترو فراهم خواهد کرد.

در عمل چنین اتفاقی نیفتاد. کاسترو شخصاً به نیروی دفاعی‌اش دستور داد سرکوب اشغالگران را آغاز کند. شمار زیادی از آن‌ها کشته و حدود ۱۰۰۰ تن بازداشت شدند. جنگنده‌های ملخ‌دار کوبا دو کشتی آمریکایی لنگرگرفته را هدف گرفته و غرق کردند. در نتیجهٔ این ماجراجویی بیهودهٔ ساخته و پرداختهٔ واشینگتن، کاسترو موقعیتش را به‌عنوان رهبری وطن‌دوست و جسور تثبیت کرد.

او در همان سال کوبا را کشوری سوسیالیستی اعلام کرد. نگرانی از طرح و توطئهٔ آمریکا از اشغالی دیگر، کاسترو را به درخواست یاری از شوروی واداشت که در نتیجهٔ آن شوروی داوطلبانه خود را آمادهٔ ارسال موشک‌های هسته‌ای به کوبا اعلام کرد.

به این ترتیب صحنه برای دهشتناک‌ترین فصل جنگ سرد چیده شد، زورآزمایی میان جان اف کندی و نیکیتا خروشچف، نخست‌وزیر شوروی که جهان را تا آستانهٔ جنگ خانمان‌سوز هسته‌ای پیش برد که از آن با عنوان بحران موشکی کوبا یاد می‌شود.

بالاخره مسکو کوتاه آمد. به این شرط که آمریکا سلاح‌های هسته‌ای خود را از ترکیه جمع‌آوری و قول دهد تا فکر اشغال کوبا را از سر بیرون کند، خروشچف رضایت داد موشک‌هایی را که بر پهنهٔ کارائیب روی کشتی در حال حمل بودند، بازگرداند. جهان، نفس راحتی کشیده بود، اما خون کاسترو به‌جوش آمده بود. هر چه باشد، مسکو بدون مشورت با او با آمریکا پیمان نجات‌بخش بشری‌اش را بسته بود.

آمریکا که مجبور شده بود از فکر جنگ با کاسترو دست بردارد، تصمیم به طرح‌ریزی نقشهٔ تروراو گرفت. هنوز هم مشخص نیست کندی در جریان جزئیات نقشهٔ زیرکانهٔ CIA بوده باشد، اما آنچه مسلم است، از هر طرح ولو عجیب و غریبی که فیدل کاسترو را به گور می‌فرستاد، استقبال می‌شد.

سازمان جاسوسی آمریکا بارها در صدد برآمد استودیوی رادیوی کاسترو در‌هاوانا را با مواد شیمیایی اثرگذار بر مغز آلوده کند. فکر مسموم‌کردن غذا یا کارگذاشتن مواد منفجره در سیگار برگ او را کردند. امکان واکس‌زدن کفشش را با مواد شیمیایی که باعث ریزش موهای ریشش می‌شد، هم بررسی کردند.

اظهار نظر در مورد اینکه این طرح‌ها تا چه میزان عملی شد، دشوار است. کاسترو اما زمانی گفت از ۶۰۰ مورد سوء قصد CIA جان سالم به‌در برده است. عاقبت CIA سگ‌های ضد کاسترو خود را فراخواند. احتمالاً پس از حول و حوش سال ۱۹۷۰، دیگر سوءقصدی به رهبر کوبا که از طرف واشینگتن طرح ریزی شده باشد، انجام نشد.

در همین حال، تلاش‌های کاسترو برای ساختن و رونق بخشیدن به اقتصاد کشورش در اکثر موارد ناکام ماند. او در ابتدا تصمیم گرفت به سوی صنعتی‌شدن و فاصله‌گرفتن از نیشکر و سایر محصولات کشاورزی که ستون اقتصاد کشور محسوب می‌شدند، گام بردارد. حرکتی که با شکست مواجه شد.

در سال‌های پایانی دههٔ ۶۰، او به این نتیجه رسید که نیشکر به‌هر حال کلید حل مشکل است و هموطنانش را به بالابردن برداشت این محصول که معمولاً  میزانش کم بود، ترغیب کرد.

در سال ۱۹۶۷، چه گوارا از وزیربودن خسته شد و عزم سفر به بولیوی و صدور انقلاب سوسیالیستی به آمریکای جنوبی را کرد. غافل از آنکه بولیوی سال‌های پایانی دههٔ ۶۰ کوبای سال‌های پایانی دههٔ ۵۰ نبود.

دست آخر گوارا توسط نظامیان بولیوی و با کمک نامحسوس آمریکا ردگیری و کشته شد. جسد گوارا به کوبا انتقال یافت و در Santa Clara، محلی که بزرگ‌ترین پیروزی نظامیِ انقلاب در آنجا رقم زده شده بود، به خاک سپرده شد.

کوبا با حمایت شوروی در آفریقا فعال شد و از جنبش‌های موزامبیک و به‌خصوص آنگولا که نظامیان کوبایی در جنگ علیه آفریقای جنوبی از ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۹ نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند، پشتیبانی کرد.

در مقطعی زمانی، کوبا به انقلاب نظامیان در آمریکای مرکزی و لاتین یاری می‌رساند و همه نوع کمکی را برای دولت ساندنیست‌ها در نیکاراگوئه فراهم و نقش پدرخوانده را برای شورشیان کلمبیا، ال‌سالوادور و گواتمالا ایفا می‌نمود.

کاسترو در کشور خودش با فضاحت‌هایی دست‌به‌گریبان بود. از جمله، ماجرای مشهور فرار پناه‌جویان کوبایی از بندرگاه Mariel در بهار سال ۱۹۸۰ که در نهایت به مهاجرت بیش از ۱۲۰ هزار کوبایی به فلوریدا انجامید.

جنگ سرد از جهات دیگری هم برای کوبا مفید بود. هر ساله شوروی به‌طور تخمینی معادل ۳ میلیارد دلار بابت تنها پایگاه ماهواره‌ای خود در کارائیب به کوبا می‌پرداخت.

برای بسیاری از کوبایی‌ها زندگی از بُعد سیاسی خفقان‌آور ولی از دید اقتصادی مطلوب بود. بی‌سوادی در حال ریشه‌کن‌شدن بود.

امید به زندگی به‌نحو چشمگیری افزایش یافته بود. امکان تحصیل در سراسر کشور فراهم و رایگان بود. مراقبت‌های پزشکی با استانداردی بالا، نه در عمل، ارائه می‌شد. مواد غذایی به‌وفور وجود داشت.

و این بود تا اینکه در سال۱۹۹۱ فروپاشی اتحاد شوروی که برای بسیاری یک موهبت، و برای کوبا شاید بدترین خبر ممکن بود، رقم خورد.

قبل از آن تا ۵۰۰ سال از غلبهٔ اسپانیا، این جزیره باریک و بلند زیر یوغ کشور دیگری نرفته بود. در ابتدا مستعمرهٔ اسپانیا بود. بعد‌ها پس از جنگ آمریکا و اسپانیا در ۱۸۹۸، کوبا از تمام جهات تحت قیمومیت آمریکا بود. در نهایت پس از انقلاب کاسترو، این جزیره به شوروی وابسته شد. اکنون کوبا گویی می‌بایست تنها به راه خود ادامه می‌داد – و به‌نوعی این کار را هم کرد.

از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ اقتصاد کوبا حدود ۴۰ درصد تنزل یافت و هزاران نفر از راه دریا روی کلک، قایق‌های تفریحی و شناورهایی با سرنشینانی بیش از ظرفیت، تصمیم به فرار گرفتند که همیشه هم به فلوریدا نمی‌رسیدند. شمار بهت‌آوری از مردمی‌ که در جستجوی آزادی بودند، خیلی ساده غرق شدند. آمار دقیق آن‌ها هیچ‌وقت معلوم نشد.

در جبههٔ ایدئولوژیک، کاسترو امتیازاتی را واگذار کرد. کوبایی‌ها را آزاد گذاشت تا به‌طور قانونی به ارز خارجی دست پیدا کنند، سرمایه‌گذاری خارجی را تشویق و به رشد توریسم یاری رساند. وضع اقتصاد رو به بهبود گذاشت. کوبا اخیراً از کمک بزرگی از طرف ونزوئلایِ صاحب نفت، برخوردار شده است، اما اکنون این موقعیت به خطر افتاده است.

کاسترو در سال‌های واپسین عمرش کمتر از هر زمان دیگری از آخرین روزهای جنگ سرد، از نظر سیاسی در انزوا قرار داشت. حکام مترقی یا متمایل به چپ و در رأس آن‌ها حکومت ونزوئلا در چند کشور آمریکای لاتین در قدرت‌اند. در حال حاضر اوا مورالز رئیس‌جمهور بولیوی متحد دیگر کوباست. هرچند، رهبران دیگر کشورهای این منطقه بسیار کمتر از پیشینیان خود نسبت به‌ هاوانا خصومت می‌ورزند.

در واقع می‌توان گفت کوبا در حال حاضر با تمام کشورهای منطقه از جمله آمریکا روابط دیپلماتیک کاملی دارد.

آینده به کدام سمت می‌رود؟

نزدیک به پنج دهه تا ۲۰۰۶، فیدل کاسترو قلب تپنده و روح فریادگر انقلاب کوبا بود و تصور اینکه سیستمی‌ که او آن را به‌وجود آورده بود، با مردی بدون ریش در سکان زمامداری‌اش بتواند دوام بیاورد، ممکن نبود. اما تا حالا که دوام آورده است. اینکه تا کی دوام بیاورد، در حالی‌که فیدل در گور خود آرمیده است، پرسش دیگری است.

فیدل دهه‌ها حکومت خود را با نیروی ارادهٔ خود و با سرکوب مخالفان، حل و فصل منازعات، مدیریت خُرد کلیه وزارت‌خانه‌ها و توسل به خشن‌ترین شیوه‌ها در صورت لزوم، که به چشم برخی مداوم و برخی دیگر گاه‌به‌گاه بود، نگاه داشته بود.

با تمام این اوصاف او به‌نحوی توانسته بود احترام و علاقهٔ بسیاری از کوبایی‌ها را نسبت به خود جلب کند، گرچه بسیاری‌شان با گفتار و رفتار او مخالف بودند. این نوع از کیمیای سیاسی نصیب شمار معدودی از درگذشتگان می‌شود. این کیمیا چسب جادویی و متناقض‌نمایی را تولید کرد که دستگاه قدرت را برای مدت طولانی خلل‌ناپذیر نگاه داشت. و حالا که کاسترو رفته است، خیلی زود ممکن است از هم جدا شود.

نوعی تغییر در فضای غبارآلود کارائیب حس می‌شود. دیر یا زود این تغییر خواهد آمد، اما آمدنش حتمی‌ است.

حالا مردی برجسته به ابدیت پیوسته است. می‌توان او را نفی کرد، به‌خصوص حالا که مرده است، اما این نکته را نمی‌توان در مورد او منکر شد – عظمت اراده‌اش.


منبع: تورنتو استار

خروج از نسخه موبایل