مژده مواجی – آلمان
در ایستگاه زیرزمینی مترو چند نفری منتظر قطار بودند. صبح زود بود و هنوز از ازدحام جمعیت خبری نبود. روی صفحه مانیتور آمدن قطار نمایان و همزمان با بلندگو اعلام شد. قطار که نگه داشت، مردی میانسال داخل آن رفت، به صندلیها نگاهی انداخت و چشمش به زنی افتاد که روی صندلیهای دونفرهٔ روبهروی هم نشسته بود؛ چهرهای آشنا. به او لبخندی زد، به طرفش رفت، با او احوالپرسی کرد و روبهرویش نشست. مرد پرسید: «تعطیلی تابستانی شروع شده و وقت استراحتِ معلمها. مسافرت میروی؟»
– مسافرت کوتاه. واقعاً نیاز به استراحت دارم. تنِش زیاد بود، طوری که خستهام کرد. سال عجیبی بود.
مرد لبخندی زد و گفت: «حتماً دانشآموزانِ سرکشی داشتی. سال تحصیلی گذشته در مدرسهتان چطور بود؟»
زن نفسی عمیق و کشید: «در مدرسه، کلاسی مخصوص دانشآموزان اوکراینی داریم. کلاسی از نوجوانهایی که با شروع جنگ به آلمان آمدهاند.»
– جالب است. تعریف کن.
– مدرسه من را بهعنوان معلم زبان آلمانیِ آنها انتخاب کرد؛ حدود ۲۲ نوجوان در یک کلاس. کنارآمدن با آنها خیلی آسان نبود. نمیدانستم چطور به آنها بفهمانم که الان در آلماناند و باید آلمانی یاد بگیرند. اغلب اصلاً کلاس را جدی نمیگرفتند.
– مواردی مشابه را از افراد دیگر هم شنیدهام و حتی در روزنامه خواندهام. چه دلیلی میآوردند؟
زن آهی کشید: «هر روز جروبحث داشتیم. میگفتند پدرمان یا برادرمان آنجا در جنگاند یا اینکه آنها را از دست دادهاند و ما اینجا حالمان خوب نیست و نگران آیندهایم.»
زن مکثی کرد و ادامه داد: «البته آنها و خانودهشان از طرف کلیسا برای بهترشدن شرایط روحیشان حمایت میشوند. کشیشهایی هم هستند که از اوکراین آمدهاند و این کار را به عهده دارند و میخواهند به آنها امید بدهند.»
مرد به زن چشم دوخت و گفت: «تو تجربۀ زیادی در تدریس دانشآموزان داری.»
– من در مدرسه به نوجوانان زیادی تدریس کردهام. خیلی از آنها پناهجویانی بودند که از کشورهای در حال جنگ و ویرانشده فرار کرده بودند. آنها میدانستند که ماندگارند و یادگیری زبان آلمانی را جدی میگرفتند. تدریس به دانشآموزان اوکراینی تجربۀ جدیدی بود. هرچند آنها از بدو ورود تمام امکاناتِ رفاهی مثل کارت بیمۀ درمانی، خانه، بلیتهای رایگان و چیزهایی از این قبیل را – بسیار بهتر نسبت به دیگر پناهجویان داشتهاند، اکثراً بدون انگیزه سر کلاس مینشستند و بیشتر برایشان وقتگذرانی بود. چند دانشآموزی هم که مرا همراهی میکردند، از طرف بقیه تحت فشار بودند.
– آنها بهصورت آنلاین هم امکان ادامۀ مدرسۀ خودشان را بهزبان اوکراینی دارند.
زن گوش به بلندگوی قطار گوش سپرد؛ ایستگاهی بود که باید پیاده میشد. او سرش را بهعلامت تأیید تکان داد، از روی صندلی بلند شد و گفت: «آنها همه چیز را موقتی میبینند و فکر میکنند که هرچه زودتر به اوکراین برمیگردند. زبان آلمانی به چه دردشان میخورد که یاد بگیرند.»