عاطفه اسدی – آلمان
اگر کتابهای پر از حرف و فلسفیدن دوست دارید، میلان کوندرا و جاودانگیاش منتظر شما هستند؛ رمانی که اولین بار در سال ۱۹۸۸ به زبان چکی منتشر شد. کوندرا، نویسندهٔ بزرگی است که بسیاری او را با لقب «نویسندهٔ تبعید» میشناسند؛ نمادی از برتری قدرت قلم و ادبیات بر خطوط قرمز محدودکنندهای که حکومتها برای انسان مشخص میکنند. ممنوعیتها، ازدستدادن وطن، تابعیت و زبان، نتوانستند کوندرای بزرگ را تبدیل به یک نویسندهٔ تمامشده کنند. در آثار او، نقد رژیمهای توتالیتر از پررنگترین ویژگیهاست و خودش نیز بهزیبایی مطرح میکند که نویسندهای که دارد تحت ستم سیاسی نفس میکشد، باید بسیار مراقب مرز بین نوشتن و موعظهکردن باشد، و نگذارد اثرش به بیانیهای در رابطه با چیستی خیر و شر تبدیل بشود. شیوهٔ پرداخت کوندرا به این مسئله، با نویسندگانی همچون یوسا، متفاوت است. اگر یوسا همچنان که ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیرهٔ یک رویداد را موشکافانه مورد بررسی قرار میدهد، به تحلیل روانشناسانهٔ شخصیتها و ماجراهایشان نیز میپردازد، کوندرا ترجیح میدهد که بیشتر به درونیات انسانها سفر کند و شخصیتپردازی تحلیلی خود را با روش دیگری انجام بدهد. این رویکرد تقریباً در تمام آثاری که تابهحال از او خواندهام، وجود داشته و گمان میکنم آثار کوندرا، بیشتر قصه را مدیومی در خدمت فلسفیدن و سخنگفتن، قرار میدهند. اینکه نمیتوانم در این معرفی، فعل مناسب انتخاب کنم و موقع نوشتن از کوندرا، میان «است» و «بود» و حال و گذشته گیر کردهام، به این دلیل است که بعضیها آنقدر عظیم و فراموشنشدنیاند و به جهان، عمق و زیبایی اضافه کردهاند که بهسختی میشود واقعیت تلخی مثل مرگ را در موردشان پذیرفت. و این نپذیرفتن، ناخواسته به قلم آدم هم سرایت میکند.
من کتاب جاودانگی را با ترجمهٔ «حشمتالله کامرانی» خواندم؛ یک نسخهٔ چاپ هفتم در سال ۱۳۸۴ از سوی نشر علم که واقعاً امیدوارم این روزها نسخهٔ ویراستهاش در حال تجدید چاپ باشد و یک ویراستار حرفهای، دستی به سر و روی جملات و بهخصوص دایرهٔ کلمات انتخابی مترجم، کشیده باشد.
هنگامیکه با کلمهٔ «رمان» مواجه میشوم، اولین چیزی که به ذهنم میآید، قصه است؛ قصهای که مرا با گره و اتفاقهای گوناگون همراه کند و به دل ماجراها بکشاند. در رمان جاودانگی اما این اتفاق نمیافتد. همانطور که در متن کتاب هم اشاره میشود، کوندرا از حشویات، زوائد و رویدادهای معمولی استفاده کرده تا بستری برای فلسفیدن ایجاد کند: «حادثههای فرعی مثل میناند. بیشتر آنها هرگز منفجر نمیشوند اما ممکن است روزی یکی از پیشپاافتادهترین آنها بهصورت داستانی درآید که برایتان سرنوشتساز باشد… »
کتاب، با حرکت دست یک زن شروع میشود. زنی که دستش را برای یک نجاتغریق تکان میدهد و باعث میشود در ذهن نویسندهای که چشمش به او افتاده، ایدههایی شکل بگیرد. این شروع، مقدمهای است برای ورود به داستانی با درونمایههای فلسفی؛ پرداختن به زندگی و درونیات دو خواهر به نامهای لورا و اگنس، عشقها، تجربیات و مردهای زندگیشان. بهموازات این روایت، روایت دیگری نیز در جریان است که به زندگی گوته و حواشی زنی از عاشقان او به اسم بتینا میپردازد. در واقع کوندرا با خلقکردن شکلی از روایت در روایت، کتاب را از نظر فرمی، بسیار استادانه به شبکهای درهمتنیده تبدیل میکند؛ همچنان که هر دو داستان پیش میروند، گویی یک بررسی تطبیقی بین کاراکترهای هر دو اتفاق میافتد. این بررسی، با گفتوگوهای عمیق فراوان همراه است؛ چنانکه خواننده – لااقل من – هرجا که میخواهد جملهٔ قصاری یادداشت کند، میبیند باید کل یک یا چند صفحه را رونویسی کند. این ویژگی کتاب، این تصور را ایجاد میکند که آیا مرز میان مؤلف و راوی، از بین رفته و کوندرا دارد دچار افت شعارزدگی و مستقیمگویی در چشم مخاطب میشود؟ باید بگویم اگرچه چنین ویژگیهایی ممکن است سلیقهٔ بسیاری از ما – ازجمله من – در ادبیات نباشد، اما در کتاب کوندرا این اتفاق بدون فکر و زمینهچینی، نیفتاده است. او از همان ابتدا، با تکنیک متافیکشن، خود را بهعنوان مؤلف، به متن رمان وارد میکند و هنگامی که نویسنده در موقعیتهای گوناگون کتاب، حضوری حتی در پسزمینه داشته باشد، طبیعی است که حرف هم بزند و بهطور واضح و مستقیم، از عقایدش بگوید. البته خواننده باید مراقب باشد که عقاید نویسنده و بهخصوص قضاوتش دربارهٔ شخصیتها، روی نظر شخصی او سایه نیندازد چون گاهی این ویژگی در همراهی با قلم توانمند کوندرا، ممکن است روی نگاه خواننده نیز تأثیر بگذارد و امکان داشتن برداشتهای مستقل را از او بگیرد.
شاید اگر بخواهم بدون درنظرگرفتن زیستن، عشق، روابط انسانی، مرگاندیشی و غیره، پررنگترین مضمون کتاب از نظر خودم را نام ببرم، بهتر باشد به عنوان آن بسنده کنم: جاودانگی! و میل شدید به آن بههر طریقی. یکی از جذابترین مثالهایی که میتوانم در این زمینه بزنم، دیوانگیهای شخصیت بتیناست؛ زنی که با نزدیکی به گوته و نامهنگاری و جعل و هر روشی که میتواند، میخواهد در یادها بماند. روایتی که بهنظرم خودش بهتنهایی یک داستان جذاب مستقل است. مورد بعدی، گفتوگوی خیالی میان همینگوی و گوته در دنیای مردگان است و مطرحکردن دیدگاههایشان دربارهٔ مرگ و زندگی و نویسندگی و جاودانگی؛ روایتی که گاهی داستانبودگی خود را از دست میدهد اما نمیتوان بر ایدهٔ جذابش چشم بست.
شاید اگر کوندرا این کتاب را در زمان حال حاضر مینوشت، برای مثال میتوانست از امکاناتی که نوشتن یک کتاب هایپرلینک در اختیار نویسنده قرار میدهد، جوری استفادهٔ خلاقانه کند که دیگر متن، شامل حجم زیادی از توضیح و اطلاعات و سخنرانی نباشد و بشود مثلاً با یک کلیک، به فضایی دیگر رفت و در عین حال، انسجام قصهٔ اصلی را هم که دیگر شبیه به یک سخنرانی یا متن علمی نیست، حفظ کرد. در چنین مدیومی، به نظرم پلیژانربودن کتاب واضحتر به چشم میآمد و خوانندهٔ خسته از بار حرفهای فلسفی، به هیچکدام از خلاقیتهای لحاظشده در متن، بیتوجهی نمیکرد.
اگر جاودانگی را بهشکل یک نمودار دربیاوریم، میتوانم بگویم بهنظر من این کتاب، نموداری است از توزیع نامتناسب داستان و دیالوگ و حرف. اما اینها فقط بحثهای سلیقهای یک خوانندهٔ کوچکاند که از ادبیات در کنار تحلیل و فلسفهٔ حلشده در لایههای یک اثر، قصه و ماجرا هم میخواهد. نمیتوانم در پایان بگویم خواندن کتاب را پیشنهاد میکنم، چون واضح است و البته که کوندرای بزرگ را باید خواند!
* * * * *
ترجمهٔ فارسی کتاب «جاودانگی» در کتابخانهٔ ونکوور (چاپهای دوم و هشتم) موجود است و میتوانید آن را به امانت بگیرید. فراموش نکنید که حتی اگر در این شهر زندگی نمیکنید، میتوانید با داشتن کارت عضویت کتابخانهٔ شهر محل زندگیتان در این کتابخانه عضو شوید و کتاب را حضوری در محل این کتابخانه تحویل بگیرید یا حتی بدون این کار، از طریق خدمات بینکتابخانهای (Interlibrary)، میتوانید در کتابخانهٔ شهر محل زندگیتان برای دریافت کتاب درخواست بدهید. بهاین ترتیب که کتابخانهٔ شهرتان آن را از کتابخانهٔ مبدأ امانت میگیرد و در کتابخانهٔ محل زندگیتان به شما تحویل میدهد تا آن را بخوانید و بهراحتی دوباره به همانجا برگردانید تا به کتابخانهٔ مبدأ پس فرستاده شود. برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ خدمات بینکتابخانهای، از وبسایت کتابخانهٔ شهر محل زندگیتان دیدن کنید یا از پرسنل آنجا دربارهٔ این خدمات بپرسید.
همچنین میتوان نسخهٔ الکترونیک این کتاب را از طریق برنامههای کتابخوانِ طاقچه و فیدیبو خریداری کرد.
نسخهٔ چاپی این کتاب در برخی کتابفروشیهای خارج از ایران ازجمله کتابفروشی یار مهربان در اروپا در دسترس است: