نماد سایت رسانهٔ همیاری

عاشق، روایت یک عصیان شرقی

عاشق مارگریت دوراس، روایت یک عصیان شرقی

عاشق مارگریت دوراس، روایت یک عصیان شرقی

مریم رئیس‌دانا – آمریکا

مارگریت دوراس، نویسنده و فیلمساز فرانسوی، در طول دوران فعالیت ادبی و هنری خود بیش از ۱۹ فیلم ساخت و ۶۰ کتاب شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس و فیلم‌نامه نوشت. یکی از آثار برجسته‌اش، رمان «عاشق» (L’Amant)* است. این رمان در سال ۱۹۸۴ منتشر شد و به بسیاری از زبان‌های دنیا ترجمه شد. داستان این رمان در یکی از شهرهای هندوچین، منطقه‌ای در جنوب شرقی آسیا که محل زندگی نویسنده در دوران کودکی بوده، روی می‌دهد. دختر نوجوان فرانسوی‌الاصل ۱۵ ساله با مرد چینیِ ۲۷ ساله و ثروتمندی آشنا می‌شود. داستان عشق و روابط نزدیک آن‌ها در این محیط پیچیده و متفاوت روایت می‌شود.

«عاشق» اثر مارگریت دوراس در دسته‌بندی رمان نو قرار می‌گیرد. زمان در این اثر خطی نیست و مدام در حال رفت و برگشت به زمان‌های مختلف است، به گذشته، به گذشتهٔ دورتر، به اکنون و باز گذشته. بنابراین به‌همین دلیل کاملاً اتوبیوگرافیک نیست چون از کودکی شروع نمی‌شود تا به پیری برسد. پس آن را نیمه‌اتوبیوگرافیک در نظر می‌گیریم زیرا نویسنده آشکارا از کودکی، نوجوانی و روابط خانوادگی خود صحبت می‌کند.

ویژگی ارزندهٔ «عاشق» تابوشکنی‌های اجتماعی، اخلاقی و حتی سیاسی زمانهٔ خود است. «عاشق»، جدال و عصیان دخترکی‌ست علیه نظام خانواده و اجتماع، رابطهٔ دخترکی نوجوان و مردی بالغ؛ دخترکی که شباهت‌هایی به خویشاوند ادبی خود یعنی لولیتای ناباکوف دارد.

عناصر مرکزی و مهم رمان اختلاف نژادی، حضور استعمارگران، و عبور از هنجارهای اخلاقی/ اجتماعی‌ست که هر یک چون سکوی پرشی به کتاب قدرت می‌دهند تا اوج بگیرد.

مقالهٔ پیش‌رو ماحصل کنجکاوی‌های من است دربارهٔ «عاشق»، اثری که چون خویشاوندان ادبی خود زوال نمی‌گیرد و چون در نفْس ستیزنده است با ساختارهای مقهور اجتماعی. این مقاله، همچنین خلاصه‌ای‌ست از بحث‌هایی که طی دو جلسهٔ کارگاه داستان‌نویسیِ محمد محمدعلی در ماه آوریل گذشته دربارهٔ این رمان صورت گرفت. به‌تازگی نیز در بخش مهمی از لایوی اینستاگرامی با رکسانا حمیدی،‌ داستان‌نویس، دربارهٔ مارگریت دوراس و آثار او، به‌ویژه «عاشق»، در این زمینه صحبت کردیم. 

خویشاوند ادبی

در جهان ادبیات، شخصیت‌های ادبی هم مانند انسان‌ها در زندگی صاحب خویشاوند هستند. مثلاً آنا کارنینا خویشاوندی دارد به‌نام مادام بواری یا کارمن. خویشاوند ادبی دخترک در رمان عاشق نیز لولیتا اثر ناباکوف است یا کمی عقب‌تر شخصیت ناستازیا فیلیپوناست در رمان ابله. روشن است که خویشاوندان ادبی با وجود شباهت‌ها، تفاوت‌هایی نیز با هم دارند، به‌عنوان مثال آناکارنینا و اما بواری در نهایت خودکشی می‌کنند، ولی کارمن به‌دست معشوق سابق خود کشته می‌شود. لولیتا و ناستازیا فیلیپونا نیز تفاوت‌هایی با دخترک در رمان عاشق دارند. دو شخصیت نخست پدرخوانده‌هایی دارند و دخترها ناخواسته وارد رابطهٔ جنسی با پدرانشان می‌شوند ولی حکایت دخترک در اثر دوراس متفاوت است؛ او خود خواهان رابطه‌ای پرشور با مردی‌ست که جای پدرش را دارد.

روایت دوگانه‌‌ای از «من» و «او»

راوی در «عاشق» گاه از ضمیر من استفاده می‌کند و گاه او، اما چرا گاهی من است و گاهی او؟

کتاب پس از مرگ تمامی اعضا خانواده نوشته شده است، پس او می‌خواهد از رازهایی بگوید. «عاشق» از آمیختگی تجربه و خیال تصاویری می‌سازد تا به خودشناسی از نویسنده برسیم. «عاشق» متنی‌ست به‌قصد مکتوب‌کردن خاطره و آناتی از فراموشی. چرا فراموشی؟‌ ما همواره چیزهایی را فراموش می‌کنیم. این واکنش ذهن است برای حفظ بقا؛ اما فراموش‌کردن چه؟

همان‌طور که گفته شد، «عاشق» کاملاً اتوبیوگرافیک نیست، چون از تولد شروع نمی‌شود، یعنی به‌لحاظ زمانی خطی نیست. روایت گاهی از زاویهٔ دید من است که می‌توان اثر را اتوبیوگرافیک تأویل کرد و گاهی اوست یعنی دخترک. زمانی که «اوست» یعنی فاصله‌گذاری اتفاق افتاده است.

«عاشق» خاطرات کودکی را نیز در برمی‌گیرد. دوراس از پدر و مادری فرانسوی‌ست ولی بزرگ‌شدهٔ ویتنام، دوفرهنگی‌ست، البته انسان دوفرهنگی از زاویهٔ دید جامعهٔ امروز وگرنه که به‌چشم هنجار آن دوره، آدم‌های مستعمرات چیزی نبوده‌اند جز موجودات حقیر و کثیف. با خواندن «عاشق» متوجه می‌شویم فرهنگ دوم در ذهن نویسنده تا چه حد قدرتمند و خواستنی بوده است. از این‌رو، همین دوفرهنگی‌بودن برای نویسنده هنگام نوشتن «عاشق» برایش فاصله‌گذاری ایجاد کرده است، پس گاهی می‌گوید من و گاهی می‌گوید او؛ به‌عبارت دیگر هرگاه می‌گوید «او» یعنی نویسندهٔ فرانسوی «دوراس» برای زنی می‌نویسد که ماگریت دونادیو نام دارد؛ و جایی که می‌گوید «من» یعنی همان مارگریت دونادیو، دخترک ویتنامی. از یاد نبریم دوراس همان‌قدر که فرانسوی‌ست، ویتنامی هم است.

مفاهیم تابیده در متن

مفاهیمی که گرانیگاه روایت بر آن‌ها استوار است: مرگ، روابط انسانی، شکستن تابوهای اجتماعی، اخلاقی، و سیاسی.

ـ تابوی رابطه‌ٔ دختر پانزده‌ساله با مردی بالغ

ـ تابوی رابطه‌ٔ دختری از نژاد سفید با مردی چینی، «یک چینی کثیف و از نژاد پست» در سرزمینی تحت استعمار. دختر نوجوان این هنجارها را می‌شکند، اما زنان فرانسوی دیگر چطور؟‌ بنا به مشاهدات در کتاب، آن‌ها به‌شدت تابع قوانین استعماری‌اند و همین تبعیت باعث تقویت و بازتولید بی‌عدالتی در سازوکار استعمار می‌شود. آن‌ها حاضرند خودکشی کنند، حاضرند دیوانه شوند، اما پا از مرزهای مرسوم فراتر نگذارند.

ـ تابوی رابطه‌ای که راوی یعنی دخترک پانزده‌ساله خود نیز سخت خواهان آن و عاشق مرد است (برخلاف لولیتا که راوی داستان، مردی بالغ حدود چهل‌ساله است و با حقه‌بازی می‌خواهد خواننده باور کند که هر دو رابطه عاشقانه‌ای با هم داشته‌اند).

ـ تابوی رفتن در قلمرو محارم، «مرد چینی مرا می‌شست انگار که بچه‌اش بودم»؛ در جست‌وجوی پدر.

ـ باز رفتن در قلمرو محارم، با برادر بزرگش نمی‌رقصد چون کشش منحوسی به هم دارند.

ـ تابوی رفتن در قلمرو جنس موافق، هلن، تنها هم‌کلاسی فرانسوی‌اش در مدرسه. بارها در طول روایت از اندام هلن ستایش می‌کند.

کانون خانواده

دختر نوجوان فقیری که پدرش را در کودکی از دست داده است، و به‌لحاظ اقتصادی، خانواده‌ای متوسط رو به پایین دارد. مادری افسرده‌احوال و مودی، یک روز خوب یک روز بد، یک روز تمام خانه را می‌شوید و پشت پیانو آهنگ می‌نوازد و روز دیگر افسرده و بدزبان است. برادر بزرگ‌تر پرخاشگر، خشن، خودشیفته، همراه با عقدهٔ نارسیسیسم و برادر کوچک‌تر، ترسو و مضطرب. هر کدام از این آدم‌ها در درجات مختلف در زندگی خود و بافت خانواده ایجاد اختلال و خانواده را گرفتار چالش می‌کنند.

شخصیت دختر بیش‌ازاندازه حساس است، مثل مادرش مودی با بلوغ زودرس و اراده‌ای قوی برای تجربه‌کردن و رهایی از حصار تن. حس بیگانگی با خانواده دارد. حس عزیزنبودن به‌چشم مادر، همان‌طور که برادرها را دوست دارد، به‌خصوص برادر بزرگ‌تر را. حس نداشتن فالوس. در ارجاع به این مفهوم، یک صحنهٔ کلیدی در «عاشق» وجود دارد. دخترک روبه‌روی آینه می‌ایستد و کلاه مردانه به سر می‌گذارد. به‌چشم دیگران چطور به نظر می‌آید با آن کلاه مردانه؟ دخترک کانون خانواده ندارد، برعکس هر چه هست، همه سم و خشونت و فضایی پارانویاست اما مرکز داستان همین خانواده است. دختر حتی لباسش را از خانواده به عاریت می‌گیرد. پیرهنی که از مادرش رسیده، کلاهی که الگویی‌ست از پوشش برادرانش و روابطی زهرآلود و بیمار. دخترک بارها و بارها از برادر بزرگ‌تر حرف می‌زند، نه‌فقط از خشونتش، نه‌فقط از مستی و هرزه‌بودنش، بلکه یک چیزی داشته، یک چیز مگو که حتی مادر آگاهانه او را به‌بهانهٔ تحصیل ولی در واقع با هدف جداماندن از دو بچهٔ دیگر، می فرستد به فرانسه.

«می‌گوید در هجده‌سالگی واقعه‌ای برایش روی می‌دهد که می‌خواسته خون به پا کند. می‌خواسته برادرش را بکشد.» و «آن شب اتفاقی افتاد که حتی به خدا هم نمی‌شد گفت.»

عصیان

داستان، روایت اعتراف‌گونهٔ رابطه بین یک دختر جوان فرانسوی و تاجری چینی‌ست؛ دخترکی در پی نجات خویش. او علیه این وضعیت شورش می‌کند، خلاف هنجارهای اجتماعی و اخلاقی آن زمانه عاشق مردی چینی می‌شود تا با عصیان علیه هنجار آن زمانه میل و اشتیاق جنسی خود را ارضا کند. دوازده سال اختلاف سنی دارند، در هندوچین سال‌های ۱۹۲۰. اصلاً نیروی فشار داستان بر همین اشتیاق تمرکز دارد؛ اشتیاق جنسی از سوی دختر و نه مرد.

تفسیرهای دیگری نیز دربارهٔ عملکرد دختر وجود دارد:

ـ انتقام از مادر و وضعیت نابرابری که میان فرزندان به وجود آورده است. «مادر نمی‌دانست چه‌گونه تخم ناامیدی را دل ما می‌کاشت.»

ـ گرایش به فرهنگ دوم، یعنی شرق، جایی که در آن بالنده شده.

ـ تلاش برای عبور، عبور از دخترانگی و زن‌شدن، عبور از تابوهای اجتماعی و فرهنگی، عبور از قضاوت، رسیدن به شهامت و نوشتن

باید توجه داشت که رودخانه، یک کهن‌الگوست؛ تمثیل گذشت زمان. رودخانه، استعاره‌ای‌ست برای عبورکردن، عبور از تجاوز، از اسارت. عبور از رودخانه، در واقع کنشی‌ست هستی‌شناسانه در زندگی دخترک.

در میانهٔ روایت تصویری نمادین مشاهده می‌کنیم از بی‌عقلی و بی‌تدبیری مادر. در خانه‌اش کارخانهٔ جوجه‌کشی راه انداخته است، ولی با محاسبهٔ غلط نور باعث تلف‌شدن ۶۰۰ جوجه می‌شود. جوجه استعاره‌ای از فرزند، و به‌راستی هر سه فرزند نابود می‌شوند. درست است که دوراس نویسندهٔ شهیری شد، ولی به‌قول خودش هرگز کانون خانواده نداشت.

سلسله‌مراتب استعمار

زمان رویداد «عاشق» دههٔ ۱۹۲۰ و مکان ویتنام است تحت حاکمیت فرانسه، یعنی اوج قیام‌ها و جنبش‌های ملی ویتنام علیه دولت استعماری فرانسه؛ مقطعی حساس. در جامعهٔ استعماری، مرد سفید است که زن آن سرزمین را تسخیر جنسی می‌کند، استثمار می‌کند با نژادش با قدرت سیاسی‌اش و با مقام اقتصادی‌اش. در «عاشق» مرد چینی جایگاه تسخیر ندارد. مرد فقط یک چینی کثیف ثروتمند است. در مقایسه با ویتنامی‌ها قدرت دارد چون ثروت دارد، ولی در برابر سفیدها هیچ است. پس معشوق چینی برای دختر و خانواده‌اش همواره یک بیگانه، یک خارجی باقی می‌ماند. این واقعیت برای دختر هم مصداق دارد، یعنی نپذیرفته‌شدن او از سوی پدر معشوق. پدری که راضی به ازدواج پسرش با یک دختر سفید فقیر نیست. مقاومت در برابر استعمار؟

بن‌مایهٔ «عاشق» تصویری‌ست از برقراری رابطه بین دو نژاد، دو فرهنگ با سویهٔ انتقادی به مقولهٔ استعمار و با هدف بی‌ثباتی آن ساختار.

در «عاشق»، نژاد به‌عنوان یک عامل تعیین‌کنندهٔ اجتماعی عمل می‌کند، یعنی آدم‌ها به‌لحاظ کلاس اجتماعی به‌گونه‌ای طبقه‌بندی شده‌اند که نباید تداخل نژادی روی دهد، ولی عاشق این هنجار را زیر پا می‌گذارد و نامتغیری ساختار نژادی را تضعیف می‌کند. نژاد چینی مرد و بیگانگی‌اش با نژاد سفید در سراسر اثر بسط داده می‌شود. در تحلیل این رابطه، نژاد از هر ویژگی دیگری در اثر فراگیرتر و رابطه بر همین آگاهی دوطرفه استوار است.

ویتنام اشغال شده و مستعمرهٔ فرانسه است. دختر و خانواده‌اش از طبقهٔ استعمارگران‌اند ولی از نظر اقتصادی فقیرند و ثروتی ندارند، پس فاقد قدرت اجتماعی‌اند و قابلیت تسخیر ندارند.

از طرفی مرد چینی ثروتمند که ساکن ویتنام است، به‌دلیل همین تمکن مانند فرانسوی‌ها بسیاری از ویتنامی‌ها را استثمار می‌کند. نکته این است که خود او نیز از سوی خانوادهٔ دختر و حتی عشق دختر استثمار می‌شود. 

به‌درستی روشن نیست آیا دختر هم نقش سوءاستفاده‌کننده از این عشق را دارد یا خیر؟ زمانی که به‌اصرار همهٔ خانواده را به ضیافتی در رستورانی گران دعوت می‌کند، آیا چشم به مال مرد ندارد؟ برادران دختر گرچه از خشم به خود می‌پیچند که سر سفرهٔ مرد چینی کثیف نشسته‌اند، ولی از مشروب و غذاهای گران نمی‌توانند چشم بپوشند.

مرد چینی که شاهد سوءاستفادهٔ مالی از خود است، به خشم می‌آید و با استفادهٔ جنسی در صدد انتقام از دختر است. البته دختر رضایت کامل دارد. حتی می‌گوید:‌ «با من همان رفتاری را بکن که قبلاً با زن‌های دیگر می‌کردی.» 

از نگاه مرد چینی رابطه با دخترک چگونه تحلیل می‌شود؟ آیا تفاوت نژادی یعنی سفیدبودن دختر در نظرش یک اُبژهٔ فِتیش نمی‌سازد و همین فتیش‌بودن موجب تحریک او در کام‌جویی از عشق نمی‌شود؟

چرخهٔ استثمار حتی میان روابط خانوادگی دختر حرکت دارد، روابط سمی اعضای خانواده با یکدیگر و سوءاستفادهٔ برادر بزرگ‌تر از مادر و… 

این دو، یعنی دخترک و مرد چینی، با هم جزئی از یک کل را تشکیل می‌دهند. کلیتی که بر هنجاری شورش می‌کند و در نهایت هیچ‌کدام شرمسار از رابطه نیست، هرچند دختر از فشار کتک‌های مادر یک بار معشوق را چینی کثیف نام می‌نهد. اضافه باید کرد که در عین حال هیچ‌یک از این دو گام بعدی و بلندتری را برنمی‌دارد، یعنی هیچ‌یک تلاشی برای کسب رضایت خانواده نمی‌کند. راوی از همان ابتدا به معشوق تأکید می‌کند قرار نیست جلوتر برویم.

اما «عاشق» فقط محدود به بیان رابطهٔ عاشقانه بین دخترکی نوجوان و مردی بالغ از جنس لولیتا نیست، بلکه گام بزرگ‌تر و والاتری‌ست برای شکستن ساختار استعمار در یک جامعهٔ مستعمره؛ گامی برای عبور از هنجارهای اخلاقی/ سیاسی‌‌ای که قرن‌های متمادی استعمار در جهان تثبیت کرده بود.

عاشق مقررات افراطی دربارهٔ تمایلات جنسی زنان در مناطق استعماری را زیر پا می‌گذارد و ثبات فرضیه‌هایی از این دست را مغشوش می‌کند.

در پایان نباید فراموش کرد که «عاشق» اثری اتوبیوگرافیک/فیکشن است. به‌این معنا که روایتی صددرصد از واقعیت نیست، بلکه اثری‌ست ادبی در بازنمایی گذشته با هدف رسیدن به تفسیری جدید از خود، از لنز امروز، با نگاه به گذشته.

بهار ۲۰۲۴


*ترجمهٔ فارسی کتاب «عاشق» در کتابخانهٔ ونکوور موجود است و می‌توانید آن را به امانت بگیرید. فراموش نکنید که حتی اگر در این شهر زندگی نمی‌کنید، می‌توانید با داشتن کارت عضویت کتابخانهٔ شهر محل زندگی‌تان در این کتابخانه عضو شوید و کتاب را حضوری در محل این کتابخانه‌ تحویل بگیرید یا حتی بدون این کار، از طریق خدمات بین‌کتابخانه‌ای (Interlibrary)، می‌توانید در کتابخانهٔ شهر محل زندگی‌تان برای دریافت کتاب‌ درخواست بدهید. به‌این ترتیب که کتابخانهٔ شهرتان آن را از کتابخانهٔ مبدأ امانت می‌گیرد و در کتابخانهٔ محل زندگی‌تان به شما تحویل می‌دهد تا آن را بخوانید و به‌راحتی دوباره به همان‌جا برگردانید تا به کتابخانهٔ مبدأ پس فرستاده شود. برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ خدمات بین‌کتابخانه‌ای، از وب‌سایت کتابخانهٔ شهر محل زندگی‌تان دیدن کنید یا از پرسنل آنجا دربارهٔ این خدمات بپرسید. 

همچنین می‌توان نسخهٔ الکترونیک این کتاب را از طریق برنامه‌های کتاب‌خوانِ طاقچه و فیدیبو خریداری کرد.

خروج از نسخه موبایل