هادی ابراهیمی رودبارکی – ونکوور
از اینکه اینقدر زبان روی کاغذ ریختم بهخاطر بغضی بود که در روز مراسم نتوانستم بر زبان برانم.
ما و یک نسل پیش از ما که وارد کانادا شده بود، هنوز از توقف پسلرزههای انقلاب مطمئن نشده بودیم. نمیدانستیم که چه زمانی این پسلرزهها دیگر ادامه نخواهد یافت. ما هنوز از مرکز جاذبههای فرهنگی و نوستالژی فاصله نگرفته بودیم و درگیر جتلگ هویتی بودیم تا خودمان را پیدا کنیم. ورود به کشور کانادا و رودرروشدن با قوانین مهاجرتیِ باز، برای ما که از کشوری با دهانهای دوخته آمده بودیم، جای شک و تردید بود که آیا:
– قوانین مهاجرپذیر کانادا ما را از تفکر و نگاه میزبانْنگری به این کشور رها میکنند؟
– آیا میتوانیم خود را با جابهجایی تلخ جغرافیایی، یک شهروند کانادا هم بدانیم؟
– آیا فردا روز به ایران باز خواهیم گشت؟
– آیا پسلرزههای انقلاب دیگر آشیانهٔ نیمهآوار دگراندیشان را بر سرشان خراب نخواهد کرد؟
– آیا اگر مجبور به ادامهٔ زندگی در کانادا شدیم، میتوانیم در این کشور صدای نیمهٔ دیگر خود در ایران باشیم و آن را بهگوش جهان برسانیم؟
هنوز کلیدِ چمدانهای قفلشدهمان که نوستالژی و هویت ایرانی ما را با بوی تند و سمج نفتالین محافظت میکرد، در تردید انگشتان و ذهن ما میچرخید.
ما از دیدن یکدیگر و روبهروشدن با هم درنگ میکردیم و رشتههای اعتماد به همدیگر ترد و شکننده بود و در محافلی که حضور مییافتیم گهگاه بهدنبال مقصر این جابهجاییهای ناخواسته در میان خود بودیم.
پیش از آنکه با آدمهای کشور محل اقامتمان ارتباط برقرار کنیم، ارتباط اولیهٔ ما با اشیا و طبیعت بود. بهدنبال درخت و گل و گیاهِ آشنا میگشتیم و به ابر و باران و آفتاب آن، به کوههای با کاکلِ سپیدش چشم میدوختیم که آشنا بود و این ارتباط به زبان نیاز نداشت. برای نزدیکی با طبیعت و شیء هیچ پیششرطی وجود نداشت و همین به ما حس آرامش میداد.
درخت سایهاش در زیر آفتاب داغ تابستان همیشه مستدام بود بیهیچ پرسشگری از زبان، نژاد و ملیت. ولی ارتباط با آدمها هنوز معضل بزرگ ما بود و عدم آشنایی با زبان و فرهنگ در این کشور، عمر انزوایمان را کمی طولانیتر میکرد.
صرف گزینش اقامت در کشور کانادا و زندگی در فرهنگی که دهان نمیدوخت، شیوهٔ برخورد بعضی از ما را که با ارثیهٔ فرهنگ عقبمانده آمده بودیم تغییر نداد و بستری فراهم آورد تا با ذهنیت و روش پرخاشگری تا پایان زندگیمان در این کشور ادامه دهیم. ما پیش از اینکه پاسخی به سؤالهای خود داشته باشیم هر روز بر تعداد سؤالات خود میافزودیم که این ما را از حرکت به جلو باز میداشت. تعداد محدودی بودند که نگاه و زمان ساعت خود را روی بازگشت هرلحظه به ایران کوک نمیکردند و همهچیز را از نقطهٔ آغاز در این کشور شروع کردند، به تحصیلات عالیه رسیدند تا ارائهٔ خدمات انسانی و اجتماعی را فارغ از نژاد و جغرافیا برای دیاسپورای ایرانی تعریف کنند.
باری ما در چنین شرایطِ شک و تردید به جغرافیایی که هنوز خیلی از مسائل اولیهٔ زندگی باید در اولویت قرار میگرفت دست به انتشار نشریه و کتاب زدیم. در زمانهای که نه اینترنت و نه شبکههای اجتماعی وجود داشت، ایجاد ارتباط بین ایرانیان پراکنده و متفرق را از مسائل اولیه تشخیص دادیم تا چراغهای رابطه را روشن نگه داریم و تولیدات فرهنگی این دورهٔ پرتنشِ همراه با عصبیت رفتاری را بازتاب دهیم.
در این راه عدهای دهانهایشان را به حکومت اسلامی ایران اجاره داده بودند و به ما دشنام میدادند. تعدادی نیز خواسته و ناخواسته، ذهنشان مستأجر سیاستهای حاکمیت اسلامی در ایران شده بود و از پخش نشریه در مغازهشان جلوگیری میکردند و بازار برچسبزدنها داغ بود. در موردی هم نشریهٔ آینده را به دادگاه کشانده بودند که در نهایت قاضی با استناد به مطبوعات آزاد و آزادی بیان در کانادا، رأی به تبرئهٔ نشریه و نگارنده بهعنوان سردبیر آن داده بود.
گاهنامهٔ «نمای ایران» از سال ۱۹۹۰ به مدیریت نجفی (دورهٔ اول) و از سال ۱۹۹۲ به مدیریت نگارنده و سردبیری محمود استادمحمد (دورهٔ دوم) تا سال ۱۹۹۳ منتشر شد. با توقف نمای ایران نشریهٔ «آینده» در اکتبر سال ۱۹۹۳ به سردبیری نگارنده بهمدت دو سال هر دوهفته بهطور پیوسته منتشر شد تا در ادامه طی یک دگردیسی به هفتهنامهٔ شهروند ونکوور تغییر نام داد. نشریهٔ «آفتاب» در ونکوور عمر کوتاهی داشت. این مجله اولین شمارهاش در ماه مهٔ سال ۱۹۹۲ بههمت پیمان وهابزاده، پریسیما معروفی، منوچهر سلیمی و رضا نگینی توسط چاپ و نشر ردلیف به مدیریت مهندس خسرو بهنام منتشر شد و پس از انتشار سه شماره، چاپ آن متوقف شد. پس از توقف نشریهٔ آفتاب، گاهنامهٔ ادبی «دفتر شناخت» در سال ۱۹۹۴ به کوشش منوچهر سلیمی و پیمان وهابزاده پنج شماره منتشر کرد. شمارهٔ پنج آن که آخرین شماره هم به حساب میآید، به شعر مهاجرت اختصاص یافته بود و بهصورت کتاب در ۳۷۰ صفحه با آثار ۸۰ شاعر و نظریهپرداز ادبی توسط نشر نورتساید – از زیرمجموعهٔ نشر شهروند بیسی – در ونکوور منتشر شد.
ماهنامهٔ «ایرانیان» به مدیریت و سردبیری کیوان دشتی از سال ۱۹۹۲ آغاز و برای بیش از یک دهه منتشر شد. چند شماره نشریهٔ ادبی «فراسو» به همت مهدی چالشگر و گاهنامهٔ سیاسی خبری «پیوند مهاجرین» توسط انجمن مهاجرین و پناهندگان ایرانی ونکوور نیز جزو تاریخ نشر مطبوعات در ونکوور در دههٔ اول و دوم مهاجرت ایرانیان محسوب میشود. نشریهٔ پیوند به سردبیری رامین مهجوری از سال ۱۹۹۶-۱۹۹۷ منتشر شد و سپس دیار به سردبیری علی شریفیان با فاصلهٔ زمانی کوتاه بعد از سال ۱۹۹۸ آغاز به انتشار کرد و چند سال بعد از انتشار بازماند.
نشریاتی که بعد از سال ۲۰۰۰ یعنی از آغازهٔ قرن بیست و یک شروع به انتشار کردند، مورد نظر این یادداشت نبوده و بیشتر دو دههٔ آغازین مهاجرت ایرانیان در ونکوور که مصادف بود با دو دههٔ پایانی قرن بیست منظور نظر بوده است.
اما در حوزهٔ نشر و چاپ کتاب و نشریه در ونکوور بزرگ، در دهههای ۸۰ و ۹۰ قرن گذشته چند نام از خاطر نخواهد رفت. نشر و چاپ Red Leaf به مدیریت مهندس خسرو بهنام، نشر آینده، نشر شهروند بیسی و نشر شهرگان به مدیریت نگارنده، نشر و چاپ نورتساید به مدیریت منوچهر سلیمی و نشر سابویژن به مدیریت پیمان وهابزاده ناشر کتابهای بسیاری از نویسندگان و شاعران ایرانی در ونکوور بودهاند. از چاپخانههای فارسی هم AJA به مدیریت رامین بهرامی، چاپخانهٔ موحد، به مدیریت حسین موحد، و چاپخانه پرینت دیپو به مدیریت سیامک نجفی هر یک کار چاپ کتابهای بسیاری را به عهده گرفته بودند.
من در گفتوگویی با سرکار خانم سیما غفارزاده در سال ۲۰۲۰ در رسانهٔ همیاری چرایی و انگیزهٔ انتشار نشریهٔ آینده را توضیح دادهام و چگونگی و فرگشت آن به شهروند و شهرگان را برشمردهام. در همانجا گفتهام که شهروند ونکوور و شهرگان تنها یک مؤسسهٔ انتشاراتی برای مجله و کتاب نبود، بلکه بهعنوان یک بنیاد فرهنگی میزبان بسیارانی از شخصیتهای نامدار ایرانی در حوزههای متفاوت فرهنگی-هنری بوده است.
مهاجرت ما در کانادا یک قُل دیگر هم داشت؛ همزبانان کشور همسایهٔ ما افغانستان! این خود داستان و قصهای دیگر را میطلبد. پاتوق فرهنگی هدایت بارقهٔ امیدی شده بود برای دوستان فرهیخته و اهل فرهنگ افغانستان که ماهی چند بار به این محل سر میزدند و تشنهٔ آثار فرهنگی و کتابهای فارسی بودند. تعدادی همیشه در مراسم فرهنگی شرکت میکردند و نویسندگان و شاعرانی که برای سخنرانی به ونکوور میآمدند، حضور پررنگی داشتند. جامعهٔ فارسیزبان افغان در ونکوور نیز از خوانندگان وفادار نشریهٔ شهروند ونکوور و شهرگان بودند. همکاری کوتاهمدت دوستان فرهیختهٔ افغان دکتر ناصر امیری و عبدالرحیم احمد پروانی با شهروند ونکوور مثال بارز مشت از خروار است.
مهاجرت و حضور نسل جدیدی از شاعران و داستاننویسان ایرانی در آغاز سال ۲۰۰۰ بر ضرورت تشکلهای فرهنگی و گردهمایی علاقهمندان به حوزهٔ ادبی افزود. انتشار نشریهٔ آینده در سال ۱۹۹۳ از غلظت مهآلود و ناروشن مسیر فرهنگی دیاسپورای ایرانی کمی کاست. با گشودن دفتر شهروند ونکوور و تشکیل چاپخانهٔ نورتساید پرینتیگ با همکاری منوچهر سلیمی در برنابی در سال ۱۹۹۶ کمی مسیر مشخصتر شد. با افتتاح کتابفروشی و پاتوق فرهنگی هدایت در خیابان پمبرتون – نورث ونکوور در سال ۲۰۰۳ بهدلیل تراکم جمعیتی ایرانیان در نورث شور، کمی به اهداف فرهنگی مورد نظر نزدیکتر شدیم. پیوستن شاعر و منتقد ادبی، ابراهیم رزمآرا، به کتابفروشی هدایت و حضور هرروزهٔ او در پاتوق فرهنگی هدایت، انگیزهٔ پیگیری نشستهای هفتگی نقد شعر و داستان زیر نام «انجمن ادبی آدینه شب» فزونی یافت. پیش از او نیز با ورود علی نگهبان، شاعر، رماننویس و منتقد ادبی، به ونکوور، کلاسهای تئوری داستاننویسی در کتابخانهٔ برنابی برگزار و در آن مکتبهای ادبی مرور میشد. او که خود در انجمن ادبی آدینه شب در پاتوق فرهنگی هدایت حضور مستمری داشت، کلاسهای تئوریک خود را متوقف کرد. دورهٔ جدید فعالیت علی نگهبان و همزمانی پیوستن نیلوفر شیدمهر، شاعر، داستاننویس و منتقد ادبی، در نشستهای «آدینه شب»، ادامهٔ راه فرهنگی واضحتر و روشنتر شد. استقبال و حضور عدهٔ زیادی از شاعران و داستاننویسان ساکن ونکوور و حومه ازجمله فریده نقش، فریده خردمند، ثریا هالکی، رقیه رزمآرا، جواد قهرمان، داوود مرزآرا، شامل کناری، مجید میرزایی، حسن عظیمی، خالد بایزیدی و نگارنده نوید یک جمع فرهنگی بزرگ را میداد. پس از گذشت نزدیک به چهار سال، متأسفانه پاتوق فرهنگی و کتابفروشی هدایت بهدلیل بحران مالی بسته شد. از آن پس تا تهیهٔ مکان جدید، نشستهای هفتگی آدینه شب مدتی در خانههای اعضا برگزار میشد.
در دورهٔ بیخانمانی آدینه شب، شوک دیگری پیکر اعضای آدینهشب را لرزاند. مرگ زودهنگام ابراهیم رزمآرا شاعرِ مجموعهٔ «مرا هنوز نیافریدهاند» بهدلیل نارسایی قلبی، نقطهٔ پایانی بر عمر پنجسالهٔ آدینه شب گذاشت چون هیچگاه جمع نتوانست در نشستهای بعد خود را بازیابد.
از قدیمیترین کتابفروشیهای ایرانی ماندگار در ونکوور میتوان از کتابفروشی نیما در نورث ونکوور به مدیریت بهمن سهامی نام برد که در دههٔ اول سال ۲۰۰۰ در نورث ونکوور کارش را آغاز کرد و هنوز نیز به خدمات فروش و ارائهٔ کتاب ادامه میدهد. در این کتابفروشی آثار غنی کتابهای فارسی قدیمی وجود دارد که به آن ویژگی میبخشد.
سال ۲۰۰۴ بود که محمد محمدعلی و همسرش برای دیدار دخترشان به ونکوور آمدند. هنوز صدای گامهای محمد محمدعلی همراه با دختر عزیزش شقایق در دفتر شهروند ونکوور و پاتوق فرهنگی هدایت در گوشم میپیچد. در طی اقامت چندماههاش در ونکوور، دوستی صمیمانهای بین ما شکل گرفت. با او و همسر گرامیاش برای بازگشت به ایران خداحافظی کردیم. سفر دوم محمد محمدعلی به ونکوور به سال ۲۰۰۹ برمیگردد که اینبار با خانوادهاش بهقصد مهاجرت آمده بودند. او از همان ماههای آغازین اقامتش در این شهر در صدد تشکیل کارگاه داستاننویسی بود. محمدعلی از چند نویسنده و داستاننویس برجستهٔ ایرانی که برای نشستهای فرهنگی به ونکوور دعوت شده بودند، در کارگاه خود دعوت به عمل آورد. کارگاه داستاننویسی او تا آخرینروزهای زندگیاش از تکوتا نیفتاد. امروز [۲۷ آوریل ۲۰۲۴] در اولین جشنوارهٔ کتاب فارسی ونکوور، جای خالی او را بیش از هر زمان دیگری در کنارم حس کردم. یاد او همواره با من و دوستدارانش خواهد بود.
یکی دیگر از چهرههای برجستهٔ دیاسپورای ایرانی در ونکوور مهندس هوشنگ سیحون، نقاش و معمار نامدار ایرانی، بود که از سال ۱۹۸۰ به ونکوور آمده بود. او در سال ۲۰۱۴ در سن ۹۲ سالگی چهره بر نقاب خاک میکشد و با مرگ او شوک دیگری بر جامعهٔ فرهنگی ایرانی در این شهر وارد میشود. او هنرمندی بود که تا آخرین روزهای زندگیاش امید به بازگشت به زادگاهی را در سر میپروراند که خود مهراز (معمار) آرامگاه شاعران و اندیشمندان سدههای پیشین آن بود.
در این میان چندین انجمن ادبی خُرد نیز فعالیت داشتند که بیشتر به محفل ادبی شبیه بودند ازجمله کلاسهای مولوی دکتر پرویز سحابی و انجمن ادبی رویش به همت منصور خرسندی. اما باید از سرشناسترین آنها «بنیاد فرهنگی رودکی» نام برد که خانم منیر طه، شاعر، نویسنده و نخستین ترانهسرای زن ایرانی، مؤسس آن بود و از سال ورودش ۱۹۸۲ تاکنون در ونکوور زندگی میکند. او میزبان شخصیتهای فرهنگی و هنرمندان برجستهٔ موسیقی در ونکوور بود ازجمله احسان یارشاطر، جلال خالقی مطلق، بهرام مشیری و …
کانون تعاونی سهند، کانون ایرانیان ونکوور، انجمن مهاجرین و پناهندگان ایرانی، کانون کانادا و ایران، کانون فرهنگی ایران و کانادا نیز از دههٔ ۱۹۸۰ تا دههٔ اول سال ۲۰۰۰ تشکیل شدند و فعالیت فرهنگی داشتند.
باید از دکتر فریدون میرهادی، پزشک اطفال و یکی از قدیمیترین مهاجرین ایرانی، یاد کنم که در سال ۱۹۵۱ وارد ونکوور شد و کار طبابت اطفال را آغاز کرد. او سالها پیش سرزمین مادری خود را ترک کرده بود ولی در سرزمین زبانِ مادری میزیست. او در اکثر نشستهای فرهنگی و اجتماعی حضور مییافت و بهآرامی تا آخر برنامه مینشست و به صحبت سخنرانان گوش میسپرد. یکبار از او پرسیدم از برگزاری جلسات راضی هستی؟ گفت من بیشتر در این جلسات حاضر میشوم تا ایرانی ببینم. چون زمانی که من اینجا آمدم هیچ ایرانیای نمیدیدم.
جا دارد تا از هنرمند پرآوازهٔ دوبلهٔ ایران در ونکوور یاد کنیم. نام و یاد هوشنگ لطیفپور با صدای گرم و ماندگارش گرامی و مانا. او راوی سریال داییجان ناپلئون و مستندهای راز بقا در تلویزیون ملی ایران و استاد دوبله و نخستین مدیر دوبلاژهای تلویزیون ملی ایران بود. هوشنگ لطیفپور از سال ۱۹۸۲ تا زمان مرگش در سال گذشته (ژانویهٔ ۲۰۲۳) در ونکوور میزیست. او از منتقدان دلسوز برنامههای رادیو-تلویزیونی در ونکوور بود و اعتقاد داشت مجریان آن – ازجمله نگارنده در رادیو شهرگان – آشنایی به حرفهٔ گویندگی رادیو-تلویزیونی ندارند. هوشنگ لطیفپور برای درست اداکردن و مکث و تأکیدکردن بر روی واژهها اصرار میورزید و در تصحیح و آموزش اجرای بهتر در رادیو شهرگان پیشنهادهای مؤثری ارائه میکرد.
جنبش سبز در ایران در سال ۲۰۰۹، تکانهٔ جدید دیگری در جابهجایی دیاسپورای ایرانی در ونکوور بود. موج جدید مهاجرت فرهیختگان و دانشجویان ایرانی به ونکوور، شیوههای جدید فعالیتهای فرهنگی در میان ایرانیان این شهر را به ارمغان آورده بود. نسل جوان فرهیختهای که فرهنگ تعامل و تکثر را با خود به همراه آورده بود و به نسلهای پیشین دیاسپورای ایرانی معرفی میکرد. جوانانی که امروز هریک در حوزههای علمی و دانشگاهی صاحب اندیشه و تفکرند و علاوه بر ونکوور در دانشگاههای دیگر کشورها نیز از سئول گرفته تا لندن مشغول تدریساند.
در این میان یاد و نام زندهیاد علیرضا احمدیان گرامی باد که در عنفوان جوانی و شکوفایی اندیشه به دیار نیستمندان کوچ کرد. او اگر امروز در میان ما حضور داشت، باز گوشهای از کار را گرفته بود و تلاش میکرد که جشنواره هرچه بینقصتر برگزار شود.
خوشبختانه یا بدبختانه امروز با گذشت چهار دهه از آن دوره، ما با موج مهاجرت فرهیختگانی روبهروییم که هریک با دارابودن تحصیلات عالیه و تسلط کافی به زبان انگلیسی اقدام به فعالیتهای فرهنگی، ادبی-هنری، و … میکنند و در زمانهٔ پیشرفت و تحول دنیای ارتباطات، شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی بر بار معنوی دیاسپورای ایرانی میافزایند.
اولین جشنوارهٔ کتاب فارسی در ونکوور – که مصادف شده بود با زادروز نویسندهٔ نامآشنای مانانام محمد محمدعلی – بارقههای امید و چشماندازهای روشن جامعهٔ فرهنگی ایرانی در شهر ونکوور را در برابر دیدگان ما قرار داد. میز کتاب ناشران ایرانی-ونکووری از متقدمین تا متأخرین و همچنین حضور همزبانان افغان ما در این جشنواره که به معرفی نشر آثار نویسندگان افغان در خارج از افغانستان پرداختند، دلگرمکننده و غرورآمیز بود. تعدادی از ناشرین افغان در دورهٔ دهسالهٔ پس از سقوط طالبان تا بهقدرترسیدن دوبارهٔ آنها (۲۰۲۱ – ۲۰۰۱)، بهکمک نویسندگان فارسیزبان ایرانی خود شتافتند و چندین کتاب ممنوعهٔ نویسندگان ایران در زیر حکومت اسلامی را، بدون سانسور چاپ و پخش کردند.
در اینجا لازم میدانم تا از دو نام در حوزهٔ نشر و کتاب و کتابداری یاد کنم؛ خانمها فرشته کاشفی و سیما فرهودی که در معرفی، سفارش، حفظ و حضور کتابهای فارسی در قفسههای کتابخانههای عمومی ونکوور بهویژه در نورث شور و ترایسیتی، نقش پررنگی داشتند.
وامدار محبتهای سیما غفارزاده، هومن کبیری پرویزی و مهدیار بیاضی و تنی چند از مهربانْدوستان و دستاندرکاران این جشنواره هستم که مراسم تقدیر غافلگیرانهای برای نگارندهٔ این سطور برگزار کردند. حضور نمایندهٔ مجلس محلی و وزیر کار استان بریتیش کلمبیا – کانادا سرکار خانم برندا بیلی بهمنظور اهدای تقدیرنامه به من از اقدامات ستایشبرانگیر برگزارکنندگان این جشنواره بود. مراتب سپاسم را تقدیم خانم برندا بیلی برای این حضور میکنم.
پس از پایان برنامهٔ تقدیر، از سوی خانم غفارزاده یکی از برگزارکنندهگان برنامه، به من فرصت صحبت داده شد. صحبت فراوان بود. مگر میشود نباشد. اما مگر بغض میگذارد؟
میخواستم جلوی بغضم را بگیرم. اما گفتم نه! چه جایی بهتر از این جمع، که بروز احساسات من در آن به بغضکردن در میان خانواده میماند. خانوادهٔ فرهنگیای که مرا دیده بود و من مثل یک کودک از شادی در درون میگریستم و بهدنبال پنهانشدن در آغوش مادر بودم.
پس از چهار دهه دوری از زادگاه به یاد صحبتهای دکتر میرهادی افتادم. اکنون معنی حرف او را بهتر درک میکنم. او در واقع این جمع را یک میهن کوچک، یک ایران کوچک میدید با همهٔ اختلافها و طیفهای متنوعش. او با بودن در این جمع، در این همزبانی احساس آسایش و امنیت میکرد. من نیز!
برنامهٔ تقدیر از من، خود نوعی خداحافظی از انتشار نسخهٔ کاغذی شهرگان هم به حساب میآمد که در سال ۲۰۲۰ با شروع اپیدمی کووید ۱۹ از انتشار هفتگی بازمانده بود.
اما آیا من واقعاً بازنشسته شده بودم!؟ نمیدانم! به یاد یکی از فیلمهای زندهیاد سهراب شهید ثالث، فیلمساز نامدار و پیشرو سینمای ایران، «طبیعت بیجان» افتادم که فیلمساز خود در مهاجرت مرگ زودهنگامی تجربه کرد. در این فیلم نامهای به دست سوزنبان پیر که سواد خواندن و نوشتن نداشت، میرسد. در این نامه نوشته شده بود: «بازنشسته شدهای». پیرمرد ناراحت میشود و با خود میگوید: «از کار بیکار شدم». برای او تا زندگی و حیات بود، کار بود. او که اندوختهای نداشت نمیتوانست تصور کند که زندگی بدون کارکردن امکانپذیر باشد. او واژهٔ بازنشستگی را معادل با بیکاری میشناخت.
باری در حوزهٔ کار خلاقهٔ فرهنگی نمیدانم بازنشستگی مفهومی دارد یا نه! یک روزنامهنگار ساعت کاری ندارد. در همه حال و در همه آن، آمادهٔ کار است مگر اینکه دچار زوال عقل شده باشد یا جز تکرار خود حرفی نو برای گفتن نداشته باشد.
در پایان برای همهٔ آنهایی که طی سی سال گذشته نشریات «آینده»، «شهروند ونکوور»، «شهروند بیسی» و «شهرگان» را از اماکن عمومی ایرانیان برداشتند و به خانههای پرمهر خود بردند و یا برای چند سال به برنامهٔ رادیویی شهرگان گوش سپردند، کلاه از سر برمیگیرم و به آنان ادای احترام میکنم. دست همهٔ آنهایی را که خوانندگان پیوستهٔ نشریات نامبردهٔ بالا بودند، بهگرمی میفشارم.
– از دوست فرهیختهام پیمان وهابزاده که امکان ارتباط با مسئولان دانشگاه SFU را فراهم آورد تا سالانه بورسیهٔ تحصیلی شهرگان در رشتهٔ روزنامهنگاری با سویهٔ حقوق بشر برای علاقهمندان این رشته بهمدت ده سال به تصویب برسد، صمیمانه سپاسگزارم. افتخار آن نصیب من و تیم شهرگان شد که طی ده سال ۱۰ روزنامهگار تحویل جامعهٔ ایرانی-کانادایی داد.
– از چالشهای تحسینبرانگیز همکاران فرهنگی و همهٔ کوشندگان نشر و کتاب در این شهر، بهویژه زوج تلاشگر فرهنگی، سیما غفارزاده و هومن کبیری پرویزی، مسئولان نشریهٔ رسانهٔ همیاری و نشر رها تشکر کنم.
– تشکر ویژه از هنرمند کارتونیست ایرانی ساکن ونکوور، افشین سبوکی عزیز، که رقص قلمش کاریکاتوری از من آفرید، آن را به دیدهٔ منت میگذارم.
– از دکتر فرزان سجودی عزیز که معرفی و پرسشگری را عهدهدار شده بود، صمیمانه تشکر میکنم و قدر میگذارم.
– تلاشهای تحسینبرانگیز داریوش (بهروز) زمانی، مدیر نشر و کتابفروشی پانبه، در ارائهٔ کتابهای تازهٔ فارسی – بهویژه تهیه و ارائهٔ کتابهای کودکان – در ونکوور قابلتقدیر است.
باید یادآور شوم، در همهٔ این سالها و راه دراز ۳۰ سالهٔ نشر کاغذی شهروند بیسی و شهرگان، خانم «کتی تقوینژاد دیلمی» همواره در سختیهای نشر چاپی حضور داشت که از ذهن و خاطرهٔ جامعهٔ فرهنگی ایرانی ونکوور بیرون نخواهد رفت. جا دارد تا به او خسته نباشید بگویم و به سهم خود از همراهی او سپاسگزاری و تقدیر بهعمل آورم.
با احترام: هادی ابراهیمی رودبارکی
ونکوور – میماه ۲۰۲۴
————————
پینوشت:
نگارندهٔ این یادداشت در صدد است از نویسندگان، شاعران، نظریهپردازان ادبی، هنرمندان تئاتر و سینما، خوانندگان و نوازندگان، آهنگسازان و رهبران ارکستر، فرهیختگان حوزههای علوم سیاسی و اقتصادی که از سال ۱۹۸۰ تا سال ۲۰۲۰ (قبل از همهگیری کووید ۱۹)، مهمان دیاسپورای ایرانی ونکوور بودند، حتیالامکان لیستی کامل تهیه کند.
لطفاً میزبانهای این مهمانان، اطلاعات خود را برای کمک به نشر و ثبت تاریخ برنامههای فرهنگی و سیاسی-اجتماعی در ونکوور با ذکر تاریخ و موضوع سخنرانی یا برنامه به آدرس ایمیل زیر برای نگارنده ارسال کنند.
همچنیــن در صــددم تا از آثار چاپشــدهٔ شاعــران، مترجمــان، نویسنـدگان، داستاننویســان، نمایشنامهنویسان و سناریونویسان، کاریکاتوریستها، نقاشان و همهٔ مؤلفانی که آثارشان در دیگر ژانرها برای دیاسپورای ایرانی ونکوور منتشر شده است، لیستی تهیه نمایم. لطفاً مؤلفان یا ناشران آنها، اطلاعات خود را برای کمک به جمعآوری نام پدیدآورندگان و تاریخ نشر آثار آنها در ونکوور، به آدرس ایمیل زیر ارسال کنند.
از همهٔ دوستان فرهیخته و دستاندرکاران امور فرهنگی در ونکوور و حومه دعوت میکنم برای مشارکت در این پروژهٔ بزرگ با نگارنده همکاری کنند تا این ایده هرچه بینقصتر به سرانجام برسد.
پیشاپیش از همکاریتان سپاسگزارم.
«هـ . الف. رودبارکی»