مژده مواجی – آلمان
کوچینگ شغلی را که شروع کردیم، اصلاً حواسش به کارمان نبود. تمرکز نداشت. زیر ماسکی که بسته بود، چهرهٔ سبزهٔ او با تهریشش پنهان بود. فقط دو تا چشم قهوهایرنگِ مضطرب دیده میشد. از او پرسیدم:
– اتفاقی افتاده است؟
با صدایی آرام و غمناک گفت:
– امروز که سوار مترو بودم و میخواستم بیایم، مأمور کنترل بلیت وارد شد. بلیت با تخفیفم را که نشانش دادم، کارتِ مجوزِ تخفیفم را خواست. هر چه توی کیف پولم دنبالش گشتم، پیدا نکردم. کیفم پر از کارت بود، اما کارتِ مجوزِ تخفیف غیبش زده بود. دستپاچه شده بودم. کنترلچی کارت شناساییام را خواست. نشانش دادم و او برگهٔ جریمهٔ ۶۰ یورویی را گذاشت کف دستم.
انگار که از هیجان گرمش شده باشد، ماسک را از صورتش برداشت و نفسی تازه کرد.
– من تا حالا غیرقانونی سوار مترو نشدم. خیلی روحیهام خراب شد که جریمه شدم. یادم نیست کارتم را کجا جا گذاشتم. توی مترو مردم نگاهم میکردند. خجالت کشیدم. حتماً پیش خودشان فکر میکنند که خارجیها اهل غیرقانونی سوارشدناند.
برای تسکینش از ماجرایی مشابه که خودم تجربه کرده بودم، برایش تعریف کردم:
– در دوران دانشجوییام در مترو جریمه شدم، چون کارت تخفیف دانشجوییام را فراموش کرده بودم. نگاه سنگین مردم را در مترو بهرویم احساس میکردم. روز بعد به دفتر مرکزی شرکت مترو رفتم و کارتم را نشان دادم و قضیه با پرداخت مبلغ کمی جریمه حل شد.
هنوز آرام نبود. ناگهان فکر کرد که بلیتش را هم گم کرده است. کیف پولش را درآورد و دوباره آن را زیرورو کرد و پیدایش کرد.
قرار گذاشتیم که او در خانه دنبال کارتِ مجوزِ تخفیفش بگردد و روز بعد، من قبل از رفتن به خانه، بعد از کارم او را به دفتر مرکزی شرکت مترو و اتوبوسرانی همراهی کنم. مطمئن نبودم که با سطح زبان آلمانیاش، چقدر میتواند آنها را مجاب کند تا مجبور به دادن جریمهٔ ۶۰ یورویی نباشد.
روز بعد بهموقع سر قرارمان در مرکز شهر آمد. چند قدمی را با هم پیاده رفتیم.
– کارتِ مجوزِ تخفیف را در خانه پیدا نکردم. دوستم زنگ و گفت که چند شب پیش خانهٔ آنها جا گذاشتهام. به او گفتم؛ مرد حسابی بعد از چند روز به من خبر میدهی. اما عکس کارت را در گوشیام دارم. همسرم عادت دارد از همهٔ کارتهایمان عکس میگیرد.
به دفتر رسیدیم. روی در نوشته بود که ماسکمان را بزنیم. ماسکمان را زدیم و وارد شدیم. بهطرف گیشهای که مشتری نداشت، رفتیم؛ مرد جوانی که چهرهای شرقی داشت. ماجرا را تعریف کردم. اینکه او هیچوقت بدون بلیت سوار مترو نمیشود و این بار کارتش را پیش دوستش جا گذاشته بوده.
مراجعم عکس پشت و رویِ کارت را در گوشیاش به او نشان داد.
– معمولاً ما فقط اصل کارت را قبول داریم، ولی بهطور استثنا از شما میپذیرم. لطفاً ۷ یورو جریمه بدهید که دیگر کارتتان را فراموش نکنید.
مراجعم از توی کیفش پول را در آورد و داد. بیرون که آمدیم گفتم:
– ۷ یورو فدای سرت. از بلای ۶۰ یورو نجات پیدا کردی.
در حالیکه تشکر میکرد، بالاخره لبخندی بر چهرهاش نقش بست.