داود مرزآرا – ونکوور
۱- ما انسانها دوستانمان را سختتر از دشمنانمان میبخشیم.
۲- تکهای از ابر آسمان در حوض خانهمان غرق شده است.
۳- صندلیها دورِ نبودنات نشستهاند، و ثانیهها در انتظارت یکریز در ساعت گم میشوند.
۴- تنها چای و بادام نیستند که تلخ و شیریناند، خوابها هم میتوانند تلخ و شیرین باشند.
۵- با جابهجا شدن زمین روی شاخهای گاو، سال تحویل میشود.
۶- از پشت سر، دور شدنش را بر سطح آسفالت کوک میزنم.
۷- درد مردم مثل زخم اگر درمان نشود، به عفونت تبدیل میشود.
۸- چشمانم ریسمانی است که مرا به آسمان میدوزد.
۹- پردهپوشی را از پرده یاد گرفته بود و برملا کردن را از شیپور.
۱۰- گردبادِ ازخودراضی هر چیزی را که سر راهش قرار گرفت، لوله کرد و به هوا برد.
۱۱- باد به پشت هر کسی خورد، تنبل و تنپرور شد.
۱۲- دولتی خوب است که قابل برچیدن باشد.
۱۳- سایه مثل پرده عمل میکند، میتوان در سایه پنهان شد.
۱۴- اگر اندوه و دلتنگی بخواهد به شعر تبدیل شود، به یک کاتالیزور نیاز دارد که اسمش انسان است.
۱۵- ترسِ از تنهائی چه بلائی است؛ انسان را مجبور به ازدواج و بدتر از آن مجبور به بچهدار شدن میکند.
۱۶- نگاهش طوری بود که انگار داشت شعر میگفت.
۱۷- وقتی صندلی را از زیر پایش کشیدند، او ایستاد و به حرفش ادامه داد. چون میخواست روی حرفش بایستد.
۱۸- وقتی کتاب را ورق میزد، انگار داشت نبش قبر میکرد.
۱۹- برجها که سرکشیدند و بالا رفتند، درختها از فرط غصه قدشان کوتاه شد.
۲۰- برگها به سازِ باد میرقصند.
۲۱- شاخهگل معشوقش را به رودخانه انداخت و هستیاش را آب برد.
۲۲- درختان سرسبز در حاشیهٔ جاده ایستادند تا ما از آنها سان ببینیم.
۲۳- برای آنکه با خودش آشتی کند، به سراغ آینه رفت.
۲۴- گوشهایش پر از نشنیدن شده است و چشمانش پر از ندیدن.
۲۵- برای کسانی که به امور مملکتی شک دارند، واجب شد تا هرروز دو رکعت نماز شک بهجا آورند.