گفتوگو با ژوبین غازیانی به بهانهٔ اجرای تئاتر هملتک در ونکوور
هومن کبیری پرویزی – ونکوور
ژوبین غازیانی متولد ۱۳۵۴ در شهر تهران است. کودکی را تا زمان رفتن به دانشگاه در شهر شیراز گذراند. او دانشآموختهٔ رشتهٔ بازیگری تئاتر از دانشگاه آزاد واحد اراک در مقطع کارشناسی است و در رشتهٔ کارگردانی نمایش از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز مدرک کارشناسیارشد را دریافت کرده است. فارغالتحصیل کارگاه آزاد بازیگری سینما (امین تارخ) است و از محضر اساتیدی چون شادروان دکتر رکنالدین خسروی، دکتر کمالالدین شفیعی، اسماعیل همتی، عطاءالله کوپال، دکتر قطبالدین صادقی، شادروان حمید سمندریان، دکتر منیژه محامدی، دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی، امین تارخ، آتیلا پسیانی، مهتاب نصیرپور، اصغر همت، شادروان دکتر سعید کشنفلاح، حسن فتحی، خسرو بامداد، مجید جعفری، دکتر علی باباییزاد (در روانشناسی تحلیل رفتار) بهره برده و با «پیتر شومان» کارگردان گروه «نان و عروسک» یکی از پرآوازهترین گروههای تئاتر خیابانی جهان همکاری مستقیم داشته است.
او بازیگر و کارگردان، تدوینگر، صداپیشه و کارگردان انیمیشن، عکاس و فیلمبردار است و در شهر ونکوور استودیوی عکس و فیلم Sound Camera Action را به همراه همسرش اداره میکند.
از افتخارات کاری و حرفهای او می توان به اینها اشاره کرد: کارشناس ارشد و مدرس مرکز هنرهای نمایشی، عضو پیوستهٔ «خانهٔ تئاتر ایران»، عضو هیئت مدیرهٔ انجمن تئاتر خیابانی «خانهٔ تئاتر ایران» (۴ دوره)، ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۶ و عضویت در شورای داوری خانهٔ تئاتر ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵، کسب مقام سوم بازیگری در جشنوارهٔ تئاتر فجر در سال ۱۳۸۱ و ساعتها تدریس تئاتر در شهرستانهای ایران.
به بهانهٔ اجرای نمایش «هملتک» گفتوگویی با او داشتهایم که توجه شما را به آن جلب میکنیم.
آقای غازیانی، با سلام، از اینکه وقتتان را به ما دادید سپاسگزاریم. لطفاً برای آن دسته از خوانندگان ما که کمتر شما را میشناسند، کمی از خودتان و سوابق حرفهایتان بگویید.
دربارهٔ کار هنری در واقع میشود گفت که به دو بخش تقسیم میشود، یک بخش قبل از تحصیل بوده و بخش دیگر پس از تحصیلِ هنر. در نوجوانی و وقتی که بسیار کمسن بودم، موسیقی را آغاز کردم و آن زمان وضعیت موسیقی و کلاً کارهای هنری سختتر از امروز بود. اما ذهن فرّار من و اینکه هیچوقت نمیتوانست یک جا بند شود، توانایی این را نداشت که مرا در چارچوب کلاسها نگه دارد. اسباب موسیقی متفاوتی را تجربه کردم، اما بهقول موسیقیدانها همهچیز را بهصورت گوشی یاد گرفتم و هیچوقت نتوانستم به نُت پایبند شوم. پیانو، سنتور و بعد از آن سهتار و چند ساز کوبهای و سازهای بادی را تجربه کردم و تمامی اینها به قبل از کار تئاتر برمیگردد.
در سال ۱۳۷۴ شمسی برای تحصیل در رشتهٔ هنر به دانشگاه آزاد رفتم، لیسانس بازیگری را از دانشگاه آزاد اراک گرفتم. با اینکه اراک شهری بود که در آن تدریس تئاتر میشد، آنقدرها موقعیتی برای اجرای تئاتر در آن شهر وجود نداشت، اما تقریباً از همان ترمهای ابتدایی تحصیل، بهواسطهٔ کمکِ اساتید بسیار خوبی که از تهران میآمدند، ما توانستیم بهسرعت وارد فضا و فعالیتهای حرفهای تئاتر در تهران بشویم.
فعالیتم را با چند تن از دوستان با موسیقی تئاتر و بازی در پایاننامهٔ دانشجویان قدیمیتر و بهطور حرفهای از بازی در نمایشهای رادیویی در رادیو اراک شروع کردم و خودبهخود با مقولهٔ صدا آشنا شدم.
وقتی که این کارهای حرفهای شروع شد، در حقیقت در مسیری مابین اراک و تهران، علاوه بر یادگیری بازیگری تئاتر و اجراهایی که در جشنوارههای مختلف تهران و شهرستانها داشتیم، تحصیل در بازیگری سینما را شروع کردم. نیاز دیدم که در رشتهٔ بازیگری سینما چیزهایی بدانم و در آن زمان آموزشگاههای سینمایی زیادی هم نبود و شاید معروفترین آموزشگاههای بازیگری، آموزشگاه آقای امین تارُخ و آموزشگاه تئاتر شادروان استاد سمندریان بود و من آن زمان بهسبب آشناییای که با آقای تارخ داشتم، کلاسهای ایشان را شروع کردم.
همزمان و بعضی اوقات یک روز در میان، در تهران و اراک درس میخواندم و گاهی شبها بههمراه دوست خوبم «پیام دهکردی» هر شب در اتوبوس میخوابیدیم. گهگاهی هم بهواسطهٔ اساتید بسیار خوبی که در دانشگاههای دیگری هم تدریس میکردند، به کلاسهای دانشکدهٔ سوره هم میرفتم.
آن زمان فعالیتها خیلی زیاد بود و دوران دانشجویی هم میشود گفت دوران سعی و خطا است، گروهی در آن زمان تشکیل شد به نام گروه «تئاتر آبی» که دوست خوبم آقای «وحید لک» آغازگر این کار بود و بعد دوستان دیگری هم به این گروه اضافه شدند مثل: شهاب غزالی، محمد سرور عظیمی، خشایار عابدیان، رامین محمودیان و علی شایانفر که هر کدام از این دوستان حالا در جاهای مختلفی مشغول به کار و فعالیتهای حرفهای در ایران هستند. بعد از آن هم دیدم گویا اصلاً «زگهواره تا گور دانش بهزور!» … ادامهٔ تحصیل دادم و در دانشگاه آزاد و در رشتهٔ کارگردانی، فوقلیسانس کارگردانی را هم گرفتم. این فعالیتها همینطور ادامه پیدا کرد و حالا تقریباً بیستودو سال است که من کار تئاتر حرفهای میکنم. در گوشهوکنار هم اتفاقاتی افتاد که مدتی نتوانستم بهدلایلی کار تئاتر حرفهای انجام بدهم و سر از انیمیشن درآوردم، با گروه خوبی که در ایران بودند بههمراه دوست خوبم «امید حسینی» فعالیتهایی در تولید انیمیشن داشتیم که در این بین مرا با تدوین آشنا کرد. تدوین، صدابرداری و رفتن به استودیوی صدا و برای مدت دو سال کار صدابرداری انجام میدادم، هم موسیقی و هم نریشن، و این باب آشنایی بود با خیلی از اساتید بزرگ. کسانی که دیگر در میان ما نیستند، مثل خانم «فهیمه راستکار» و شادروان «حسین باقی» که چیزهای زیادی بهمن آموختند و هیچگاه فراموش نمیکنم، دانستنِ این کارها خیلی جاها به دادِ من رسیده است.
تمامی این آموختهها مثل عکاسی، تصویربرداری، صداگذاری و انیمیشن مجموعهٔ خوبی شد برای من. نه زمان طولانی و بهطور مستمر، اما تدریس تئاتر هم داشتهام و چندسالی از کارشناسهای مرکز هنرهای نمایشی ایران بودم و به درخواست خودم به شهرستانهای مختلف میرفتم. تقریباً این مجموعه کارهایی بوده که من تا حال در زمینههای مختلف انجام دادهام و نقطهٔ مرکزی تمامی اینها تئاتر بوده است.
نکتهای که این وسط جا ماند، در مورد تئاتر خیابانی بود که اینجا هم اسم وحید لک بهمیان میآید، برای اینکه وحید لک برای تئاتر خیابانی ایران زحمات زیادی کشیده است و اگر الان تئاتر خیابانی انجمنی در خانهٔ تئاتر دارد، بهواسطهٔ تلاشهای اوست. گروه ما نیز به جریان تئاتر خیابانی وصل شد و میتوان گفت ما اولین گروههایی بودیم که تئاتر خیابانی را پس از انقلاب ۵۷ دوباره احیا کردیم. قبل از انقلاب گروههای زیادی نبودند، اما همان تعداد اندک، کارهای بسیار بزرگی کردند، مثل زندهنام «سعید سلطانپور» که با کار معروف «عباسآقا کارگر ایران ناسیونال» کار تئاتر خیابانی را شکل داد.
سالهای ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶ گروه ما از اولین گروههایی بود که کار تئاتر خیابانی را شروع کرد؛ یعنی گروه «تئاتر آبی» که پیشتر گفته شد. دوستان دیگری هم بودند که کار میکردند و اکنون در سینما و تلویزیون ایران مشغول بهکار هستند و بعضیهاشان هم سِمَتهای اجرایی بزرگی در تئاتر ایران دارند، مثل آقای «رحمت امینی»، آقای «برزو ارجمند» دوست خوبمان و بازیگر خوب تلویزیون و سینما که از تئاتر خیابانی شروع کردند. ما هم سعی کردیم که به تئاتر خیابانی هویت بدهیم و سعی کردیم تا آن را تفکیک کنیم از تئاتر فضای بیرونی. در زمینهٔ کارهای خاص تئاتر خیابانی، به معنای تئاتری که در زمان اجرای آن مردم ندانند که شاهد نمایشاند، تجربههای خیلی ناب و خاصی داشتیم که بعضی از آنها ضبط شده و سعیام بر آن است که این کارها را از طریق یوتیوب یا شبکههای اجتماعی برای نسلهای بعدتر به تماشا بگذارم.
کِی به کانادا آمدید و چطور شد که شهر ونکوور را برای اقامت انتخاب کردید؟
تقریباً ولنتاین ۲۰۱۵ بود که به کانادا آمدم. ابتدا در مونترآل بودم، البته چند ماهی بیشتر نشد چون همسرم در مونترآل تحصیل میکرد و اواخر تحصیلش بود و سعیمان بر این بود که با مطالعه، جای مناسبی را برای زندگی انتخاب کنیم. چون خیلی سرماییام، مونترآل با دمای تا منفیِ سی و چهل، اصلاً مناسب حال من نبود و میدانستم که نمیتوانم آنجا زندگی کنم. شیراز بزرگ شده بودم و همیشه به دمای بالا عادت داشتم، برای همین خیلی تو ذوقم خورد. زمستانی که من وارد مونترآل شدم، زمستان خیلی بدی بود ولی سفر کوتاهی در ماه مِی همان سال به ونکوور داشتم و دیدم ونکوور شهری است که هم بهلحاظ کاری که انجام میدهم و خواهان ادامه دادنش هستم و هم بهلحاظ آبوهوا مناسبتر است، و همین شد که از ژوئیهٔ ۲۰۱۵ به ونکوور آمدیم.
از گروه تئاتر نور آبی برایمان بگویید. چه شد که این گروه شکل گرفت؟ با چه کسانی همکاری داشتهاید و دارید، و چه برنامههایی برای آیندهٔ آن دارید؟
گروه تئاتر نور آبی در حقیقت اسمش را از گروه «تئاتر آبی» که در ایران با دوستانم داشتم وام گرفته است و من آن را با نام Blue Light در کل کانادا ثبت کردهام، گروهیست که در حال فعالیت است، و شامل دوستانیست که در پیِ فراخوانی که من در فوریهٔ سال ۲۰۱۷ دادم، آمدند و در آکادمی تئاتر ونکوور ثبتنام کردند. چند نفر آمدند و در روزهای شنبه کلاس تئاتری در محل استودیوی «Sound Camera Action» تشکیل شد. از دل آن گروه کسانی آمدند که الان کار تئاتر انجام میدهند و اولین کاری هم که قرار است در تاریخ هجده فوریه بر روی صحنه ببریم، تئاتر «هملتک» است که در حال حاضر با این گروه مشغولِ تمرین آن هستیم.
حالا اینکه به چه شکل بتوانیم ادامه بدهیم و برنامههای آتیمان به چه صورت باشد، نیاز به تفکر دوباره دارد. من باید دوباره تجزیه و تحلیل کنم و پس از اتمام هملتک به مخاطبشناسی بپردازم و از دل مصاحبههایی که با مردم خواهم داشت، ببینم که چه کارهایی را بایستی انجام دهیم، ولی قطعاً دلم میخواهد که روی تئاتر سنتی ایرانی کار کنم؛ نوع کاری که دغدغهٔ من است، چون حیف است که با وجود بنمایههای خوبی که در تئاتر ایران وجود دارد، اینها هیچوقت تبدیل به تئاتر نشدهاند و بهصورت نمایشها یا نمایشوارههایی ماندهاند؛ از اینها میشود بهشکل تجربههای تازهای استفاده کرد و کارهای جدیدی در زمینهٔ تئاتر ارائه داد.
کمی دربارهٔ نمایش هملتک برای خوانندگانمان بگویید. چه شد که هملت را انتخاب کردید و آن را بازنویسی کردید؟ در این بازنویسی، چه المانهایی به این نمایشنامه افزوده یا از آن حذف شده است؟ همینطور لطفاً بگویید انتخاب عوامل و بازیگران هملتک چگونه انجام گرفته است و آیا برای این کار با محدودیتی مواجه بودهاید؟
اولین انتخاب من نمایش هملتک بود که نوشتهٔ دو دوست خوبمان پدر و پسر، آقایان «محسن و افق ایرجی» در ایران است که ایشان بهمن لطف داشتند و متن را در اختیار من گذاشتند. این عزیزان ساکن شهرستان خمین در استان مرکزیاند. زمانی که داور جشنوارهٔ استان مرکزی در اراک بودم، ایشان را دیدم و این کار را که البته با سبک دیگری برای جشنوارهٔ تئاتر استانی کار کرده بودند، داوری کردم. درخواست کردم تا متن را به من بدهند تا بتوانم روی آن کار کنم. این شد که متن هملتک همواره با من بود و شاید بیشتر از بیست ماه طول کشید تا بازنویسی آن به پایان رسید و به فضای اینجا و اجرا برای خارج از کشور نزدیکترش کنم، یکسری از دیالوگها را تغییر دهم، یکسری اوزان و عروض و قافیهها را تغییر دهم و بخشهایی را به آن اضافه کنم. هملت، اثر جاودانهٔ سر ویلیام شکسپیر، اجراهای متفاوتی داشته و بهگفتهٔ مورخان از زمانی که نوشته شده، همیشه هملت در گوشهای از دنیا در حال اجرا بوده است. خب، این کار را سخت میکند و برای یک کارگردان، کار دشواری است که بخواهد اثری محکم و قوی را انتخاب کند و بتواند نظر طیف وسیعی از مخاطب را جلب کند.
انتخاب بازیگر برای نمایش هملتک به دو بخش تقسیم شد: یکی، دوستانی که آمده بودند در آکادمی تئاتر ونکوور و با همدیگر شروع به همکاری کرده بودیم؛ هر شنبه من میگفتم و دوستان لطف داشتند و میشنیدند. از تاریخ تئاتر شروع کردم و بعد بهطور خاص از روانشناسی صحنه و روانشناسی بازی و بازیگری گفتم و بعد کمکم که متن هملتک را شروع کردیم، به تکنیک رفتیم و از نفسگیری و تنفس و پایهایترین موارد در «بیان» و الان که رسیدهایم به میزانسنها و حرکتها دربارهٔ ایست، عمل و عکسالعمل. خیلی سعی کردم بهصورت آکادمیک اما موجز و مختصر ابزارهایی را به دوستان بدهم که بتوانند از فردی که تابهحال روی صحنه نرفته، تبدیل شوند به کسی که جرئت و جسارت این را داشته باشد تا نقشی را روی صحنه ایفا کند؛ با دیالوگ یا بدون آن.
بخش دوم هم بازیگرانی به کار هملتک اضافه شدند که اینجا تحصیل میکردند و قبلاً در کلاسهای خانم نصیرپور بودند، افرادی که بعداً خودشان گروههایی را ایجاد کرده بودند و کار تئاتر را ادامه داده بودند. بازیگران هملتک ادغامی از هر دو گروه است. پیشکسوتهای قدیمیای که اینجا بودند و کسانی که پیش من تحصیل کردند و دوستانی که قبلاً تجربیاتی داشتند، مجموعاً نزدیک به شانزده نفر بازیگر است که روز هجدهم فوریه به روی صحنه میروند.
لطفاً کمی از موسیقی این نمایشنامه برایمان بگویید، گویا موسیقی نقش عمدهای در آن دارد.
موسیقی نمایش هملتک را دوست خوبم آقای «البرز رحمانی»، نوازندهای بسیار خوب و حرفهای و کاردان در زمینهٔ تدریس موسیقی و نوازندگی تار، قبول زحمت کردند. این بخش از نمایش هملتک که بسیار پایهای و اساسی بود (چون نمایش کمدی – موزیکال نام گرفته و بنمایه و شکل اجرایی آن کمدی و موزیکال است)، چرا که تمامش مقفّا نوشته شده و چنین نیست که دیالوگها صرفاً به فارسی ترجمه شده باشد. دیالوگها ترجمهای است از کتاب «خلاصهای از نمایش هملت» که توسط شل سیلوراستاین نوشته شده و آقایانِ ایرجی از آن ترجمه استفاده کردهاند و از شکل روایی و طنزگونهٔ آن، نمایش هملتک را نوشتهاند و بنده هم بازنویسی کردهام.
موسیقی یعنی همهچیزِ این نمایش، یعنی دوستان من باید حتماً در گویش و ادای دیالوگها ریتم را میشناختند و متوجه ریتم میبودند. همچنین ملودیها و نواهای خاص تختهحوضی که البرز عزیز هم قبلاً در این زمینه تجربه داشت و من هم سعی کردم راهنماییهای خاص به ایشان داشته باشم که بتوانیم با همدیگر همگراییهای خوبی بهلحاظ دید و نگاه به موسیقی تختهحوضی پیدا کنیم و مجموعاً به تجربهٔ خوبی دست پیدا کنیم. نوازندهٔ چیرهدستی مثل آقای سینا اتحاد هم در بخش کمانچه به این جریان اضافه شد و تمبک را هم «نعیم چرخی» عزیز که از نوازندگان بسیار خوب تنبک و سازهای کوبهای و پرکاشن هستند، بهعهده گرفتند.
موسیقی با همکاری سه خوانندهٔ خوب، آقای نوید گمینی و خانمها عاطفه جهانبین و سارا جباری تکمیل شد و ماحصل آن بخشهای متفاوتی از اشکال متفاوت موسیقی از ابتدا تا انتهای نمایش است که نمیخواهم فعلاً دربارهٔ آن حرف بزنم، چون این گفتوگو قبل از اجرا است و دلم میخواهد که تماشاگر خودش بیاید و ببیند و سیر این اتفاقات را که در موسیقی بههمراه نمایش میافتد، تجربه کند.
آیا برنامهای دارید که این نمایش را در شهرهای دیگر کانادا یا حتی کشورهای دیگر هم به روی صحنه ببرید؟
درمورد اجرای تئاتر هملتک در شهرهای دیگر، الان رایزنیهایی با شهر مونترآل و تورنتو انجام دادهایم و شاید بشود در اتاوا هم اجرا داشته باشیم، چرا که این سه شهر نزدیک بههماند و میتوان با یک پرواز شش ساعته از ونکوور به یکی از این شهرها رسید و بقیه را بهصورت زمینی طی کرد و دو سه روز اجرا داشت.
آیا فکر میکنید میشود این نمایش را به زبان انگلیسی و برای مخاطب غیرفارسیزبان به روی صحنه برد؟
بهنظرم اصلاً این امکان وجود ندارد، برای اینکه شعر را نمیتوان ترجمه کرد. دیالوگهای غیرشعر را میتوان ترجمه کرد، ولی با ترجمهٔ شعر و خصوصاً شعری که بر پایهٔ نمایش سنتی ایرانی مثل تختهحوضی نوشته شده که ریتمها و نواهای خاص ایرانی در آن شنیده میشود، در حقیقت لطف کلام از بین میرود، هر چند ما سعی کردهایم برای مخاطب غیرفارسیزبانِ این نمایش، بروشوری خاص تهیه کنیم تا بتواند همچنان که موسیقی را که بهنوعی شبیه اپرا – تئاتر به سبک تختهحوضیست میشنود، بتواند قصه را از طریق ترجمهٔ تمام قصه صحنهبهصحنه از روی بروشور پیگیری کند، ولی بهنظرم قطعاً نمیشود این نوع نمایش را به زبانی غیر از فارسی اجرا کرد، چون اصلاً لطفی ندارد. این نمایش بایستی به زبان فارسی و سبک موسیقی ایرانی اجرا شود.
اگر مورد دیگری هست که بخواهید با خوانندگانمان در میان بگذارید، بفرمایید.
موضوعی که خیلی بهنظرم لازم است گفته شود، مسئلهٔ آشنایی نسل بعد از ما با فرهنگ و آداب و رسوم و سنن کهن ما است. بچههایی که اینجا بزرگ میشوند، زبان اولشان زبان انگلیسی است و وقت خیلی زیادی را در مدرسه با همکلاسیهاشان میگذرانند؛ به زبان انگلیسی فکر میکنند و حرف میزنند، زبان فارسی میشود زبان دومشان و بعضاً با لهجههای شیرینی زبان فارسی را حرف میزنند، بدون آنکه حتی معنی خیلی از کلمات را بدانند. خانوادههایی بسیاری هستند که دغدغه دارند بچههاشان نه تنها فارسی حرف بزنند، بلکه بتوانند بنویسند و بخوانند و با ادبیات کهن ایرانی آشنا شوند. این کار و اساساً جلب توجه بچهها به این زمینه کمی دشوار است. یکی از کارهایی که ما در اتاق فکر گروه تئاتر آبی در حال انجامش هستیم، این است که بتوانیم کارهایی را برای مخاطب کودک و نوجوان داشته باشیم؛ یعنی کارهای بعدی ما قطعاً به این سَمت خواهد رفت که مخاطبمان، کودکان و نوجوانان باشند، و بتوانیم به آنها خوراک فرهنگ ایرانی بدهیم، البته در شکل نمایشهایی که شاید با آن آشناترند (بهشکل نمایشهای اروپایی یا بهنوعی غیرایرانی)، یعنی سبک نمایشهای کلاسیک غیرایرانی. این موضوع در برنامهریزیهای آتی ما است برای اینکه دلم میخواهد واقعاً برای بچههای ایرانیای که اینجا هستند بتوانیم خوراک مناسبی تهیه کنیم. میدانم دغدغهٔ خیلی از خانوادهها است که بچههایشان با این جریان آشنا شوند، ولی هم اجرایی وجود نداشته که بتوانند به آن رجوع کنند و هم محلی برای این کار نبوده یا اینکه قبلاً در این زمینه کاری نشده است. ما سعی کردهایم امکانسنجیای انجام دهیم تا اگر بشود هم در این زمینه مطالعهٔ علمی بیشتری داشته باشیم و هم با تربیت نیروهایی در این زمینه بتوانیم نمایشهای کودک و نوجوان هم در کانادا کار کنیم.
با سپاس از وقتی که برای این مصاحبه در اختیار ما گذاشتید.