داود مرزآرا – ونکوور
۱- هر سال پاروبهدوشها جار میزنند «برف پارو میکنیم» تا بهار را از خواب زمستانی بیدار کنند.
۲- هیچکس از زندگی جان سالم به در نمیبرد.
۳- چون میترسید رؤیاهایش واقعیت پیدا نکنند، ترجیح داد همچنان توی آنها باقی بماند.
۴- میخواهد بهخاطر«پروانه» هم که شده، شمع دلش همیشه روشن باشد.
۵- وقتی داشتم از او دور میشدم، ابر بالای سرم هم سایهاش را از سرم کم کرد.
۶- وقتی پیری میآید، آدم دیگر نگران آینده نیست.
۷- آدم جالبی بود، همیشه نیاز آدمها را زودتر از خودشان تشخیص میداد.
۸- برای ساکنان کرهٔ زمین، انفجار جمعیت از انفجار اتمی هم خطرناکتراست.
۹- اولین بار که کامی کوچولو به دریا رفت، ماهیها یک گوشماهی سفید به او هدیه دادند.
۱۰- کامی کوچولو به دوستش گفت: «بیا وقتی بزرگ شدیم، عروسی کنیم و مغازۀ اسباببازیفروشی باز کنیم.»
۱۱- خواب بهترین و شیرینترین نعمت و تنها چارۀ بلاتکلیفی آدمهاست.
۱۲- وقتی آفتاب در هوای مهآلود از راه میرسد، معلوم نیست مِه کجا پنهان میشود.
۱۳- دوستم دنبال خرید یک چتول شکلاتی بود که وسطش مشروب دارد.
۱۴- چون به حافظه اعتماد نداشت، میخواست کامپیوتری بخرد که حافظه نداشته باشد.
۱۵- مادربزرگ، شبها از جن و پری میگفت تا نوهاش بخوابد، اما او مرتب از خواب میپرید.
۱۶- دنبال پدر و مادری پدرمادردار میگشت تا فرزندش را به آنها بسپارد.
۱۷- از ترس اینکه آدم برفی سرما بخورد، شال گردنش را دور گردن او انداخت.
۱۸- جوانهها دهانشان را باز میکنند تا بهار را صدا کنند.
۱۹- ماهی سیاه کوچولوی صمد دلش برای دریا تنگ شده بود.
۲۰- جراحی که مادربزرگ را عمل کرد، صورتش را پوشانده بود تا او را نشناسیم.
۲۱- چنان به آینه زُل زد، که نگاهش در آن باقی ماند.
۲۲- خوش به حال شاهپرکهای کانادا که هر سال از ترس زمستان به مکزیک پرواز میکنند.
۲۳- واسطه هم واسطههای لاسوگاس، که برندهها و بازندهها را به بازی میگیرند.
۲۴- بالاخره «مشیت الهی» بر این قرار گرفت که دیگر امام زمان ظهور نکند.
۲۵- هیچ آفتابی را سراغ ندارم تا گرمیبخش سردیِ رابطۀ انسانها باشد.