داود مرزآرا – ونکوور
هر هنری برای بیان خود ابزاری دارد. وسیلهٔ بیان کاریکاتور خط است. اما در کاریکلماتور، این وظیفه برعهدهٔ کلمه گذاشته شده است.
عنوان کاریکلماتور از سال ۴۷ در مجلهٔ خوشه به سردبیری احمد شاملو آورده شد. این کلمه، تلفیقی از کاریکاتور و کلمات است. کاریکلماتور را میتوان اینطور تعریف کرد: «کاریکاتوری که با کلمات بیان میشود.» در این ژانر ادبی، پرویز شاپور، کیومرث منشیزاده، عمران صلاحی و بیژن اسدیپور حرف اول را زدهاند.
۱- مرگ به تماشای کنسرت ضربان میلیاردها قلب نشسته است.
۲- در این دوره و زمانه، خدایان اساطیری تبدیل به خدایان ارتجاعی شدهاند.
۳- ماهیان سرخرنگ سادهدلانه با شنیدن صدای پای ساکت گربه سرشان را از آب بیرون آوردند.
۴- گوسفندی در انتظارعاقبت خود، در راهِ سلاخخانه، سر به زیرانداخته بود.
۵- رودخانه تمام سختیهای سفر را برای رسیدن به معشوقهاش، دریا، پشت سر میگذارد.
۶- رودخانۀ خشک منتظر بود تا باران دستش را بگیرد و او را به دریا برساند.
۷- آدمهای پیر با چشمهای کمسو درِ خروجی زندگی را بهتر از دیگران میبینند.
۸- شبزندهداری سگها تا سپیدهدم دزد را از ماندن در آن شهر ناامید کرد.
۹- شمع روشن در انتظار دیدن پروانه میسوخت.
۱۰- درهای خروجی زندگی در گورستان، همیشه باز است.
۱۱- شب با دیدن سپیدهدم که آمدن خورشید را نوید میداد، پا به فرار گذاشت.
۱۲- رابطۀ پریدن سار از درخت با سردشدن آش را در زندگی پیدا نمیکرد.
۱۳- سگها را دوست داشت چون آنها از کارهایش سر درنمیآوردند.
۱۴- عمونوروز همراه با آوای «سمنو… آی سمنو…» قدم به خانهها گذاشت.
۱۵- بههنگام مصاحبه، کارفرما خیال کرد که آدم الکن دستپاچه شده است.
۱۶- نگاهشان که به هم برخورد کرد بیمه خسارت نداد، خودشان با هم کنار آمدند.
۱۷- درختی را دوست دارم که تا خرمالوهایش شیرین نشوند، نگذارد از او جدا شوند.
۱۸- کلاغ باهوش چشم مترسک را درآورد و به اتفاق کلاغهای دیگر در مزرعه جشن گرفتند.
۱۹- وقتی سراغش را از قلبم میگیرم، انگار که دوستش دارم و وقتی او را در ذهنم میبینم، دوستش ندارم.
۲۰- باغ خشک از آمدن سیل بهقدری دستپاچه شد، که دیوارهایش را بر زمین ریخت.
۲۱- آنقدر دورو بود که در آینه هم از خودش دو تصویر میدید.
۲۲- عقاب آمریکا میخواهد به خانۀ صلح جهان وارد شود، اما بالهای بزرگش مانع میشوند.
۲۳- عادت داشت جواب بسیاری از پرسشها را با «شاید»ها در مغاک ابهام نگه دارد.
۲۴- در شهر ما مردم بهقدری آزادی عمل دارند که میتوانند داوطلبانه دست به خودکشی بزنند.
۲۵- تنها کسی که تا پایان زندگی با من است، خودم هستم.