نماد سایت رسانهٔ همیاری

یادداشت سردبیر – طنین صدایی به قدمتِ نیم قرن

Azadeh-akhlaghi_forough-farokhzad_mohsen-gallery_honargardi (1)

توضیح عکس: صحنهٔ بازسازی‌شدهٔ مرگ فروغ فرخزاد توسط آزاده اخلاقی

سیما غفارزاده

در آستانهٔ سالگرد خاموشی شاعری ایستاده‌ایم که پس از گذشت پنجاه سال از پروازش، نه تنها فقدانش رنگ نباخته، بلکه صدایی که از او مانده، رساتر و بلندتر از پیش در دنیای شعر و ادبیات طنین‌انداز است. پرنده رفت، اما در همان فرصت کوتاهی که داشت، چنان زیست که جاودانه شد، حتی اگر هرگز خیابانی به نامش نشد، حتی اگر تندیسی از او نساختند تا در میدانگاه‌های شهر نصب کنند، حتی اگر نامش بر سردرِ دانشگاهی ندرخشید،… اهمیتی ندارد؛ جاودانگی به هیچ‌یک از این‌ها نیست، صدای او مانده است و کسی نمی‌تواند آن را از ما بگیرد. فروغ فرخزاد، در طول عمر ۳۲ سالهٔ خود؛ طیِ این سهمِ بی‌رحمانه ناچیزش از زندگی، پنج کتاب شعر از خود به‌جا گذاشت و احتمالاً نوشته‌ها و شعرهایی دیگر که به هزار و یک دلیل هرگز منتشر نشدند. ای کاش می‌شد سفری در زمان کرد، نیم قرن به عقب بازگشت و رسید به دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، حوالی ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر، در خیابان لقمان‌الدولهٔ محلهٔ قلهک ایستاد و برای رانندهٔ ماشین حامل دانش‌آموزان دبستان شهریار دستی تکان داد و نگهش داشت به بهانهٔ پرسیدنِ آدرسی تا فروغ برای جلوگیری از برخورد با آن، از ماشینش به بیرون پرت نشود و جان نبازد، تا دوباره گیسوانش را در باد شانه بزند، تا دوباره باغچه‌ها را بنفشه بکارد، و شمعدانی‌ها را پشتِ پنجره بگذارد، تا دوباره روی لیوان‌ها برقصد… و نه پنج کتاب که پنجاه کتاب به‌چاپ برساند. و تو برگردی از سفر زمان، برگردی تا بر دستانِ فروغ ۸۲ ساله بوسه بزنی و به خود ببالی که همان هوا را تنفس می‌کنی که او. اما دریغا که سرنوشت، بی‌شرمانه آن دو دستِ جوان را زیر بارش یکریز برف مدفون کرد. دو دستِ جوانی که زادهٔ فصل سرد بود، در روز ۲۶ بهمن سال ۱۳۴۵ زیر بارش برف در گورستان ظهیرالدوله به‌خاک سپرده شد…

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

و سال دیگر، وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه می‌شود

و در تنش فوران می‌کنند

فواره‌های سبز ساقه‌های سبکبار

شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه‌ترین یار

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…

پرنده پرواز کرد و رفت، اما هنوز پس از پنجاه سال، آرزویش آرزویی بیش نیست. فروغ گفته بود: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتیِ مردان می‌برند، کاملاً واقفـم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به‌کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی، هنری و اجتماعی زنان است.»

*  *  *  *  *

و در آخر، تصور می‌کنم نیازی نیست در این یادداشت به تصمیمات خبرساز رئیس‌جمهور جدید آمریکا پرداخته شود که دوستانی در این شماره زحمتش را کشیده‌اند و دستِ‌کم من چیزی بیش از آن ندارم که بیافزایم. تنها مایلم از شما عزیزان دعوت کنم که بیایید همه در گردهمایی بزرگی که در تاریخ ۱۲ فوریه، یعنی همین یکشنبه در مرز پیس‌آرچ (Peace Arch)، سمتِ کانادا برگزار خواهد شد، شرکت کنیم و زیبایی چندفرهنگی و چندملیتیِ کانادا را در مقابلِ سیاستِ تفرقه‌انداز کینه و نژادپرستی به نمایش بگذاریم.

برای آگاهی از اطلاعات و جزئیات این مراسم اینجا کلیک کنید.

خروج از نسخه موبایل