سلماز لکپور، ونکوور
در دنیای بیدروپیکر مجازی امروز، گاه گفتوگوهای توی یک شهر هم از پشت دریچهٔ صفحات نمایش و حتی بدون دخالت هیچ صدایی صورت میگیرد، اما سفر به ایران این شانس را برایم فراهم کرد تا با اوژن شیراوژن، هنرمند نقاش در آتلیهاش و رو در رو گفتوگو کنم.
آقای شيراوژن، لطفاً مختصری از خودتان برای خوانندههای ما بگوئيد؟
من متولد سال ۱۳۵۶ در شهر کرج هستم. نقاشی را از سن ۱۴ سالگی بهصورت جدی شروع کردم و مشوق اصلیام خانواده بود. وقتی نقاشی را بهصورت جدی از دههٔ هفتاد شروع کردم، در آن دوره مجلهای در ايران چاپ میشد بهنام گلآقا، که در آن کارهای کاريکاتور بسیاری بود و من اغلب کارهای اين مجله را میگرفتم و کپی میکردم. برايم جالب بود که کارهايم آنقدر شبيه درمیآمد. برای خانوادهام هم آن اندازه استعداد من خيلی جذاب بود. آن دوره، آموزشگاه و کلاسهای تخصصی مثل الان نبود. يادم است که اولين استادم آقای مهدی مرزبان بودند که آن سالها مدرس دانشگاه تهران بودند، و این از خوششانسی من بود که نزد ايشان کار را شروع کردم، بنده معتقدم معلم میتواند بر روی ذهنيت و خلاقیت هنرجو تأثير بسياری داشته باشد. آقای مرزبان مسير خوبی را در هنر به من نشان دادند و باعث شدند که بهطور جدی نقاشی را پیگیری کنم. بعد از دوران سربازی تصميم گرفتم که آتليهای تأسيس کنم. آن سالها در جشنوارهٔ جوانان استان تهران رشتهٔ آبرنگ اول شدم، و در نمايشگاههای متعددی حضور داشتم. اوایل دههٔ هشتاد وارد جهاد دانشگاهی شدم و يک ترم در آنجا نقاشی خواندم، که طی همان يک ترم، متوجه شدم این جوابگوی خواستههای من نیست. سپس تصميم گرفتم برای ادامهٔ تحصیل از ايران بروم. از آنجايی که به هنر اروپای شرقی چه در زمينهٔ سينما و چه موسيقی و نقاشی، خيلی علاقه داشتم، و پيگيرش بودم و هنرمندان بلوک شرق هميشه برايم جذابيت داشتند، آنجا را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم، چون حس میکنم زندگی مردم در اروپای شرقی توأم با رنج و درد است، و همين امر روی زندگی و نگاهشان تأثير گذاشته است.
بهنظر من سرچشمهٔ هنر از سختیهاست، همانطور که میگويند الماس زمانی زيبا میشود که صيقل داده بشود. در تاريخ هنر کسانی ماندگار شدند، البته استثنا هم هست، که برای کارشان خيلی سختی کشيدند و آن سختیها را تحمل کردند و پيش رفتند. در هر حال من به کشور رومانی رفتم، دورهای در دانشگاه رومانی بودم و کمی بعد از آن دوستانی پيدا کردم. آنجا گروهی بود که بچههای بیسرپرست را حمایت میکردند. آنها سازمانی مسيحی بودند که بچههای بیسرپرست بسیاری را حمایت میکردند و سالی يکبار برايشان اردوهای فرهنگی بر پا میکردند که مربیان بسیاری با تخصصهای گوناگون در آنجا تدريس میکردند. در واقع به اين کودکان خانه میدادند و مدرسه میفرستادند و چه بسا که تا دانشگاه هم پيش میرفتند و حتی گاهی در همان مجتمع مشغول به فعالیت میشدند. این باعث شد من به دعوت این دوستانم بهصورت داوطلبانه به کشورمولداوی بروم، و در آنجا نقاشی تدريس کنم.
آکادمی هنرهای تجسمی مولداوی بسیار تأثیرگرفته از دوران شوروی سابق و همان چیزی بود که من سالها در پیاش بودم، پس تصمیم گرفتم در آنجا ادامه تحصیل بدهم.
پروژهٔ ليسانسم هم در مورد ايران باستان بود، خيلی سعی داشتم که از طريق نقاشی فرهنگ و تمدن ايران باستان را به کشورهای ديگر نشان بدهم. همچنين خيلی بهدنبال المانهای ايرانی مثل نقوش فرش، نقوش سفالين دورهٔ شوش رفتم، چيزهايی که در فرهنگ اصيل ما هست و متأسفانه فراموش شده و دارد از بين میرود. نوعی تلفيق هنر شرق و غرب در کارهايم شکل گرفت که تا حدودی بهعنوان شناسنامهٔ کاری من نیز محسوب میشد. بعد از دورهٔ کارشناسی در آزمون ارشد شرکت کردم و آن را نيز با رتبهٔ عالی قبول شدم.
چی شد که بعد از سالها زندگی و کار در مولداوی به ايران برگشتيد؟
من نه سال مولداوی بودم و وقتی درسم تمام شد، همانجا مشغول به کار و تدریس شدم. قصدم اين بود که برای ادامهٔ فعالیتم به آمریکا نقل مکان کنم، البته همیشه دوری از خانواده و وطن، آزارم میداد و گاهی تهِ ذهنم به بازگشت فکر میکردم، تا اینکه يکی از استادانم بهم گفت: «اگر میخواهی نقاش ماندگاری بشوی، اول سعی کن که در کشور خودت شناخته شوی و بعد در دنيا.» اين حرف در ذهن من ماند، هر چند همان زمان هم با ايران خيلی در تماس بودم و هر ساله در ایران نمايشگاههای انفرادی و گروهی میگذاشتم و بهطور کل از ايران جدا نشده بودم. تا اینکه بهصورت جدی مجدداً به ایران بازگشتم و همینجا به ادامهٔ فعالیتهایم مشغول شدم که البته تا به امروز هم از تصمیمم راضیام .
موضوع و سوژهٔ بيشتر نقاشیهای شما زناناند؟ و اين زنها معمولاً چهرهای مبهوت و صامت دارند؟ آيا اين صورت، برداشت شخصی خودتان از زن است يا اينکه میخواهید پيام خاصی را به بيننده منتقل کنيد؟
خيلیها اين سؤال را از من میپرسند و اولين چيزی که بیان میکنم، این است که اگر قرار بود در مورد نقاشیهايم توضيح بدهم، نويسنده میشدم، نه نقاش. ولی شايد بزرگترين دليلش اين باشد که قطعاً زنها بهلحاظ بيان احساس خيلی صادقتر و گوياترند. شما نمیتوانید مردی را با چشمان بسته تصور کنید که غمگين بهنظر بیاید. نه اينکه مرد نمیتواند احساس را بيان کند، بلکه شايد بهنوعی تصویرش [مرد غمگین] خوشايند هم نباشد و چرا که مردها بهدليل غروری که دارند، شايد خيلی از احساسات و دردهايشان را پنهان کنند.
آثار بنده اغلب نشان نمیدهد که در چه فضايیاند و زمان و مکانشان معلوم نیست. بیشتر در حالت خلسه و مديتيشناند، چرا که خود ما زمانی که میخواهیم از این دنیا کنده شویم، چشمهايمان را میبنديم و فکرمیکنيم، يا حتی زمانیکه میخواهيم دعا کنيم. شايد زنها خيلی راحتتر اين حسها را بیان میکنند.
رنگ قرمز تند در نقاشیهایتان چه معنایی دارد؟
قرمز رنگی استوار و دارای شکل مربع است. قرمز رنگی است که از ايستادگی، مقاومت و پايداری میگويد و اين فکرشده نيست، شايد همان جيغ باشد.
چرا این احساس را بهعنوان یک مرد از زنها دریافت میکنید، احساس زن ساکتی که میخواهد به گفتهٔ خودتان جیغ بزند؟
اين نيست که من بخواهم ايدئولوژی فمینيستی داشته باشم و صدای زنها باشم. چون قبلاً هم از من سؤال کردهاند که، شما فمینيستايد که زن میکشيد؟ نه، اين نيست. همانطور که گفتم، زنها بهلحاظ حسی و ارائهٔ حس عاطفی خيلی صادقتر و رکترند، شايد پشت اينها حرفها و افکار خود من قرار گرفته است، چون هر هنرمندی زندگی، گذشته و دوران کودکی متفاوتی داشته و اين گذشته خواهناخواه توی کار خودش را نشان میدهد. اينطور نيست که هنرمند بنشيند و فکر کند چه چیز قرارست بکشد.
با وجود اينکه در ايران زندگی میکنيد، بهنظر میآيد که بيشتر نقاشیهای شما حالوهوای غربی دارند! آيا دليل خاصی برای اين انتخابها داريد؟
آثار بنده بهنوعی اکسپرسيو انتزاعیاند. زمانی که نقاشی میکنم، فکر نمیکنم که شرقیام و دارم نقاشی غربی میکشم. يک دهه مدرسه و تعليمی که ديدهام، در کارهای من بیتأثير نيست. اين نقاشیها بهنوعی اغراقاند و شما اين اغراقها را در نقاشیهای مصر باستان، در پرترهٔ زنانی که صلابت و استواری را میخواستند نشان بدهند با گردنهای بلند و مجسمههايی با اين نوع آناتومی میبينيد. اما اينطور نيست که راجع به نکته به نکتهٔ اينها فکر کنم و بخواهم نقاشی بکنم، چون نقاشی پنجاه درصدش حس است و پنجاه درصدش اصول آکادميک، و اين دو که با هم تلفیق بشوند، اثری زيبا خلق میشود.
سوژههايتان را چگونه انتخاب میکنيد و آيا محدوديتی در انتخاب سوژه داريد؟ آيا سوژهها واقعیاند؟
خير. اصولاً من خيلی اصرار ندارم که بخواهم شبيه کسی بکشم، چون نمیخواهم شخصيتی را عیناً بکشم. گاه ممکن است از شخصيتهايی خودم عکس بگيرم يا شخصيتهايی را خودم طراحی کنم و چون اصراری ندارم که خيلی شبيه بشود، اکسپرسيو وارد کار میشود، اين حالت کشيدگی بينی و کشيدگی گردن، شخصيتی است که خواهناخواه در کارهای من میآيد و هيچ اصراری ندارم بگويم که اين کيست. اثری است که مثل قطعهای موسيقی از سازهای مختلف شکل میگيرد. نقاشی از اين نظر مثل موسیقی میماند و دارای ریتم است.
آيا در کنار نقاشی، فعاليتهای هنری ديگری هم داريد؟
نه، کار هنری ديگری نمیکنم، چون معتقدم که در کار تخصصی نمیشود انرژی را زياد پخش کرد و تمرکز بر يک رشته محصول بهتری میدهد.
کارهايتان تحت تأثير چه هنرمند يا مکتبی است؟ يا بهتر بگوئيم کدام هنرمند يا مکتب هنری بيشترين تأثير را در زندگی حرفهای شما داشته است؟
خود فلسفهٔ نقاشی از اروپا و امریکا به ايران آمده است. ما هيچوقت نقاشی مدرن نداشتهايم، از گذشته مينياتور داشتهايم. مينياتور مختص ايران است. بعدها توسط اشخاصی چون کمالالملک تکنیک نقاشی رنگ روغن به سبک کلاسیک اروپایی به ایران آمد. نقاشان مورد علاقهٔ من ونسان ونگوگ، مودیلیانی و کلیمت میباشند.
کارهای خودتان در چه سبکیاند؟
درواقع توی قرن ۲۱ ديگر فکر نمیکنم که سبک معنای واقعی داشته باشد، چون به معنای تکنيکی و ايده، آنقدرسبکها با هم تلفيق شدهاند که نمیشود بگوئيم چه سبکی، ولی قالباً کارهای من در فضای پرتره و فيگوراتيو است و سبک محسوب نمیشود. آزاد کارکردن را همیشه بهترین سبک میدانم.
کدام کارتان را بيشتر از بقيه دوست داريد؟
نمیشود گفت يک کار، ولی دورهای بوده که در مجموعهای کاری، يک کار را بيشتر دوست داشتهام که فروخته شده است. اين که بخواهم الان يک کار را انتخاب کنم، نه، چنين چيزی نيست.
فکر میکنيد اگر نقاش نمیشديد، چه حرفهای را انتخاب میکرديد؟
وقتی بچه بودم، هميشه فکر میکردم که موزيسين میشوم. هيچوقت فکر نمیکردم نقاش بشوم چون از بچگی عاشق موسيقی بودم. در دههٔ هفتاد اکثر دوستانم اهل موسيقی بودند و بيشترشان موزيسين شدند. خيلی به خواندن علاقه داشتم، سازهای کوبهای را نیز دوست داشتم، ولی گویا نقاشی در من خيلی قویتر بود و باعث شد به این هنر گرايش پيدا کنم.
میخواستم بدانم کارکردن در ايران برای يک نقاش چگونه است؟ چه مشکلات، يا خوبیهايی دارد؟
من فکر میکنم همانطور که آزادی خلاقيت ايجاد میکند، محدوديت هم میتواند خلاقيت ايجاد کند. افرادی مثل عباس کيارستمی توی سينما، يا اصغر فرهادی کسانی بودند که در ايران فيلم ساختند و شناخته شدند. ولی خُب ما توی نقاشی هنوز حرفی برای گفتن نداريم. هستند کسانی که الان دارند در حراجیهای هنری کار میکنند، ولی من فکر میکنم ما برای کارهای تجسمی هنوز راه زيادی در پيش داريم که بخواهيم حرفی برای گفتن داشته باشيم.
شاید در معماری اسلامی يا کاشیکاری در دنیا جزو بهترینها باشیم، ولی در هنر تجسمی مثل نقاشی و مجسمهسازی نه. شايد از دههٔ هفتاد خورشيدی است که هنر تجسمی ايران کمی شکل گرفته و به جنبوجوش افتاد. قبل از آن، در دههٔ شصت که جنگ بود و فقط نقاشیهای جنگ و مذهبی رواج داشت. در و ديوار شهر عکس شهيد و موضوعات جنگ بود. دههٔ پنجاه هم اشخاصی بودند مثل سهراب سپهری يا اردشير محصص، اينها کسانی بودند که هنر مدرن و نقاشی مدرن را داشتند شکل میدادند که با توجه به انقلاب باز دوباره همهچيز تعطيل شد، موزهها تعطيل شد، روابط بينالمللی با ايران قطع شد و اينها همه تأثيرگذارند. ولی از دههٔ هفتاد بهبعد، بهخاطرگسترش تکنولوژی و اینترنت، باز نسل نو شروع به کار کرد که این هنر را در ایران بهروز کند. ولی اين بهروزکردن اگر پيشينه نداشته باشد، ضعيف است و دوامی ندارد. بهشخصه فکر میکنم هر چيزی که پيشينه ندارد و بخواهد ادای امروزیبودن را دربياورد اصالت ندارد، و اين اصالتنداشتن، در هر چيزی تاريخ مصرف پيدا میکند. فکر میکنم کارِ نقاشی ما راه درازی دارد تا بخواهد حرفی برای گفتن در عرصهٔ بينالمللی داشته باشد، ولی باز با توجه به اين محدوديتها و نگاهها، بهشخصه هيچوقت نمیتوانم پرترهٔ زن را در يک گالری دولتی بگذارم… ايران هم، مانند ديگر کشورها در هر صنف و تخصصی، مافيای خودش را دارد، چه بسا که در ايران متأسفانه اين موضوع کمی شديدتر هم هست.
معيارها متأسفانه بر پايهٔ کيفيت و خوبی کار نيست، چه بسا کارهايی که الان ديده میشوند و خيلی خوب فروخته میشوند، اصالتی پشتشان نيست؛ يا بر مبنای آن است که نقاش روابطی قوی دارد يا بر مبنای جنسيت طرف است. در ايران متأسفانه همهچيز، نه فقط در هنر، بر پايهٔ روابط است و اگر آن رابطهها نباشد، فرد رانده خواهد شد. کلاً دوامآوردن در کار هنر بسيار سخت است. اين زمان میبرد. خوشبختانه هستند مردمی که هنوز آثار هنری خوب را خريداری میکنند.
فکر میکنید نقش مردم در حمایت و کمک به نقاشان و هنر نقاشی چه میتواند باشد؟
ببينيد مردم ما دغدغههای زيادی دارند. قشر متوسط به بالا، به هنر توجه میکنند و امکان خرید و آموزشدیدن برای نقاشی را دارند. بايد آنقدر زندگی تأمين باشد که بتوان برای اين مسائل هزينه کرد. ولی مهمتر از مردم، دولت و مسئولاناند که بايد هنر را ارزش بگذارند. در خارج از ایران مثلاً در متروها، موزيسينها مینوازند، مردم کار خوب را میبينند و موزيک خوب را میشنوند و اين خود بهنوعی يک مدرسه است، اين پرورشدادن نگاه بصری و گوش مردم است که در شهر اتفاق میافتد و ما متأسفانه يک چنين چيزی در تهران نداريم. بههر جهت رودی است که بايد مسيرش را پيدا کند و برود و اينجوری نيست که بگوئيم نمیشود کاری کرد.
هنر، اسم ديگرش عشق است و صرفاً یک شغل نيست. در دنيايی که شما هر روز اخبار بد میشنويد، هر روز حرف از کشتن، ترور و بمبگذاری است و انگار دنيا بهسمت پرتگاهی پیش میرود. و شما فکر کنيد که، در اين زمانه بيائيد و بخواهيد از هنر و زيبايی بگوئيد… چه روحيهٔ قویای بايد داشته باشيد که بتوانيد اينقدر بجنگيد؟ اين همان عشق است که باعث میشود شما دوام بياوريد.
با توجه به اينکه اين صحبتها را ايرانیهای خارج از ايران خواهند خواند، مسافرانی که به ايران میآيند، اين امکان را دارند که هنرمندان کشورشان را حمايت کنند؛ حتی اگر اثری از ايشان ببرند و بهعنوان مجموعهٔ شخصی نگه دارند و يا حتی اگر آنرا در نمايشگاهی شرکت بدهند، خوب است. ايران کشوری است که بهراحتی مرزهای باز ندارد، بنابراين کسانی که امکان اين کار را دارند که بتوانند هنرمندان را معرفی کنند و حتی عکسهای آثار هنرمندان را با نامشان انتشار بدهند، به آنها کمک کردهاند. چون ذهنيتی که در خارج نسبت به ايران هست، اغلب روشن نيست. ايرانيان خارج از کشور میتوانند چه از طريق نمايش فيلم، چه موسيقی و چه نقاشی، با معرفی هنرمندان داخل به دنيا، به آنها کمک کنند. جوانهای بااستعداد بسياری در ايران هستند که قدرت و امکان ديدهشدن را ندارند. ايران خيلی چيزها دارد که کشورهای ديگر شايد نداشته باشند و خيلی چيزها هست که آنها نداشتهاند و از ما برداشت کردهاند، و خُب باهوش بودند و آن چيزها را پرورش دادند و بهنام خودشان کردند… و آنوقت ما خودمان باتوجه به تحولات اجتماعی و سياسیای که داشتهايم، الان درصد بالايی از جوانهايمان دچار نااميدی و افسردگی شدهاند و متأسفانه اين قضيه خيلی فراگير شده است. اميدوارم که آيندهمان بهتر از اين بشود.
آقای شیراوژن، از وقتی که در اختیار نشریهٔ ما گذاشتید بسیار ممنونیم و آرزوی موفقیت هرچه بیشتر برایتان داریم.
برای آشنایی بیشتر با کارهای این هنرمند، لطفاً از صفحات فیسبوک و اینستاگرام ایشان دیدن فرمایید.