ای رهروی «جادههای کیارستمی»،
سرانجام دانستی «خانهٔ دوست کجاست»؟
«کلید» آن را «زیر درختان زیتون» یافتی؟
«طعم گیلاس» را چشیدی؟ «شیرین» بود؟
ای باارزشتر از «طلای سرخ»،
فاخرتر از «فرش ایرانی»،…
چه ناگهانی «مسافر» شدی،
و بی«بلیت» به «سفر» رفتی!
… «باد تو را هم برد»؟
همچون «بادکنک سفید»؟…
«کلوزآپ» چهرهات،
چون «کپی برابر اصل»،
هماره در یاد و نظرم خواهد ماند،
«مثل یک عاشق»
«من هم میتوانم»،
همانند کلاس «اولیها»،
«مشق شب» بنویسم،
و در آن «گزارش» دهم پندارهات را که:
برای زندگان… «زندگی ادامه دارد…»
ای «تولد نور»، با تو «آینده دوباره پر شده»…
تهران
هفدهم تیرماه یکهزاروسیصدونودوپنج