سرآغاز:
جشنوارهٔ کن فانوس دریایی سینمای هنری است. همهٔ گمشدگان در دریای پرتلاطم فیلمهای تجاری دنیا، از هالیوود گرفته تا ایران، چشم به این جشنواره دارند تا مسیر راه سال بعد را لابهلای فیلمهای این جشنواره ببینند و شاید سرِ آخر جایی در ساحل کن آرامش بیابند. از همین حالا علاقهمندان جدی سینمای هنری، فیلمهای برگزیدهٔ این جشنواره را به فهرست فیلمهایی که باید در طول سال آینده ببینند، اضافه کردهاند. ما نیز در شهر ونکوور میتوانیم امیدوار باشیم که شماری از این فیلمها را چند ماه دیگر در جشنوارهٔ فیلم شهر (ویف) ببینیم. از اینرو و برای اینکه خود را برای آنروز آماده کرده باشیم، نگاهی بیاندازیم به مهمترین فیلمها و نامهای ۶۹امین دورهٔ جشنوارهٔ کن و نظر منتقدان بر فیلمها را جمعبندی کنیم.
برای شروع، چرا اینکار را با آخرین ساختهٔ اصغر فرهادی آغاز نکنیم. «فروشنده» – که بهدلیل تشابه اسمیِ آن با فیلمی دیگر که همین اواخر در فرانسه تولید و پخش شده بود، در کن با عنوان «مشتری» عرضه شد – داستان زوج جوان بازیگری است که خود را برای بازی در نمایشنامهٔ «مرگ یک فروشنده» (نوشتهٔ آرتور میلر) آماده میکنند. آنها بهخاطر ساختوساز غیراصولی در همسایگی ساختمانشان و احتمال ریزش آن، مجبور به ترک محل شده و به پیشنهاد یکی از دوستان تئاتریشان به آپارتمان جدیدی نقل مکان میکنند، غافل از آنکه خانه پیش از آن به زنی فاحشه اجاره داده شده بود. در اثر یک بیتوجهی از سوی زن جوانِ بازیگر (با بازی ترانه علیدوستی) یکی از مشتریان مستأجر قبلی وارد خانه شده و برای زن جوان مزاحمت ایجاد میکند. خشونت و وحشت ناشی از این حادثه، آغازی است بر درهمریختگی روانی زن و تلاش همسرش (با بازی شهاب حسینی) برای یافتن مرد متجاوز. فیلمی در نقد خشونت که در همین خلاصهٔ چندخطی، راه را برای تأویلهای فلسفی، سیاسی و اجتماعی باز گذاشته است.
تجربهٔ سالیان گذشته نشان داده است که بهدلیل ناآشنایی منتقدان خارجی با فرهنگ و شرایط ایران و گهگاه نامفهومبودن زیرنویس فیلمها، اغلب آنها در مواجههٔ اولیه خود با فیلمهای ایرانی درک درستی از آن ندارند و نظرهای شتابزدهشان بهمرور تعدیل میشود یا تغییر میکند. از اینرو هیچچیز بهتر از ارجاع به نوشتهٔ یک منتقد ایرانی که فیلم را در کن دیده است، نیست، وقتی که مینویسد: «چطور میشود با «فروشنده» به وجد نیامد و چطور میشود مدلی را که اصغر فرهادی در قصهگویی در آن به استادی رسیده، ستایش نکرد؟ ترکیب قصهگویی دراماتیک با مایههای ملتهب به اضافهٔ رئالیسم افراطی باز هم منجر به اثری درجه یک شده است… براي اولين بار چیزهایی به سینمای فرهادی اضافه شده که نویدبخش ادامهٔ فیلمسازی اوست. بالاخره قابهای زیبا (هر چند بیتأکید) و برای اولین بار موسیقی وارد بافت فیلمهایش شده (هرچند با ترفندی) و براي اولين بار «شخصیت اصلی» به اندازهٔ «موقعيت اصلی» پيچيده است. کشتیِ فرهادی به راهش ادامه میدهد».
جشنوارهٔ کن یازده روز پیش از این اتفاق با فیلم «کافه سوسایتی» ساخته وودی آلن شروع شد. این فیلم ظاهراً بازگشت دوبارهٔ آلن به روزهای اوجش در «نیمهشب در پاریس» و «جاسمین غمگین» است. امیدها به این پیرمرد خستگیناپذیر سینمای آمریکا، پس از فیلمهای کمفروغ اخیرش، دوباره بازگشته است.
«من، دنیل بلیک» ساختهٔ کن لوچ، فیلمساز کهنهکار و مخالفخوان و چپگرای بریتانیایی، نگاهی دارد به موضوعات اجتماعی روز در بریتانیا و كمكهای دولتی به بازنشستگان و افراد بیسرپناه. فیلم در همان روزهای نخست، شماری از منتقدان نظیر پیتر بردشاو را با خود همراه میکند، اما در مقابل، از دید برخی دیگر، «من، دنیل بلیک» همچون فیلم «قانون بازار» که سال پیش در بخش مسابقهٔ کن بود، سهمِ سوسیالیزم در سفرهٔ سالانهٔ جشنوارهٔ کن است. با این وصف فیلم برای بار دوم نخل طلای کن را به دستان کن لوچ رساند.
اندکی بعدتر سینمای رومانی یکی از نمایندگان خود را روی پرده فرستاد. کریستی پویو با فیلم سهساعتهٔ خود بهنام «سیهرانوادا» بسیاری از منتقدان و هنرمندان را شگفتزده کرد. فیلمی که با سکانس-پلانهای طولانی دربارهٔ یک روز تعطیل خانوادهای پرجمعیت، پدری كه چهل روز پیش مرده و حالا خانواده باید مراسم یادبودی برایش برپا کند، نقبی میزند به جامعهٔ امروز رومانی با همهٔ مصائب و مشکلاتش.
«خلیج اسلک» آخرین ساختهٔ فیلمساز فیلسوف سینمای فرانسه، برونو دومون که با نگاهی طناز و بهمانند سریال «کنکن کوچک»، مایههای پلیسی را به اثر خود افزوده بود، به روابط آدمهای فقیر و بورژواهای آخر قرن نوزدهم فرانسه پرداخته است. فیلمی که طرفداران خود را دارد اما درنهایت راضیکننده نبود.
مارن اده که چند سال پیش با فیلم «هرکس دیگر» درام پیچیدهای را پیرامون یک زوج (زن-مرد) ساخته بود، اینبار در فیلم «تونی اردمن» با لحنی شوخ به پیچیدگیهای روابط زوجی دیگر (پدر-دختر) پرداخته است. فیلم توجهات بسیاری را برانگیخت و تا روزهای پایانی بیشترین ستارهها را به خود اختصاص داد و از امیدهای جدی نخل طلا بود. امیدهایی که با معرفی فیلم کن لوچ، مدرسهٔ برلین را باز هم در کن ناکام گذاشت. چنین بهنظر میرسد که کن به فیلمهای کمدی روی خوش نشان نمیدهد.
آندرهآ آرنولد که دیگر فیلمسازِ زن بخش مسابقه بود، بعد از دو فیلم بریتانیایی خود با نامهای «تنگ ماهی» و بهویژه روایت معاصر، مدرن و درخشانش در «بلندیهای بادگیر»، محبوب منتقدان و جشنوارهها شده بود، به آمریکا میرود تا ما را با دختری جوان در یک فیلم جادهای سهساعته با دوربینی سیال و موسیقیای دلنشین همراه کند. با خاطرهای که از این دو ویژگی در کار قبلی آرنولد سراغ داریم، برایمان کفایت میکند تا به انتظار دیدن این فیلم بنشینیم حتی اگر فیلم جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران کن را نیز از آنِ خود نمیکرد.
«خواب دیدم که در ایران باستان بودیم و تو سوار بر فیلی نقرهای!» اینها جملات گلشیفته فراهانی است در صبح سهشنبه در بخشی از فیلم «پترسن» ساخته جیم جارموش. فیلمی بسیار ساده، کمهزینه، صمیمی و شاعرانه در ستایش شعر. فیلمی که یک هفته از زندگی زوجی را در شهری به همین نام نشان میدهد. مردی که رانندهٔ اتوبوس است و برنامهٔ همیشگی زندگی خود را دنبال میکند و درکنارش شعر نو میگوید؛ اما زن که خانهدار است، عاشق طراحیهای سیاه و سفیدی است که بر تمامِ خانه و لباس و کیکهایی که درست میکند، نقش بسته است. این فیلم شاید مهمترین حضور گلشیفته فراهانی در سینمای آمریکا باشد و احتمالاً راه او را برای ایفای نقشهای بیشتر و شاید جدیتر در این سینما بازخواهد کرد. پترسن فیلمی است که بسیاری از منتقدان در کن آنرا ستودند و حتماً جایی در فهرست سینمادوستان و جارموشبازها برای خود باز خواهد کرد.
«خولیهتا» آخرین ساختهٔ آلمودوار است با همان مایههای تصویری و داستانی مشابه دیگر آثارش. همان تأکیدات بر استفاده از نورهای تند و رنگهای گرم زرد و قرمز و همان مسائل پیشتر گفتهشده نظیر موضوع هویت، رنجِ ازدستدادنِ عزیزان، عشق، جدایی و تصادفِ تقدیرباورانه. اما برخلاف انتظار، این ویژگیها دیگر او را – و بهتبعاش ما را – به روزهای اوج در «با من حرف بزن» یا «بازگشت» نمیرساند. به نظر میرسد آلمودوار در این فیلم بیحوصله است و دیگر ظرافتی در کارهایش نیست. با این وصف میتوان حدس زد که اگر سینمای کیمیایی یا مهرجویی در سالهای اخیر هواداران سینهچاک خود را دارد، این فیلم نیز مشتریهای خود را پیدا خواهد کرد.
سال گذشته «سروصداهای همسایگی» ساخته کلبر مندونسا فیلو اتفاق مهمی در سینمای برزیل بود. بهنظر میرسد مندونسا با «آکواریس» همان مسیر را طی کرده است و با استفاده از همان موتیفهای قبلی دربارهٔ خانه و همسایگی، خانم منتقد موسیقیِ سالخوردهای را نشان میدهد که در آپارتمانی رو به دریا زندگی میکند و میکوشد خانهاش و جوانیاش و حس زیستن را در سالخوردگی حفظ كند.
اگر برادران داردان را دوست داشته باشید، دیگر مهم نیست فیلم جدید او دربارهٔ چیست. فیلمهای داردانها همواره چیزی دارد که جایی در ذهن آدم را قلقلک دهد. «دختر ناشناس» با همان بازمایهٔ همیشگی آزمون وجدان سروکار دارد و وقتی دو فیلمساز اندیشمند با تفکرات انسانمدارانه پشت دوربیناند تا این آزمون را به تصویر بکشند، دیدن فیلم آنها یک «باید» است.
در کنار تریلر اروتیک «او» ساخته پل ورهوفن (یادآوری کاملی از «غریزه اصلی»)، «سگها» اولین ساختهٔ بوگدان میرچیا تریلری پلیسی/جنایی است برای تغییر مزاجی بینندگان فیلم در کن که در آثار هنری و گاه کند و کسالتبار غرق شدهاند. کار خوب این فیلمساز رومانیایی که ظاهراً بهلحاظ سبک یادآور «جایی برای پیرمردها نیست» ساختهٔ برادران کوئن است، نشان میدهد سینمای رومانی در روزهای اوج و طراوت خود قرار دارد و استعدادهای زیادی در آن در حال ظهورند. سومین استعداد این کشور که پس از فیلمهای «چهار ماه و سه هفته و دو روز» و «فراتر از تپهها» دوباره به کن آمد، کریستین مونجیو است با فیلم «فارغالتحصیلی». فیلمی با سناریویی ریزبافتِ درگیرکننده که مخاطب را با پزشکی میانسال و دغدغههایش در خصوص فارغالتحصیلی و سرنوشت دختر جوانش همراه میکند و آرامآرام مخاطب را وارد گردابی اخلاقی به سبک اصغر فرهادی میکند. مونجیو این بار نیز دست خالی از کن نرفت و جایزهٔ بهترین کارگردانی را در کنار اولیویه آسایاس (برای فیلم «خریدار شخصی» که منتقدان آنرا هو کرده بودند)، به خود اختصاص داد.
زَویه دولان، فیلمساز جوان کانادایی که بهشدت مورد توجه مدیران جشنوارهٔ کن است و دوربین طلایی و جایزه هیئت داوران را هم پیش از این تصاحب کرده بود، با فیلم آخرش، «اینجا فقط انتهای دنیاست» نیز جایزهٔ بزرگ جشنواره کن را به خانه برد. فیلم علیرغم دراختیارداشتن چند هنرپیشهٔ حرفهای و طراز اول فرانسوی، تجربیترین فیلم بخش مسابقه است، با کادربندی خاص و بازیهای اغراقشده و سرشار از موسیقی و نماهای نزدیک – از عناصر محوری در کارهای قبلی دولان – که در بعضی از آن آثار لذتبخش است و در برخی دیگر آزاردهنده. باید منتظر ماند و دید این یکی کدام طرف میایستد.
در یک جمعبندی کلی شاید بتوان گفت که هیئت داوران کن، امسال به آرای منتقدان بیتوجهی کرد و فیلمهایی را که آنها هو کرده بودند، بر صدر نشاند و از کنار فیلمهای محبوب منتقدان بهراحتی گذشت. ماحصل این بیتفاوتی اما، خوشبختانه به سود سینمای ایران بود. «فروشنده» دو جایزهٔ اصلی بازیگر مرد و فیلمنامه را نصیب شهاب حسینی و فرهادی کرد و آنها را به کلکسیون سینمای ایران افزود. از حالا تا زمان اکران فیلم در ایران باید منتظر ترجمههای جدید متعدد از داستان «مرگ یک فروشنده» آرتور میلر و فروش بالای این کتاب در بین مردم کتابخوان نیز بود.
پی نوشت:
جوایز فوق قطعاً مهمترین دستاورد سینمای ایران در کن بوده، اما تنها تقدیرِ کن از ایرانیان نبوده است. چند روز قبلتر از آن حمید احمدی فیلمساز جوان ایرانی که در لندن سینما میخواند، با فیلم کوتاه «روی تپهها»، جایزهٔ دوم «سینه فونداسیون» جشنواره کن را نصیب خود کرد. این فیلم داستان مهاجر جوان منزوىای است كه براى آشنايى با جامعهٔ ميزبان، روشى غيرمتعارف را انتخاب میکند. «سینه فونداسیون» بنیادی است که تحت پوشش جشنوارهٔ فیلم کن فعالیت میکند و از نسل جوان فیلمسازان بینالمللی که در مؤسسات سینمایی تحصیل میکنند، حمایت میکند. آیدا پناهنده فیلمساز ایرانی و کارگردان فیلم سینمایی «ناهید» نیز، که سال پیش حضور موفقی در فستیوالهای جهانی داشت، در مراسم رسمیای که با حضور چهرههای بینالمللی در کن برگزار شد، جایزهٔ استعداد جوان «زنان در عرصهٔ سینما» یا Women in Motion را از جینا دیویس و سوزان ساراندن بازیگران فیلم «تلما و لوییز» دریافت کرد.