دکتر درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور
کارگاه هفتگی داستاننویسی در تاریخ پنجم مارس ۲۰۲۴، تحت نظارت شقایق محمدعلی و با یاد استاد عزیزمان استاد محمد محمدعلی، میزبان مهمانی ویژه، دکتر محمود جوادیان کوتنایی (وهمن کوتنایی)، نویسندهٔ ساکن ایران برگزار شد. این جلسه نخستین جلسهٔ ویژهٔ حضوری بدون حضور استاد نازنین ما بود که با هماهنگی و همیاری دوستان عزیز کارگاه و با یاد استاد گرانقدرمان برگزار شد. جلسه بهصورت حضوری با شرکت بیش از سی نفر در کتابفروشی پانبه و همچنین از طریق زوم با شرکت بیست و دو نفر برگزار شد. هماهنگیهای لازم برای برگزاری جلسه را درفشه جوادیان و کامران قوامی، و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستاننویسی محمد محمدعلی» بر عهده داشتند.
در این جلسه، داستان کوتاه «همزاد» از مجموعهداستانهای کوتاه کتاب «در پهنای مه» از نویسندهٔ میهمان و با صدای او خوانده شد (این داستان را در اینجا بخوانید). پس از آن دوستان به تحلیل و بحث این داستان و پرسش و پاسخ با نویسنده پرداختند.
فریبا فرجام، با خوشامدگویی به میهمان جلسه، دوستان و یاران همراهِ حضوری و مجازی، و با یاد و نام استاد محمدعلی عزیز، جلسه را آغاز کرد. او در آغاز بیوگرافی کوتاهی از نویسنده خواند که چکیدهای از آن را در زیر میخوانید:
محمود جوادیان کوتنایی متولد ۱۳۳۲، شاعر، داستاننویس و پژوهندهٔ ادبی، دارای دکتری زبان و ادبیات فارسی (مدرس دانشگاه مازندران) زادهٔ قائمشهرِ مازندران است. او هم فارسی میسراید و هم مازندرانی. نام هنری او «وهمن کوتنایی» است و از گروه نویسندگان گاهنامه/کتاب فروردین و کتاب قائمشهر است. با دانشنامهٔ ادب فارسی (سه جلد) – بهسرپرستی حسن انوشه – در نوشتن سرواژه (مدخل) و ویراستاری همکاری کرده است. او یکی از نویسندگان، سرویراستاران، مسئول بخش زبان و ادبیات و از سرپرستان دانشنامهٔ تبرستان و مازندران بهسرپرستی جهانگیر نصر اشرفی است، همچنین یکی از نویسندگان دانشنامهٔ مازندران بهسرپرستی حسن انوشه است. برخی از سرودههای او را گروههای موسیقی مازندران اجرا کردهاند.
محمود جوادیان کوتنایی آثار بسیاری در زمینهٔ شعر، داستان، مقالات گوناگون ادبی و پژوهشی دارد که متأسفانه بهدلیل کمبود فضا امکان درج آنها در این گزارش نیست.
پیش از خوانش داستان، نویسنده با سپاس و قدردانی از دوستان و حاضران در این جلسه، با یاد استاد ادامه داد: «…یاد دوست نازنین ما، استاد گرانقدر محمد محمدعلی را گرامی میداریم. یادشان و نامشان برای همهٔ دوستان و همهٔ کسانی که با آثارشان آشنا هستند گرامی و ماناست. چند سال پیش که آمدم، ایشان حضور داشتند و برنامهای در کلاسشان داشتیم. پیش از اینکه این رویداد تلخ پیش بیاید، گمان داشتم که میآیم و ایشان را دوباره میبینم… که شوربختانه نشد. در هر صورت نام و یادشان همواره زنده است.»
سپس ایشان با پیشزمینهای دربارهٔ داستان کوتاهش برای حاضران یادآور شد: «داستانی که میخوانم، بر پایهٔ برخی آیینها و سنتهاست که در مازندران وجود داشته، برخی از این آیینها هنوز وجود دارد. این داستان کوتاه دارای زیرنویس است و در خلال خواندن داستان، اگر جایی لازم باشد توضیح خواهم داد. در این داستان بهناگزیر برخی اصطلاحات مازندرانی را نیز به کار بردهام، چرا که داستان در مازندران بوده و بهکارگیری برخی آیینها و سنتهای آنجا ناگزیر مینمود. بنابراین برخی اصطلاحات را عیناً به کار بردهام، اما در زیرنویس برگردانِ فارسیشان را آوردهام. نام داستان «همزاد» است. همزاد همواره در فرهنگ و تاریخ ایرانی وجود داشته، چیزی که یونگ، روانشناس سوئیسی بعدها بدان اشاره میکند. من این همزاد را بهگونهای پنهانی در این داستان آوردهام. ما خنیاگرانی در مازندران داشتهایم که به آنها شعرخوان میگفتند یا نامهای دیگر که در طول این داستان نامشان خودبهخود میآید.»
پس از خوانش داستان با صدای نویسنده، دوستان حاضر در جلسه نظرات یا پرسشهای خود را مطرح کردند که در اینجا به چکیدهای از آنها میپردازیم.
مریم رئیسدانا پس از خوشامدگویی به نویسنده، چنین گفت: «این داستان میتواند بهعنوان منبعی باشد برای کسانی که به خطهٔ مازندران علاقهمندند یا بهطور کلی به آیینهای ما، آیینهای ایرانی، علاقه دارند. نویسنده سعی کرده بهصورت خیلی فشرده و مفید این اطلاعات را برای مخاطب به ثبت برساند، چه مخاطبان در حال حاضر و چه مخاطبانی که در آینده علاقه به تحقیق و تفحص به آیینهای باستانی ایرانیان دارند. نویسنده خود در عین خواندن، برخی از این سنت و آیینها را برای ما توضیح دادند: انواع شیرینیهایی که پخت میشده، ورزشها، مسابقات، مراسم ازدواج یا حتی درمان و معالجاتی که گذشتگان ما انجام میدادند. نثر داستان نثری صمیمی بود، گرچه روایت داستان بهنظر خطی میآمد و کمی از کشش داستان میکاست. ولی گویا قصد نویسنده بیان مکتوب افسانهای محلی بوده است و از اینرو در خلال روایت داستان، نویسنده از دانش خود – حوزهٔ اسطورهها و افسانهها در مازندران – استفاده کرده تا این داستان فولکلور محلی را مکتوب کند و به ثبت برساند. خسته نباشید به نویسنده که با آثاری که خلق کرده، باعث افتخار است. در ضمن در داستان به آیین جالبی اشاره شد، درمان از طریق رقص که فوقالعاده بود و من را به یاد مراسم زار در جنوب ایران انداخت که استاد بزرگوار، ناصر تقوایی، هم یک فیلم مستند گزارشی در مورد آن ساخته است. این مستند، فیلم کوتاهیست که به دوستانی که آن را ندیدهاند، توصیه میشود ببینند. این نشان میدهد که مردم در ایران ما یا در جهان، از چه عناصری مانند شعر، رقص، سماع و یا سرودخوانی در زندگی استفاده میکنند تا به درمان برسند. این شباهتها نوعی اتحاد دلی و نوعی همگونی را نمایش میدهد و انسانها را از این بابت خیلی به هم نزدیکتر میکند. با وجود بعضی حرفهایی که زده میشود و صحبتهایی که برای ایجاد تفرقه گفته شده تا متفاوتبودنها را بزرگ کنند، ولی امثال این نوشتهها در ادبیات و هنر ما انسانها را بیشتر به هم پیوند داده و نزدیک میکند و این باعث خوشحالیست.»
دکتر علی فدایی پس از تشکر از نویسنده برای خواندن این داستان، گفت: «این روزها اینجور نوشتهها کم است و یا حداقل من کم میبینم. در این دنیایی که عشق صورتهای مختلفی دارد، اینگونه نوشتنها و گفتنها از حکایتهای قدیمی عاشقانه زیبا و شنیدنیست. برای من هم این آیینهای سنّتی گذشته که چطور با آواز و موسیقی درد را درمان میکنند، بسیار جالب و شنیدنی بود. حتماً این نحوهٔ درمان اثبات شده است و ریشه در گذشته و قدیم و در این داستانهای محلی دارد، و داستانهای مشابه این در جاهایی دیگر هم وجود دارد، مانند عشقی مشابه در رودبار گیلان، عشقی نافرجام و جفای پدر و ناکامی… صحنهٔ برخورد اولیهٔ سوتوند و مهتاب، اوج یک برخورد عاشقانه و زیباست.» سپس ایشان از نویسنده خواست تا در مورد پایان داستان که بهصورت تعلیقی و نوعی پایانِ باز است، توضیحی دهد، و افزود: «آیا در پایان مرگ مهتاب مطرح است یا جنون سوتوند و یا همزادپنداری؟ نویسنده روی چه موضوعی تمرکز داشته و دوست دارد تا خواننده همان برداشت را از داستان داشته باشد؟»
نیکی فتاحی نظراتش را اینگونه بیان کرد: «من هم داستان را بسیار دوست داشتم. یکی از ویژگیهای این داستان، بومیگرایی آن است، یعنی پرداختن به جغرافیایی خاص و نوشتن از رسم و رسوم آن منطقه و زندگی مردم. چیزی که در این داستان برایم جالب بود و آن را دوست داشتم، تمرکز بر روی رسوم شاد مانند موسیقی، رقص و آواز ایرانی بود. چیزی که سالهاست تمرکزی بر آن نیست و باعث خوشحالیست که نویسنده بر این بومیگرایی پایبند بوده است. اطلاعاتی در این داستان آورده شده که دانستن آنها و آگاهی از این آیینها و رسوم در مازندران برای خواننده جالب است و برای من نیز شوقآور بود. میگویند نوشتن برای مبارزه با فراموشیست و اگر نویسنده اینها را ننویسد، این اطلاعات منتقل نشده، چهبسا از بین برود. استفاده از لغات محلی بسیار هوشمندانه و خوب بود. نیمی از فضاسازی در داستان با استفاده از نثر، انتخاب واژهها و بهخصوص واژههای محلی ساخته شده است. در واقع همین واژهها بود که فضای آن منطقه را ساخته. وجود عنصر موسیقی که از اول تا آخر داستان جاری بود، همراستا با تمرکز روی رسوم شاد، زمزمهای از شادی و امیدواری در داستان به جریان آورد که داستان را زیباتر کرد. زبان و نثر داستان بسیار خوب و شاعرانه بود. جزئیات ظریفی که نویسنده از لباسها و… ارائه داد، تصویر روشنتری از داستان ارائه داده و جالب بود. داستان شروع و پایان خیلی خوبی داشت. فرار شخصیت دختر در داستان کمی زمینهچینی کافی نداشت. شاید میشد بهجای واژهٔ شناسنامه از سجل استفاده کرد، البته در مورد زمان داستان مطمئن نیستم.»
آرش چنانی گفت: «فرصت مغتنمی بود تا داستان را از زبان خودتان بشنویم. من نیز بهمانند دوستان دیگر این جنبه از داستان را دوست داشتم که بازگویی افسانه بود یا اتفاقی که در تاریخ گذشته در بخشی از ایران روی داده و شما آن را دوباره روایت کردید و این کار سختیست، ولی اینکه کار به چه صورت دربیاید بحثی دیگر است. شروع داستان خیلی خوب بود و کشش ایجاد میکرد، ولی جلوتر تبدیل به داستانی عاشقانه میشود. در ابتدا وقتی داستان خوانده میشود، خواننده منتظر است تا اتفاق دیگری بیفتد، اما ما این را نمیبینیم. بهنظر گسستی بین این دو قسمت داستان است. زبان داستان، زبانی پخته است ولی جاهایی رسمی شده و با حال و هوای محلی جور درنمیآید. زبان داستان از آغاز بیشتر حماسیست و انتظار میرود در پایان حماسهای اتفاق بیفتد، در حالیکه داستان، داستانی عاشقانه و نوعی تراژدیست و در آخر حماسهای اتفاق نمیافتد. روایت داستانی از صفحهٔ دوم یا سوم گزارشی میشود، و راوی داستان که دانای کل است، از شخصیتها گزارش میدهد. کنشها و دیالوگها کمتر است. گفتن از آیینها و آوردن زبان محلی خیلی خوب است، ولی دانای کل دغدغهٔ این را دارد که توضیح دهد. داستان بهنظر در گذشته اتفاق میافتد ولی جاهایی از زمان حال استفاده میشود. در داستان به دلیلِ اصلی مخالفتِ پدر در ازدواج دختر با سوتوند، کامل پرداخته نشده است. بهنظرم نوشتن داستان به زبان فارسی و محلی کار بسیار ارزشمندیست، ولی آوردن بعضی آیینهای محلی در داستان ضروری نیست و نبودن آن ضربهای به داستان نمیزند.»
سپس مرتضی مشتاقی گفت: «من در این داستان، سه داستان دیدم. در واقع دو داستان و یک گزارش. بهنظر من هم نبودن بخشهایی از داستان لطمهای به آن نمیزد و برای من داستان جایی تمام شد که کدخدا خوب شد. داستان دوم داستان عشق بین سوتوند و مهتاب بود. البته باید بگویم زبان داستان بهقدری قوی، زیبا و شاعرانه بود که همین من را در بسیار جذب کرد.»
حسن عظیمی گفت: «من خیلی از روانی داستان و انسجام کلام آن لذت بردم و اینکه بدون لغزش جلو میرفت. قوت این داستان در آن است که ابهامگویی ندارد. یک داستان بسیار شفاف و عاشقانهٔ فولکلوریک را به منطقهای در مازندران وصل کرده و واژههای مازندرانی را بهعنوان نوآوری آورده است که به گسترش زبان فارسی کمک میکند و بهنظرم دایرهٔ واژگان فارسی را پهناورتر میکند و این موضوع بسیار برجسته بود. بهنظرم آمد این تهاجمیبودن پلنگ و شاید انعکاس همزاد پلنگ بر روی کدخدا تأثیر منفی داشته و آن موجب برخورد بیمنطق کدخدا و مخالفتش با ازدواج دخترش بوده است. شخصیتهای بسیاری وارد داستان شدهاند که پردازش زیادی روی آنها نشده و در واقع [نقش] فضاسازی آن منطقهٔ روستایی را داشته است. بهلحاظ زمانی معلوم نیست دختر چندساله است و چرا پدر به این شدت مخالف ازدواج آنهاست. مشخص نیست داستان چه زمانی اتفاق میافتد و بهشکل اسطورهایست که داستان را از حالت مدرن خارج و تبدیل به قصه میکند. در پایان داستان، همزاد بهصورت پایانبندی داستان بسیار خوب گنجانده شده است.»
علی رادبوی نظرش را چنین بیان کرد: «من داستان را دوست داشتم. داستانی جمعوجور، یکدست، با زبان و نثری قوی و شیوا نوشته شده است. این داستان در بستر یک روستا اتفاق میافتد. با سوابق و زمینهٔ فکریای که نویسنده دارد، کوشیده تا به فرهنگ، آداب و سنن جاری در بستر داستانی اشاره شود و بهنظر من بسیار زیبا این کار انجام شده است. آوردن این سنّتها و آیینها در داستان دارای اهمیت است و چرا باید چیزی از آنها حذف شود! در این داستان یکسری باورها و سنّتهای روستایی آورده شده که نویسنده آنها را بهدرستی بسط داده است. نویسنده از لغات و واژههایی استفاده کرده که امکان دارد از بین برود و به نسل جوان نرسد. او این واژهها و لغات را در داستان زنده کرده است. ولی چیزی که هست اینکه معلوم نیست این داستان در چه برههٔ زمانیای اتفاق میافتد؛ بهنظر میآید که در زمانِ خیلی گذشته باشد. در جای دیگر برخورد پدر با ازدواج دختر، با توجه به فرهنگ پدرسالاریای که در روستاها از آن دوران انتظار میرفت، میتوانست برخورد خشمگینانهتری با دختر جوان خود داشته باشد. موسیقیدرمانی در این داستان بسیار جالب بود، تعاریف بسیار زیبایی که از روستا شد و همچنین تأثیر نیزدن بر درمان درد و فضای موسیقیایی در روستا بسیار لذتبخش بود.»
گشتاسب باوند ضمن سپاسگزاری از نویسنده برای خواندن این داستان، گفت: «از آنجایی که من در آن محیط و در آن فضا زندگی کردهام، اصطلاحات و لغاتی که استفاده کردید برای من بسیار ملموس بود. بهنظرم داستان باید در اواخر مشروطه و اوایل دوران پهلوی اول باشد. به نکات بسیار جالبی مانند مسئلهٔ هنر و رسومات روستا اشاره کردید. با توجه به اینکه ما امروزه در غرب زندگی میکنیم، این بسیار مهم است که رسومات و آیینها فراموش نشوند و شنیده شوند. همچنین ببینیم این رسومات چه تغییراتی کرده است، با توجه به اینکه ما امروزه به هوش مصنوعی رسیدهایم، ببینیم آن زمان درمان به چه شکل بود و الان به چه شکلیست. بهنظرم این کار زحمت بزرگی بوده که نویسنده کشیده و از ایشان سپاسگزارم.»
در پایان پس از صحبت دوستان حاضر در جلسه، نویسنده در پاسخ به نظرات و سؤالات دوستان بیان کرد: «بسیاری از سخنان دوستان درست است. داستان، داستانِ کوتاه است. در داستان کوتاه دست نویسنده باز نیست تا شخصیتها را بیشتر معرفی کند. در داستان نشانههایی آورده میشود که تقریباً زمان داستان را مشخص میکند. بهعنوان مثال شناسنامه خود یک نشانه است، یعنی داستان بعد از دههٔ ده و قبل از دههٔ چهل در ایران اتفاق میافتد. و در دوران پهلوی اول این سنّتها همچنان وجود داشت و جامعه هنوز مدرن نشده بود. در آن دوران بیشتر روستا داشتیم و در روستاها کدخداها وجود بودند که قدرت داشتند. ازدواج دختر و پسر بر پایهٔ نظر پدر و مادر و بهویژه پدر بود، و اگر پدر نمیخواست، اجازهٔ ازدواج داده نمیشد. اینکه چطور کدخدا به موسیقی علاقهمند بود ولی دخترش را به نوازنده نمیداد، به این دلیل بود که دیدگاه آنها متفاوت بود. آنها به موسیقی از دید آیینهایی که در آن زمان وجود داشته و بهعادت آنها را اجرا میکردند، مینگریستند. در واقع در آن زمان آیینهایی وجود داشت که مردم خودبهخود آنها را اجرا میکردند و بنابراین ممکن است نوعی که ما الان نگاه میکنیم، نگاه نمیکردند. اینها جزو سنتهای جاری زندگی آنها بوده است. همچنین در گذشته در روستاها پیش میآمده که حیوان درنده به مردم روستا حمله کند و درمان هم بههمین صورت بوده و آن آداب و رسوم وجود داشت. البته در این زمینه پژوهش و پرسوجو کردهام. کتابی هم در زمینهٔ فرهنگ مردم مازندران دارم بهنام «مازندران در اسطورههای ملی ایران». در آن زمان داستانهایی مشابه با اینها وجود داشت. در این داستان هم پدر از این ازدواج ناراضی بود و در نهایت هم خشم و مخالفت خود را با تبعید دختر به خانهٔ یکی از خویشاوندانش نشان داد تا از دیدار دختر با پسر جلوگیری کند که این بهگونهای تنبیه بود. جزئیات بیشتر بهدلیل کوتاهی داستان نشان داده نمیشود. در رمان دست نویسنده باز است تا این جزئیات را نشان دهد، شخصیتها را معرفی میکند، گفتوگوها و دیالوگهای بین آنها را بیاورد؛ دیالوگهایی که بر پایهٔ آن شخصیتهاست. هر شخصیت بر پایهٔ میزان دانش خود، نوع کار خود و لایهٔ اجتماعیای که به آن تعلق دارد، دارای دیالوگ و گفتوگوست. داستانهای دیگر من در این مجموعهٔ داستانی، داستانهای نوتریاند. اما در این داستان قصد من این بود تا بیشتر آیینها و سنتها از زبان داستان بیان شود. در کارهای پژوهشی در فرهنگ مردم میتوان از سنّتها و آیینها نوشت، اما وقتی در داستان و شعر از این آداب و سنن نوشته شود، شاید بهتر در ذهنها جایگیر شود. اینکه فردوسی اسطورهٔ ایرانی و بخشی از تاریخ ایرانی و بخشی از حماسهٔ ما را به زبان شعر درآورد، بههمین دلیل بود. شاید اگر فردوسی به نثر مینوشت، شاهنامه دیگر شاهنامه نبود. زبان شعر و آن شگرد زبانی بود که فردوسی به کار برد، از زبانزدها، اندرزها، داستانها و افسانهها سود جست تا بتواند هدفش را بیان کند، آرمانش را برای مردم بازگو کند و مردم را به هیجان بیاورد که ای مردم، شما گذشتهای داشتید؛ در زمانیکه غزنویان آمدند به ایران حمله کردند و بهگونهای فرهنگ ایران را زیر سؤال بردند. منظور من این بوده که بخشی از این آیینها و سنتها را که در ایران بوده و بخشی از آن همچنان هست، برای گیرایی بیشتر در قالب داستان بیان کنم. اینکه آخر داستان چه میشود، من به حالت تعلیق گذاشتم و هر کسی میتواند خود پایانی برای آن بسازد. من به سراغ آیینها و سنتهای قدیمی رفتم. مهتاب و پری دریایی در آب یا ماه بهصورت مهتاب در آب در آمد. یا ما اسطورهای بهنام نرگس داریم که اروپاییها بدان نارسیس میگویند. نرگس جوانیست که خودش را در آب میبیند و عاشق آن چهرهٔ درون آب میشود. سپس محو میشود و میمیرد و از خاک او گل نرگس درمیآید. برخی پژوهندگان میگویند که نرگس در اروپا به نارسیس تبدیل شده است. همچنین در فرهنگ ایرانی همزادداشتن بوده است، اینکه هر کسی دارای همزادیست، یعنی همان چیزی که یونگ میگوید؛ در وجود هر مرد یک زنانگی هست (anima) و در وجود هر زن، مردانگی (animus) و اینکه هر کسی میخواهد به کسی نزدیک شود که مثل خودش باشد، این به همان برمیگردد، اینکه هر کسی بهدنبال همزاد خودش است. من مجموعهٔ همهٔ اینها را بههمراه آیینها و سنتها آوردهام و در قالب داستانی کوتاه بیان کردم. قصدم این بود این آیینها و سنتها ثبت شود. همچنین من به زبان اهمیت میدهم، همان چیزی که میلان کوندرا گفته است واژهها نیرومندند. من به چینش واژگان خیلی اهمیت میدهم. راوی، من بودم و زبان، زبان خودم بود و جاییکه از شناسنامه گفتم، از زبان راوی بود. اگر از زبان شخصیت بود، شاید آن شخصیت میتوانست بگوید سجل، ولی در این داستان از زبان راوی بیان شده و البته همهٔ داستان از زبان راوی به تصویر در آمده است.»
در پایان نویسنده از حضور دوستان و بیان دیدگاهشان سپاسگزاری کرد. فریبا فرجام نیز از نویسنده برای حضورش در این جلسه و خواندن داستانش در حضور دوستان چه بهصورت حضوری و چه مجازی، قدردانی کرد.
کارگاه داستاننویسی استاد محمد محمدعلی آرزوی پیروزی، آفرینش و نگارش کتابها و آثار بیشتر از این نویسندهٔ گرانقدر ساکن ایران را دارد.