نویسندهای از ایران با امضاء محفوظ
در هفدهم خردادماه ۱۴۰۲، خبرگزاری فارس، وابسته به ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بهنقل از یکی از کاربرانش نوشت: «حجاب مقولهای اجتماعی است نه فردی» نکتهای که سیدعلی خامنهای هم در سخنانش بارها تحت عنوان حرام اجتماعی و شرعی به آن اشاره کرده است.
این تأکیدها در تحلیل مقولهٔ حجاب، زمانی اهمیت ویژه مییابند که ریشههای عمیقاً فرهنگی این پدیده در نهادهایی چون خانواده، مدرسه، بازار، خیابان، اقوام، محیطهای کاری و اغلب عرصههای فعالیتهای زنانه، شاخ و برگ مینمایاند.
حجاب اجباری بهعنوان یک بایدِ شرعی، عرفی، اجتماعی و سیاسی مدت مدیدی است که بر همهٔ نهادهای اجتماعی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی ما سایه افکنده است. اولین بارقههای تسلط هژمونی حجاب بر فرهنگ مردم ایران را میتوان پس از فتح ایران بهدست اعراب مسلمان در دورهٔ ساسانیان یافت که البته بهصورتی پایدار نتوانست ادامه بیاید، اما در قرن شانزدهم و با استقرار نظام ایدئولوژیک صفویه، این پوشش هم بهعنوان ضابطهای جمعی بر شاکلهٔ زنان ممهور شد. دو سالی پس از انقلاب ۵۷، حاکمیت اسلامی، با تصویب قانون مجازات اسلامی، عدم رعایت حجاب در معابر عمومی را جرمانگاری و برای آن مجازات معین کرد و پس از آن با تأکیدهای افراطی، چه بهواسطهٔ نیروهای انتظامی، امنیتی، بسیج، نیروهای آتشبهاختیار و چه از طریق معلمهای پرورشی و دینی در مدارس، نظام آموزشوپرورش، صداوسیما، شوراهای تبلیغات اسلامی، وزارت ارشاد اسلامی و امثالهم به بسط سیستماتیک این فرهنگ پرداخت و در این راه از اعمال هیچ خشونت اجتماعی، سیاسی، فیزیکی، فرهنگی و در یککلام ملی ابایی نداشت.
حکومت اسلامی، حجاب زنان را یکی از مهمترین نشانههای اسلامیبودنِ حاکمیت خود و از عناصر مهم هویتسازی حرکتی میداند که از آن تحت عنوان تمدن اسلامی نام میبرد. تمدنی که از این منظر قرار است شرق تا غرب را درنوردد و تمامیت جهان را در سیطرهٔ احکام خود گیرد. مبنایِ عملی این الگو نیز که پیشنویس آن مدتهاست در ایران رونمایی و اجرایی شده است، حذف تمام کسانیست که از سرمشقهای مقرر، تبعیت نمیکنند یا فرهنگ و باوری مغایر با آن را در سرلوحهٔ زندگی دارند؛ از حذف فیزیکی گرفته تا ممنوعیتهای شغلی و محرومیت از حضور در عرصههای اجتماعی تحت عنوان مجازاتهای تکمیلی تا مجازاتهای اصلی دیگری مانند حبسهای تعزیری، مجازات شلاق و جریمههای نقدی. این سیستم سلبیِ مبتنی بر اعمال فشار و کنترل حداکثری، از سازوکارهای متعدد و چهبسا مؤثرتر و عمیقتری نیز برای تحکیم شالودههای خود بهره میجوید. یکی از مهمترین عملگرهای غیرمستقیم مولد این فشار، تزریق فرهنگی به خانوادهها و گروه وابستگانی است که بدون نیاز به دخالت مستقیم بازوهای نظام، خودبهخود به عوامل اجرای نیتها و اهداف حکومت تبدیل شدهاند تا زادوولد، تربیت، مجازات و مرگ زنانی را به عهده بگیرند که مقرر است نمادهای مشروعیت و بسط نظامی بر ایران باشند که میخواهد هلال شیعی را در سرتاسر خاورمیانه راهبری کند.
پارادایم حجاب اجباری البته، صرفاً به حجاب سر منتهی نمیشود. این سرفصل، هنجارهای نوشته و نانوشتهٔ بسیاری را پیرامون خود تولید و پرورده است تا تمامی وجوه زیستی یک زن و همان را که رهبری ایران سبکِ زندگی میخوانَدَش، بهطور انحصاری در چنبرهٔ خود گیرد. این اَبَرالگو از نحوهٔ نشستن، گفتوگوکردن، لبخندزدن تا عطر و ناخن و ساق دست و پا، تعداد فرزندان، زمان ازدواج، نوع روابط و مشاغل و هر نوع حضور ملموس زنان را منوط به تبعیت از چهارچوبهایی میکند که تحت عنوان قوانین فقهی و مدنی، اصلیترین نیروهای قهری و اجرایی مملکت را در اختیار دارد. قوانینی که برای نهادینه و عملی کردن آنها از بازدارندهها و قوایی سود میگیرد که در بسیاری از موارد بهطور مستقیم نیاز به هیچ گماشتهٔ حکومتی، برای اجراییشدن ندارند.
یکی از مهمترین الگووارههایی که در این مسیر به یاری حاکمیت آمده است، رواج همان چهارچوب فکری و عقیدتیای است که تحت عنوان فرهنگ عفاف و حجاب به قوانین حقوقی ایران وارد شده است. معادلکردن ارزشهایی همچون نجابت، عفت، شرافت، پاکدامنی، وفاداری به بنیان خانواده با پوششی مطابق با آیین شریعت اسلامی (چادر و روسری) و تزریق آن به عروق باورها و عقاید و باید و نبایدهای فردی، گروهی، قومی، شهری و روستایی و حتی طبقاتی، تلاشی سیستماتیک برای تبدیل حجاب به کلانالگویی فکری بوده است. تبعات و مشتقات این رویکردِ مشخصاً مرد/پدرسالارانه در انواع خشونتهای خانگی و فامیلی و قتلهای ناموسی مشهود است. زنانی مقتول که در بسیاری از اوقات بدون کمترین گناهی تنها بهدلیل رعایتنکردن هنجارهای عام گروهی که در آن به سر میبردند، به مرگ، سنگسار، طرد از خانواده و شهر، و مجازاتهای حذفی نظیر آن محکوم شده و میشوند.
این تمامیتطلبیها اما در شیوههای پنهان و مزورانهتری نیز جلوهگر است. آزار زنانی که در معابر یا فضاهای مجازی و حتی عرصههای خصوصیتر، از مقتداهای عامِ عصمت و نجابت برآمده از کلانالگوی حجاب و عفاف، تمکین نمیکنند. رهایی در اعمال انواع آزارگری با استفاده از خشونتهای کلامی، متلکگویی، شایعهپراکنی و تعرضهای روانی و جسمی، جوسازی و فشار بر خانواده و اطرافیان برای تغییردادن مشی زیستی زنانِ آزادیخواه از نمونههای این انحصارطلبیهای کشنده و بعضاً خونبار است. آپارتاید جنسیتی که دست مردان و حتی خود زنان را در دست نهادهای اقتدارگرای حکومتی و اجتماعی مینهد و با محدودکردن و تقلیل زنان به اقلیتی فرودست، سعی در سرنوشت و تقدیرسازی برای این جمعیت عظیمِ انسانی دارد. آنچه نمونهٔ آن را در همدستی خانوادهها با قتلهای ناموسی، ظهور حجاببانها و تشدید حضور نیروهای سرکوبگر زن و مرد همزمان با اوجگرفتن خیزشهای مردم آشکارا میتوان دید.
در این میان اما نظام جنسیتی و زنستیز کماکان و بهطور مدام در حال قربانیسازی و قربانینکوهی توأمان از زنان ایرانی است و در عین موفقیتهای بسیار جامعهٔ مدنی و معترضان و فعالان در پسراندن گفتمانهای مسلط این سیستم، همچنان از خانواده تا مدرسه از خیابان تا محل کار و جایگاههای ابراز هنر و حتی محافل روشنفکری سر برمیآورد و در آن یک موضوع اهمیت محوری دارد: بدن زن.
سرزمین تن زن که در ساختار عدالتگریز و نابرابر سیاسی و مذهبی حاکم بر ایران، مایملک همهچیز و همهکس میتواند باشد، بهجز خود او. شاید از همینروست که خیزش عظیم مردمان پس از مرگ مهسا/ ژینا امینی عنوان «زن، زندگی، آزادی» را پرچم خود ساخت و طی آن از هر کوی و برزنی، گیسوی زنی به نشانهٔ فاعلیت درست در تخم چشمان سنگی مردسالاری مستقر به اهتزاز درآمد و گیسویی بافتهشده از همت زنان ایرانی برای رسیدن به آرمان آزادی، گیسویی رها بر فراز ایران که سرِ باز ایستادن هم ندارد.