درفشه جوادیان کوتنایی – نورث ونکوور
عکسها از نگین پذیرا
مراسم رونمایی کتابهای «آوازهای جنگلی باد» نوشتهٔ دکتر علی فدایی و «ادی» نوشتهٔ نیکی فتاحی بعدازظهر روز یکشنبه، ۳۰ آوریل ۲۰۲۳، در منطقهٔ لین ولی نورث ونکوور، با حضور جمعی از دوستان و نزدیکان این دو نویسنده و همینطور دوستان کارگاه داستاننویسی استاد محمد محمدعلی برگزار شد. شایان ذکر است که هر دو کتاب، اولین کتاب این دو نویسندهٔ ایرانی ساکن ونکوور است.
در ابتدا گردانندهٔ برنامه، مهندس سعید شمسی، به مهمانان در مراسم خوشامد گفت و سپس از نیکی فتاحی و دکتر علی فدایی دعوت کرد تا با مهمانان صحبتی داشته و خیرمقدم بگویند.
نیکی فتاحی ضمن خوشامدگویی به مهمانان حاضر در جمع، گفت: «ما روز ۳۰ آوریل را بهدلیل نزدیکی آن با زادروز استاد محمدعلی در تاریخ ۲۷ آوریل و نیز زادروز سیمین دانشور در تاریخ ۲۸ آوریل، برای رونمایی انتخاب کردیم تا به خجستگی این روز بیفزایم.»
او همچنین توضیح کوتاهی دربارهٔ «نشر زن» و چگونگی بهوجودآمدن آن به مهمانان داد: «در ابتدا این کتاب [ادی] برای چاپ به ناشری در اروپا سپرده شده بود، ولی بهدلیل مشکلاتی که در این پروسه برای اصلاح و ردوبدلکردن فایلها وجود داشت، تصمیم گرفتم تا خود وارد عمل شوم، کار نشر را بیاموزم و این کتاب را منتشر کنم. پس از مشورتهایی با استاد محمدعلی، تصمیم بر این شد که نشری برای کتابهای کارگاه داستاننویسی راه بیندازیم تا در راستای کارهای کارگاه باشد و امکان انتشار کارهای تخصصی ادبی را فراهم کند. در نتیجه، «نشر زن» به وجود آمد با این امید که در آینده بتواند فعالیتهای بیشتری داشته باشد و به جامعهٔ ادبی خدمت کند. «نشر زن» کتابها را هم بهصورت کاغذی و هم الکترونیکی منتشر میکند و نشر الکترونیکی آن هم بهصورت ایبوک یا نشر سیال است. عزیزانی که در ایراناند، میتوانند به کتابها از طریق فایلهای رمزگزاریشده – که فقط توسط خود درخواستکننده قابلخواندن است، امکان پرینت مجدد ندارد و ایمن است – دسترسی پیدا کنند.»
دکتر فدایی نیز ضمن قدردانی از حاضران و مهمانان برنامه برای پیوستن به این رونمایی، گفت: «ابتدا باید از آقای محمدعلی تشکر کنم که اگر تشویق و مساعدت ایشان نبود، من هرگز این شهامت را نداشتم تا کتاب چاپ کنم. تشویق ایشان بود که باعث شد ما جرئت پیدا کنیم از نوشتههایی که در گذشته داشتهایم، کتاب چاپ کنیم.» ایشان در ادامه از آقای رضا حجامی، ویراستار کتاب خود و از دقت و حوصلهٔ وی برای ویرایش، تشکر کرد. وی همچنین از آقای داریوش زمانی که کار صفحهآرایی و چاپ کتاب را به عهده داشته و با دقت و علاقهمندی کار را به انجام رساند، قدردانی کرد.
دکتر فدایی افزود: «داستانهای من در این کتاب بیشتر متعلق به ایام گذشته است. روزهایی که نوجوان و جوان بودم، به شهرم رشت خیلی علاقه داشتم و هنوز هم دارم. من زیر بارانهای خاکستری و طلایی شهرمان میگشتم و آدمها و خانهها را میدیدم. بهخصوص خانههایی که آدمهای زیادی در آن زندگی میکردند. امروزه یا اینکه آدمهای زیاد در یک خانه زندگی کنند کمتر شده یا اینکه ما نمیبینیم. ولی در آن روزها من به آن خانهها میرفتم چرا که تجمع آدمها در آن خانهها برای من جالب بود و من با آنها صحبت میکردم که هر کدام قصهای داشتند.» وی در انتها گفت: «سعی میکنم بیاموزم چگونه باید طوری نوشت تا در روزگار ما خواننده داشته باشد و با آنچه که مردم میخواهند، همگون باشد.»
در ادامهٔ برنامه، گردانندهٔ جلسه، مهندس سعید شمسی (داماد دکتر فدایی) متنی را در ستایش و پاسداشت از ایشان خواند، و سپس با خواندن بیوگرافی کوتاهی از محمد محمدعلی از ایشان خواست تا صحبتی برای جمع داشته باشند.
آقای محمدعلی در ابتدا بیان کرد که رونمایی بهواقع جشن است و بگو و بخند، و این شادبودن جزو آیین این کار محسوب میشود. بنابراین چنین روزی را باید بدین مناسبت شاد بود. ایشان صحبتهایش را بهمناسبت رونمایی این دو کتاب اینگونه بیان کرد:
«چند نکته پیرامون نقش سازندهٔ ادبیات و راه و رسم رونمایی کتاب:
۱- پر بیراه نیست چنانچه با استعانت از نگاه مارسل پروست، نویسندهٔ فرانسوی، و ماریو بارگاس یوسا، نویسندهٔ پرویی، من و ما نیز بر این باور و یقین باشیم که جامعه بدون ادبیات محکوم به توحش و سرانجام انحطاط بنیادی است. چرا که بهطور عام، ادبیاتِ جهانشمول است که انسانها را به یکدیگر بازمیشناساند، مجال گفتوگو فراهم میآورد و طی مجالستها قادر میسازد از فراز تاریخ به جهان بنگرند. ادبیات است که به من و ما هشدار میدهد از تعصبهای بیجا و نژادپرستی و انحصارطلبی دوری و رهسپار وحدتی انسانی شویم، هرچند در رؤیا. ادبیات به من و ما یادآور میگردد حال و اکنون چگونه است و گذشتهٔ من و ما فراتر از تاریخ رسمی، در واقعیتی مردمی چگونه بوده است. اِشراف به حال و گذشته، شکلدهندهٔ جامعهٔ دموکراتیک و مدرن است، با افرادی آزاد و در عین حال اهل وحدت بینالملل جهان. درک صحیح ادبیات مردمی قادر است مانع بدگمانیها، نفرت و جنگ بین اقوام و ملل مختلف شود. ادبیات است که به من و ما میآموزد تفاوتهای قومی و فرهنگی نشانهٔ غنا و میراث آدمی است، و نه برتریطلبی یکی بر دیگری. ادبیات است که من و ما را به شناخت کلیت انسانی، شامل ذهن و زبان رهنمون میشود. یکی از صدها بلکه هزارها جلوههای پیرامونی ادبیات، همین یافتن مناسبتها برای گردهمایی از جمله رونمایی کتابهای ادبی است.
۲- آغاز سال ۱۴۰۲ شمسی، برابر ۲۰۲۳ میلادی، برای من و دیگر اعضای کارگاه داستاننویسی ونکوور سال بسیار خجسته و مبارکی بود. خوشبختانه امروز نیز مصادف شده است با روز و ماه تولد سیمین دانشور، بزرگبانوی داستاننویسی ایران، که زندگی و آثارش به نوعی یادآور نهضت زن، زندگی، آزادی است. همچنین حادثهٔ خوشایند انتشار سه کتاب در این ایام خجسته توسط سه تن از اعضای برجستهٔ کارگاه داستاننویسی ونکوور که امروز شاهد رونمایی دو کتاب «آوازهای جنگلی باد» نوشتهٔ دوست ارجمندم جناب دکتر علی فدایی، و «ادی» نوشتهٔ دوست عزیز و جوانم نیکی فتاحی، هستیم. چه سعادتی از این بهتر و گواراتر که اعضای کارگاه داستاننویسی توانستهاند در تلاشی ادبی-فرهنگی طی دوازده سال فعالیت کارگاه، هفت مجموعهداستان کوتاه و بلند منتشر سازند و برای اغلب آنها، با مشارکت و همدلی مدیریت انتشارات و کتابفروشی «پانبه» رونمایی بگیرند. هفت رونمایی کتاب نه در شهر ونکوور بلکه در سراسر کشور یک رویداد فرهنگی به شمار میآید. کاش کتاب «سمر سه یار» وحید ذاکری نیز در همین مجلس رونمایی میشد.
۳- باری و آری، آیین رونمایی کتاب در غرب سابقهٔ سیصد-چهارصد ساله، بلکه بیشتر دارد. اما در ایران چهبسا با رونمایی رمان مشهور «سووشون» نوشتهٔ زندهنام سیمین دانشور، توسط انتشارات خوارزمی شروع شد، در سال ۱۳۴۸ شمسی، یعنی نیم قرن پیش. آن مراسم که من نیز در جوانی شاهدش بودم، فقط شامل امضای کتاب بود توسط نویسنده برای خریداران. اما بعد این مراسم و آیین مقبول طبع برخی ناشران و نویسندگان افتاد و رفتهرفته تکامل یافت که من به یکی چند شاخصهٔ آن اشاره میکنم. قبل از آن بد نیست در حاشیه بگویم، رونمایی کتاب مثل جشن تولد فرزند است؛ جشن تولد اولین یا دومین فرزند معنوی. حال و هوای خاص و نابی دارد و میبایست نویسندگان اصطلاحاً جوانِ یک یا دو کتابی قدرش را بدانند، چون از فرزند سوم بهبعد بعید نیست مثل راقم سطور، نه مجال بلکه دل و دماغ برپایی اینگونه جشنها را نداشته باشند.
۴- بیست سالی است که در ایران، اکثر مراسم رونمایی کتاب یا در کافه تریاهای مستقل و موسوم به پاتوق روشنفکری یا کافههای وسیعتر مراکز فرهنگی رسمی و نیمهرسمی برپا میشود. دیدهام بعضی صاحبان جشن، اعم از نویسنده یا ناشر بهامید فروش نقدی کتاب موردنظر، در آن روز یک چای یا قهوهٔ مجانی به مدعوین میدهند. بعید هم نیست یکی از دوستان اهل موسیقی نویسنده یا ناشر با ساز تخصصیاش قدم رنجه کند و دقایقی موجب تلطیف روح و تشفی خاطر حضار شود.
۵- در رونمایی کتاب، اغلب شاهد جمعی هستیم که با رضا و رغبت آمدهاند. لبشان به خنده باز میشود. اگر نویسنده اولین کتابش باشد و شوخطبع، او را اولوالعزم و صاحب کتاب میخوانند و در جایگاه رسولان قرار میدهند. به هر رو همگی خوشحالاند و مسرور. آمدهاند ضمن گفتن تبریک، چهبسا با ناشران و دیگر نویسندگان قدیم و جدید آشنا شوند.
۶- یکی دیگر از مراسم رونمایی کتاب، خواندن یکی دو صفحه از متن کتاب موردنظر است توسط کسی که صدای خوشی دارد و با متن مأنوس شده است. در اینجا هویت فرهنگی کتاب اندکی کمرنگ شده و اکنون بهمثابه کالایی قابلفروش در نظر گرفته میشود. که این مسئله چهبسا مهمترین دغدغهٔ ناشر و حتی نویسنده باشد.
۷- در ایران اغلب ناشران، کتاب موردنظر را قبل از رونمایی و انتشار عمومی به چند منتقد همسو با متن میدهند و حوالی پایان مجلس رونمایی در جمعی خصوصیتر و عمدتاً با حضور خبرنگاران و گزارشگران جراید دربارهٔ آن کتاب بحث میکنند تا بازتاب آن تبلیغی باشد یا بشود برای کتاب موردنظر.
۸- مهمترین بخش اینگونه مراسم صفبستن نمادین طالبان کتاب است برای گرفتن امضا از نویسنده یا مترجم. گاه دیده شده آن امضاهای اولیه در بررسیهای تاریخ شفاهی مقایسه شده با دیگر امضاها یا امضاهای بعدی همان نویسنده.
۹- از این بدیهیات که بگذریم، سخن از دوست خوشتر است. دکتر علی فدایی، عاشق ادبیات، مخصوصاً ادبیات داستانی است. تا جایی که میدانم، اولین داستانش را در دههٔ چهل شمسی در مجلهٔ خوشنام «خوشه» به سردبیری زندهنام احمد شاملو چاپ کرد و مثل برخی از عاشقان بهقول حافظ… که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها… اما او عشقش را بهدلیل مشغلههای بیشمار سینما و سیاست و پزشکی فراموش نکرد، و چون این عشق افلاطونی بود، آن را در لوح ذهن و زبان و وجود خود نگاه داشت. گاهی نوشت و گاهی مضامین بکر و مشاهداتش را در صندوقچهٔ قلب و ذهنش حفظ کرد تا خوشبختانه به ونکوور آمد و شرح آن عشق و شیفتگی را برای من و ما نیز آشکار ساخت. از نگاه شاعرانهاش به مضمون و محتوا هرچه بگویم کم گفتهام. دکتر فدایی حسی، عاشقانه، غریزی و طبیعی مینویسد، و در ضمیر ناخودآگاهش شاعر و ادیبی عاشق و رنجدیده است. به متن پشت جلد کتابش نگاه کنید. تجربههای گوناگونی را در سیاست و سینما پشت سر گذاشته تا رسیده است به جایی که مهرورزانه بگوید… «یاد گرفتم که چطور میتوان از خاطرات گذشته و آدمهایش قصه ساخت. از آدمهایی که بودند یا نبودند و من شاهد زندگی آنها بودم یا نبودم… از خیالپردازی تا واقعیتها… که جداییناپذیرند. هنوز زیر باران ملایم و خاکستری شهرم پرسه میزنم و در کنارم هزاران آدم را میبینم که قصههایشان را در پیشانی خود نوشته دارند و من هنوز در گذشته هستم.» این درگذشتهبودن دکتر فدایی، کنایی و استعاری و شاعرانه است. او کماکان عاشق و طالب نفس و نَفَس ادبیات است که در مقدمه اشاره کردم دیگر ویژگیهایش کدام است و چه جهانبینی وسیعی در بر دارد.
خوشبختانه امروز دو رونمایی داریم. رونمایی کتابهایی از دو نسل پدران و فرزندان. نسل من و دکتر فدایی، و نسل نیکی فتاحی که جوان است و آینده از آن او. و باز هم یادآور شعار مهم این روزها؛ زن، زندگی، آزادی. نیکی فتاحی علاوه بر داستاننویسی، یکی از فعالان عرصهٔ مطبوعات در ونکوور است. بهرغم جوانی تاکنون بیش از ده مقاله و داستان جدی در نشریهٔ وزین «همیاری» به سردبیری سیما غفارزاده به چاپ رسانده است. بهجرئت میتوان گفت چنانچه پس از انتشار داستان بلند «ادی» با چشماندازی حتی اندکی فراتر پیش برود، جامعهٔ داستانخوان ایران، شاهد ظهور نویسندهای خوشفکر، دروننگر، با زاویهٔ دیدی مدرن و حتی پستمدرن خواهد بود. نیکی فتاحی فلسفهٔ وجودی و درونی شخصیتهایش را بهخوبی میشناسد و قادر است حوادث داستانی را نه در طول، بلکه در عرض و حول دورانی آن پیش ببرد.
در پایان بار دیگر به دکتر علی فدایی درود میفرستم. او ثابت کرد که برای نوشتن داستان هیچوقت دیر نیست. او از نظر من یک الگو است، و از جهاتی یادآور ژوزه ساراماگو. من برای او آرزوی موفقیتهای بیشتر دارم. همچنین برای نیکی فتاحی آرزو دارم الگویی بشود از زنان نویسنده و روزنامهنگار و ناشران موفق.»
در ادامه گردانندهٔ جلسه قطعهشعری از شمس لنگرودی را با عنوان «حکایت دریاست زندگی» برای مهمانان خواند.
پیش از پایان برنامه، نویسندههای کتابهای «ادی» و «آوازهای جنگلی باد» هر کدام قطعهٔ کوتاهی از کتابشان را در حضور مهمانان برنامه خواندند.
نیکی فتاحی قطعهای از رمان «ادی» را چنین خواند:
«هنوز از کوچهٔ فرعی کاملاً وارد خیابان نشده بودم که دیدمش! داشت شانهبهشانهٔ زنی – چه آشنا بود – به سمت پایین خیابان میرفت و دستش را دور کفل او حلقه کرده بود. از آن فاصله نمیتوانستم بهدرستی ببینم که زن همراه او کیست (اگر چه آشنا بهنظر میرسید)، اما چیزی که مطمئناً میتوانستم از آن فاصله تشخیص دهم این بود که آن مرد بیبروبرگرد پدرم است! ناقلا. از فاصلهٔ چندکیلومتری هم میتوانستم قیافهاش را تشخیص دهم. از روی سایهاش هم میتوانستم بشناسمش. از شیوهٔ راهرفتنش، شانههای آویزانش، گردن فرورفتهاش، موهای سفیدش… او قطعاً پدرم بود. داشت همراه زنی، که بنا بر همان قوهٔ تشخیص میدانستم مادرم نیست، در خیابان قدم میزد. زیر لب گفتم: ای جان ویلسون ناجنس. تو هم؟
در شیوهٔ راهرفتنش زبلی بازیگوشانهای به چشم میخورد و حکایت از آن داشت که او در آن لحظه ذوقزده است و میخواهد با دلبری توجه زن را به خود جلب کند. از پشت پیچ خیابان او را بهشکل پرندهای دیدم در آستانهٔ فصل بهار، که داشت با تکاندادن ناشیانهٔ دُم و بالهایش هنگام خواندن، جفتش را متقاعد میکرد… خواهش میکنم اجازه بده… خواهش میکنم… البته پدر آواز نمیخواند، داشت برای زن مجاورش وراجی میکرد؛ چیزی که اصلاً در او سابقه نداشت.
پس من تنها کسی نبودم که مورد خیانت قرار گرفته بود (البته هنوز صددرصد به آن مطمئن نبودم)، به مادر بیچارهام هم خیانت شده بود (که البته صددرصد به آن مطمئن بودم). کپلهای زنِ همراهِ پدرم چنان به چپ و راست میرقصید و انبان گوشت چربش را روی آن پاشنهها جابهجا میکرد، که هیچ جای شکی باقی نمیگذاشت؛ بمب زنانهای بود پر از چاشنی. کلاهک طاقی موهایش یک وجب بالای سر پدرم سایه انداخته بود و با تیکتیک پاشنههای کفشش میرفت تا پدرم را به لحظهٔ انفجار در جایی خلوت بکشاند. از فاصلهٔ چندکیلومتری هم میتوانستم بمب شهوی را تشخیص دهم؛ کارشناس خُبرهای بودم!»
سپس دکتر فدایی یکی از داستان های کوتاهِ کتابش با عنوان «عروسی» را برای مهمانان خواند:
«با دو برگ جواب آزمایش از بالا میآیم. کاغذهای بیوزن توی دستم سنگینی میکند. به سنگینی پاهایم هنگام پایینآمدن از پلهها. در انتهای سالن انتظار نشستهاند. خیلی نزدیک به هم. دستهای پسر توی دستهای دختر دنبال چیزی میگردد. نزدیک میشوم. بلند میشوند. از هم فاصله میگیرند. دختر چادر سفید گلدارش را روی سرش جابهجا میکند. بوی شیرین جوانهٔ برنج در فضا میپیچد، عطری شبیه عطر یاس. میپرسم: «عقد شدید؟»
پسر که کت و شلوار مشکی دامادیاش را پوشیده است، میگوید: «نه آقا عقد نکردیم. منتظر جواب آزمایش هستیم.»
میپرسم: «فامیلاید؟»
دختر جواب میدهد: «نه آقا، همسایهایم در روستا.» و سؤال میکند: «آقا، ما مشکل داریم؟»
بیرون رگبار باران به همهجا شلاق میزند و کاغذها توی دستم سنگینتر میشوند. میگویم: «نه اشکال ندارید. هر دو سالماید. ولی بهتر است با هم ازدواج نکنید.» توضیح میدهم «شما هر دو یک بیماری خونی مادرزادی دارید. برای شما اشکالی ندارد، ولی ممکن است برای بچه هاتون خطرناک باشد.»
دختر دست دراز میکند. سنگینی کاغذها را به او میدهم. توی چشمانش دو شالیزار برنج سبز، سبز میرود که باران بگیرد. راه میافتد. پسر خودش را به من نزدیک میکند. صورتش رنگ خون دارد. آهسته میگوید: «ما عقد نکردیم، آقا. ولی عروسی کردیم!» کلمهٔ عروسی را خیلی آهسته میگوید. لبخند بیرمق مرا که میبیند کمی آرام میشود. لبخند خودش رنگی ندارد. میخواهم بگویم حالا که کار از کار گذشته، ولی حرف دیگری میزنم: «نگران نباش. به دکتر درمانگاه بگو. همینطور به عاقد. یواشکی. بگو من گفتم انشالله خیر است.»
دختر پایین پله منتظر است. توی خیابان، گلهای قرمز کوچک از چادر سفیدش به کف خیابان ریخته است. پسر دست دراز میکند. دستهایش در هوا میماند. دختر با عجله لبهٔ کت مشکی پسر را محکم توی مشتش میگیرد. نگاه آخرش به من به رنگ سرزنش است. باران خسته از شلاقزدن آرام میشود و خورشید آسمان را نقاشی میکند. رنگین کمان.
یاد کودکی ام میافتم که دستهجمعی در محله میخواندیم…
آسمان تیرکمان بزه، شالانه عروسی
زندگی تمیز و شسته شده ولی خسته، توی نیمهآفتابی خیابان لم داده است. برگردم. دوباره سنگینی پاها در بالارفتن از پلهها… »
در پایان مراسم رونمایی، مهمانان این برنامه با صفبستن، که بهنقل از استاد محمدعلی یکی از مهمترین بخشهای چنین مراسمی است، منتظر گرفتن کتابها از این دو نویسنده با امضای آنها شدند که به نشاط و سرزندگی مراسم صدچندان افزود. آرزوی پیروزی و آفرینش و نگارش کتابهای بیشتر از این دو نویسندهٔ گرانقدر ایرانی ساکن ونکوور را داریم.
علاقهمندان برای تهیهٔ کتاب «آوازهای جنگلی باد»، میتوانند به کتابفروشی «پانبه» مراجعه کنند یا آن را از طریق این لینک بهصورت آنلاین بخرند:
https://panbeh.com/product/wind-forest-songs
و برای تهیهٔ کتاب «ادی» میتوانند به وبسایت نشر زن رجوع نمایند: