نماد سایت رسانهٔ همیاری

یادی از دوست عزیزمان فرشید که ناباورانه از میان ما پر کشید

یادی از دوست عزیزمان فرشید که ناباورانه از میان ما پر کشید

یادی از دوست عزیزمان فرشید که ناباورانه از میان ما پر کشید

رسانهٔ همیاری – ونکوور

خبر کوتاه و بهت‌آور بود؛ پستی از همسر دوست عزیزمان فرشید در صفحهٔ فیس‌بوکی‌اش: «متأسفانه امروز صبح فرشید عزیز از جمع ما پرکشید و رفت و قلب مهربانش از طپش ایستاد. برای آمرزش روحش دعا کنید.»

این خبر نه‌ فقط برای خانواده بلکه برای دوستان پرشمار او که در طول سالیان شعلهٔ مهرش زندگی‌شان را در دیار غربت گرم کرده بود، بهت‌آور بود.

پس از درگذشت ناباورانهٔ او فراخوانی در گروه فیس‌بوکی «همیاری ایرانیان ونکوور» داده شد و از دوستان فرشید دعوت شد تا خاطراتی را که از این انسان مهربان و دوست‌داشتنی دارند با دیگران به اشتراک بگذارند. تعداد زیادی از دوستان او در بهتِ این فقدان بزرگ نتوانستند حتی چیزی بنویسند، ولی تعدادی دیگری از دوستانش به این فراخوان پاسخ مثبت دادند که نوشته‌هایشان در این مطلب از نظر شما خواهد گذشت.

این خاطرات و نظرات که به‌ترتیب حروف الفبای نام خانوادگی نویسندگان آن‌ها مرتب شده، تنها بخش کوچکی از ابعاد زندگی فردی را معرفی می‌کند که به‌قول همسرش: «انسان شریف و مهربانی بود که برای این دنیای بی‌رحم زیادی خوب بود.»

عکس از هوبا چناری – ‎@hoba.explores

* * * * *

ناصر بحرانی – ونکوور

ازدست‌دادن فرشید عزیز برایم باورکردنی نبود. هرچند که سال‌های کرونا و مشکلات پس از آن ما را از هم دور کرده بود و تنها محدود شده بودیم به ارتباط در فضای مجازی، ولی خاطرهٔ چندباری که باهم همپا و همراه بودیم، هرگز از یادم نمی‌رود. اولین‌باری که من با فرشید عزیز آشنا شدم، سال ۲۰۱۶ بود که من و همسرم در بعضی از گردش‌های میت‌آپ شرکت می‌کردیم. به‌دلیل اینکه منزل فرشید در برنابی نزدیک ما بود، یکی دوبار من با ماشین او به محل میت‌آپ رفتم. 

در مسیر پیاده‌روی خیلی از وقت‌ها در کنار من بود و از خاطرات دورانی که در ایران دامپزشک بود و از کارهایش در ایران برای من با شور و شوق تعریف می‌کرد. او همیشه انسانی مسئولیت‌پذیر بود و از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمی‌کرد. برایم گفته بود که در ابتدای دوران مهاجرت سختی زیادی کشیده بود و قبل از ونکوور در آلبرتا سکونت داشت. در زمان پیاده‌روی صحبت‌هایی می‌کرد که نشان می‌داد چقدر دغدغهٔ ایران را دارد و نسبت به شرایط ایران بسیار نگران و دلسوز بود. او مسائل و مشکلات ایران را به‌خوبی تحلیل می‌کرد و آرزویی جز ایرانی آباد و آزاد نداشت.

عکس از ناصر بحرانی

فرشید انسانی سخاوتمند بود و در خرج‌کردن و کمک‌کردن به دیگران همیشه پیش‌قدم بود. ازآنجاکه می‌دانست که من از قدیم مشکل کلیه داشته‌ام، همیشه توصیه می‌کرد که آب همراه داشته باشم و چندین بار در مسیر پیاده‌روی آب معدنی طعم‌دار خود را به من تعارف می‌کرد، درحالی‌که خودش هم به آن نیاز داشت. 

از فرشید عزیز جز خاطرات خوب به‌ یاد ندارم و هنوز پذیرش رفتنش برایم بسیار دشوار است. 

روحش شاد و یادش گرامی باد.

* * * * *

دکتر مهران شیرازی – کلونا

فرشید روح مهربان و سخاوتمندی داشت که زندگی را در حد کمالش زیست. او علاقهٔ زیادی به پیاده‌روی و ماجراجویی داشت و در طول سال‌ها این اشتیاق را با افراد زیادی در میان گذاشت. من و فرشید باهم حدود ۵۰ برنامهٔ پیاده‌روی ترتیب دادیم که هر کدام ماجرایی جدید و فرصتی جدید برای ارتباط با طبیعت و با یکدیگر بود.

یکی از چیزهایی که همیشه در فرشید برجسته بود، تعهد او به ایمنی و آسایش دیگران بود. او هرگز ریسک‌های غیرضروری نمی‌کرد و همیشه اطمینان حاصل می‌کرد که همه آمادگی لازم و حمایت‌های لازم را دارند. مراقبت و توجه او به جزئیات بدون شک جان‌ها را نجات داد و از حوادث جلوگیری کرد، و میراث او از طریق افراد بی‌شماری که در آن پیاده‌روی‌ها هدایت و محافظت کرد، زنده خواهد ماند.

عکس از دکتر مهران شیرازی

اما فرشید چیزی فراتر از یک ماجراجوی هشیار به ایمنی بود. او همچنین یک عکاس و فیلمبردار مشتاق بود و همیشه اطمینان می‌یافت که هر لحظه از هر پیاده‌روی را ثبت کرده باشد. عکس‌ها و فیلم‌های زیبای او نه‌تنها ماجراجویی‌ها را مستند می‌کردند، بلکه به‌عنوان یادآوری جاودان از شادی‌ای بود که او در هر گردش به ارمغان می‌آورد.

فرشید فراتر از عشقش به عکاسی، برای هرکسی که می‌دید، دوستی واقعی بود، همیشه با لبخند، کلمه‌ای محبت‌آمیز یا دستی برای یاری آماده بود. او راهی برای ایجاد احساس خوشایند در مردم و حس درنظرگرفته‌شدن در آن‌ها داشت و همیشه می‌کوشید تا اطمینان یابد که همه اوقات خوبی را سپری می‌کنند.

فرشید در دنیایی که گاهی سخت و نامهربان می‌شود، نور چراغ راه و مثبت‌اندیشی بود. مهربانی و سخاوت او، همراه با اشتیاق او به ماجراجویی و استعدادش برای ثبت همهٔ این‌ها در دوربین، زندگی بسیاری را تحت تأثیر قرار داد. یاد او همچنان الهام‌بخش همهٔ ما خواهد بود تا انسان‌هایی بهتر و دلسوزتر باشیم.

در حالی که خداحافظی با فرشید سخت است، اما می‌توانیم با دانستن اینکه او زندگی کامل و معناداری داشته است، آرامش بیابیم. او تغییری واقعی در جهان ایجاد کرد و میراث او از طریق خاطراتی که خلق کرد و زندگی‌هایی که تحت تأثیر قرار داد، زنده خواهد ماند.

فرشید، سپاس از لطفت، سخاوتت، تعهد تزلزل‌ناپذیرت برای بهترکردن جهان و ثبت آن ماجراها با عکس‌ها و فیلم‌های زیبایت. عمیقاً دلتنگت خواهیم شد، اما هرگز فراموش نمی‌شوی.

* * * * *

هاله شیرچیان – ونکوور

در مهاجرت ما باید با مسائل مختلفی دست‌و‌پنجه نرم کنیم که شاید یکی از مهم‌ترین آن‌ها پیداکردن دایرهٔ دوستانی است که با آن‌ها بتوان فعالیت‌های مشترک داشت و خوش‌شانسی وقتی است که انسان‌هایی سر راهت قرار می‌گیرند که حال تو را بهتر کنند و مسیر مهاجرت راحت‌تر طی شود. یکی از آن‌ها آقا فرشید بود که با برنامه‌ریزی‌های جالب در گروه ورزشی با ایشان آشنا شدم و در سخت‌ترین کوهنوردی‌ها به‌حدی فضای دوستانه و راحتی به‌ وجود می‌آورد، که فکر می‌کردی با فامیل و آشنا برای تفریح آمده‌ای. توجه ایشان به همهٔ افراد و توجه به ظرفیت آن‌ها از هر جهت نکته‌ای بود که فقط در او می‌توانستی ببینی.

عکس از هاله شیرچیان

بسیار صبور، خوش‌اخلاق، باظرفیت، مسئول، نکته‌سنج، دقیق و خلاصه یک انسانِ به‌تمام‌معنا بود. جایش خیلی خالی خواهد بود و اگر این درست باشد که هرکس مأموریتی در این دنیا دارد، به‌جرئت می‌توان گفت که او این مأموریت را به‌نحو احسن انجام داد که دنیا جای بهتری برای زندگی بشود.

روحش شاد

* * * * *

مریم عابدی – ونکوور

بی‌شک فرشید از مهربان‌ترین و سخاوتمندترین همشهریان ما در ونکوور بود. خبر رفتنش دوستان و‌ آشنایانش را در بهت و اندوهی ژرف فرو برد. فرشید، همسر عزیز و دختر نازنینش را اولین‌بار در یک پیک‌نیک تابستانی در سال ۲۰۱۵ دیدم. دخترم می‌خواست در ساحل ماسه‌بازی کند، من اما بعد از مدت کوتاهی ماندن با دخترم، مایل بودم دوباره به جمع دوستان بپیوندم. فرشید عزیز هم در کنار دخترش در ساحل بود. او همان‌جا کنار دخترها ماند و‌ من توانستم به جمع دوستان برگردم. همان شب از بازی بچه‌ها در ساحل سه عکس برای من فرستاد: شکارچیان خرچنگ…!

چند سال بعد از آن، در یک برنامهٔ مخصوص عید پاک برای بچه‌ها، فرشید عزیز و مهربان که از ما زودتر بلیت تهیه کرده بود، نوبت خودش و دخترش را با ما شریک شد تا دخترها همگی بتوانند در آخرین سئانس برنامه شرکت کنند. 

عکس از هوبا چناری – ‎@hoba.explores

فرشید عزیز آن‌قدر بی‌دریغ دانسته‌هایش را به دیگران بذل می‌کرد که برای انتخاب دبیرستان برای دخترم هم بی‌هیچ تردیدی به سراغ او رفتم. برای من پیغام فرستاد و هرآنچه از مدارس خوب منطقه می‌دانست بی‌دریغ با من در میان گذاشت. ای‌کاش فرشید عزیز، برای یک‌بار دیگر هم که شده، همان‌طور با خندهٔ همیشگی‌اش ظاهر می‌شد و ما را غافلگیر می‌کرد، از دخترکش می‌گفت که می‌خواهد بچه‌گربه به خانه بیاورد، که مهربان و اهل درس و کتاب است، که بهترین مدرسه برای بچه‌ها کدام است، و بهترین دوچرخه را از کجا می‌توان خرید… 

باشد که یاد نیکش در خاطر دوستان و آشنایانش پاینده بماند و ره‌توشهٔ خانوادهٔ نازنینش باشد.

* * * * *

فرید عاملی – ونکوور

جنتلمن واقعی

خاطرم می‌آید نخستین‌باری که فرشید را ملاقات کردم، با تعدادی از دوستان مشترک به فروشگاهم آمدند. ماه اول بود که فروشگاه را افتتاح کرده بودم، هنوز کاملاً مسلط نشده بودم و در آماده‌کردن سفارشات مشتری کند بودم. مشخص بود که خسته و درمانده شده بودم و عرق‌ریزان تلاش می‌کردم که میز دوستان را تکمیل کنم. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که علی‌رغم اینکه چندین‌بار از فرشید سؤال کردم چه میل می‌کند، صبر کرد تا سفارشات همه آماده شود و پس از آن نیز ساده‌ترین آیتم از منوی فروشگاه را انتخاب کرد. چرا هیچ‌کس به‌اندازهٔ فرشید باملاحظه نبود؟ چرا هیچ‌کس حواسش به من که دست و پایم را گم کرده بودم، نبود؟ 

روحت شاد مرد بزرگ، حیف بود که به این زودی ترکمان کنی… 

* * * * *

فرید غروی‌زاد – ونکوور

حدود هشت سال قبل بود از طریق فیس‌بوک با فرشید عزیز آشنا شدم و دریافتم اطلاعات خوبی دربارهٔ محیط کاری کانادایی دارند و گهگاه از طریق مسنجر فیس‌بوک با هم صحبت می‌کردیم و من‌ بعضاً از نقطه‌نظراتشان به‌عنوان مرجع استفاده می‌کردم.

خیلی دوستانه و بدون منت در اولین فرصت هر چه که می‌دانست با صراحت لهجه و با ادلهٔ قوی عنوان می‌کرد. 

وقتی تلاش من را برای کمک به جامعهٔ ایرانی دربارهٔ پیداکردن شغل دید، سریعاً پیشنهاد داد که «من ارتباطات قوی‌ای دارم. بهتر است با خانمی که الان مدیریت یک‌ کالج را برعهده دارند هماهنگ کنیم و جلسه‌ای بگذاریم.» من قبول کردم و دیدم زودتر از من در جلسهٔ مترو‌تاون نشسته و منتظر دو طرف دیگر جلسه است. به یاد دارم با دلسوزی کامل تمام تلاش خود را کرد تا بتواند بین نظرات ما اشتراکاتی پیدا کند و این تفاهم را حرفه‌ای‌تر به سرانجام برسانیم، بدون هیچ چشمداشتی.

او مصداق کامل جملهٔ «ای که دستت می‌رسد دستی بگیر» بود… واقعاً اگر عیار هر انسانی را می‌خواهیم بسنجیم، بایستی ببینیم آیا توقع و انتظاری از انجام آن عمل دارد یا خیر.

چشم ما در پی خوبان جهان خواهد بود/ تا جهان باقی و آئین محبت باقی است

سفرت بی‌خطر، فرشید جان و‌ مسیرت نورانی

* * * * *

هومن کبیری پرویزی – ونکوور

صبح روز اول آوریل ۲۰۱۶ که در واقع روز سیزده‌به‌در و فردای روز مراسم رونمایی از نشریهٔ رسانهٔ همیاری در کتابخانهٔ وست ونکوور بود، آشنایی مستقیم من با فرشید با تبادل این جملات در پیام‌رسانِ فیس‌بوک مسنجر آغاز شد.

پیش از آن فرشید را به‌عنوان یکی از فعال‌ترین اعضای گروه «همیاری ایرانیان ونکوور» می‌شناختم. پست‌های مفید و گهگاه انتقادات صریح از وضع موجودِ شهر، استان و کشوری که در آن زندگی می‌کرد و حتی عملکرد ادمین‌های گروه، ازجمله من، او را از سایرین متمایز می‌کرد. 

در پایان مراسم رونمایی در کتابخانه، فرشید که یکی از حاضران در جلسه بود، جزو معدود افرادی بود که به ما ملحق شد و در جمع‌آوری صندلی‌های میهمانان برای آماده‌کردن و تحویل‌دادن سالن کمک کرد و دلیل تشکر من هم از او همین بود.

اما ادامهٔ صحبتم با فرشید در پیام خصوصی آن‌طوری که فکر می‌کردم پیش نرفت. فرشید نظراتی انتقادی نسبت به اعلام انتشار نشریهٔ چاپی داشت و گفت که می‌خواهد نظراتش را در قالب پستی به گروه بفرستد که مورد استقبال من واقع شد، ولی آن چیزی که برایم عجیب بود به‌ویژه بعد از خواندن آن پست انتقادی که عصر همان روز به گروه فرستاد، این بود که چطور کسی که نسبت به اقدامی نقد دارد، در اولین گام و حتی پیش از بیان انتقادش برای کمک پیشگام می‌شود!

همان‌ روز فهمیدم که می‌توانیم روی کمک او به‌عنوان فردی با دیدگاه انتقادی، ولی نه برای تخریب بلکه به قصد بهبود، حساب کنیم.

پس از پست فرشید با هم چند بار در پیام خصوصی دربارهٔ وب‌سایت و نسخهٔ دیجیتال نشریه و دغدغه‌اش برای حضور نشریه در فضای مجازی صحبت کردیم و او در گزارش اشکالات سایت تازه‌راه‌افتادهٔ نشریه به من از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و همیشه من را از دیدگاه‌هایش در هرچه‌ بهتر ارائه‌کردن محتوا از طریق پلت‌فرم‌های دیجیتال بهره‌مند می‌کرد.

به‌مرور ارتباطمان بیشتر شد و هرازگاهی نظراتی هم دربارهٔ مدیریت گروه به من می‌داد. پیشنهاداتی که اغلب خوب و کاربردی بودند. برای همین پس از مشورت با دیگر دوستانِ ادمین گروه تصمیم گرفتیم به فرشید پیشنهاد همکاری در مدیریت گروه را بدهیم. او هم با همان حس مسئولیت‌پذیری همیشگی این پیشنهاد را پذیرفت و تا زمانی که بر خلاف میل ما و خودش ناچار به کناره‌گیری از مدیریت گروه شد، با همان حس مسئولیت‌پذیری از هیچ کوششی برای مدیریت گروه فروگذار نکرد. 

او پس از کناره‌گیری از مدیریت گروه هم باز همان عضو فعال، مسئولیت‌پذیر و صریح در گروه باقی ماند و مرتباً پست‌های مفیدی به گروه می‌فرستاد یا تلاش می‌کرد به دیگران کمک کند. همین‌طور یکی از حامیان همیشگی نشریه باقی ماند و همواره با انتشار هر شمارهٔ جدید ما را به ادامهٔ کار تشویق می‌کرد.

پنج سال بعد از نخستین پیامی که بین ما ردوبدل شد و در پنجمین سالگرد انتشار نشریه با پیامی متواضعانه و دوستانه و بدون اشاره به کمک‌های خودش چه در گروه و چه در نشریه، باز هم کامنتی دلگرم‌کننده گذاشت، همراه با اشاره‌ای طنزآمیز ولی عجیب به احتمال نبودنش در بین ما؛ اشاره‌ای که هیچ‌‌وقت تا زمانی که از درگذشتش مطلع شدم، آن را جدی نگرفتم. چقدر حیف که نشد دیداری را که دو روز پیش از درگذشتش با هم وعده کرده بودیم، تازه کنیم. حسرتش برای همیشه برایم خواهد ماند…

از آخرین پست‌هایش هم بازنشر و حمایت از فعالیت جدیدمان در آغاز به کار «نشر رها» بود. او تا روز آخر از لطف و حمایتش دست نکشید.

رابطهٔ دوستی من و فرشید از پیش از ادمین‌شدنش در گروه گرم شد و همان‌طور گرم و گرم‌تر. با هم در چند برنامهٔ گروهی شرکت کردیم و البته دیدارهایی خصوصی هم داشتیم. دیدارهایی که باز هم با همان ملاحظه‌کاری فرشید که می‌دانست من گیاه‌خوارم اغلب در رستوران‌های گیاهی انجام می‌شد، در حالی‌که می‌دانستم خودش گیاه‌خوار نیست ولی هر بار با پیشنهاد رفتن به یک رستوران گیاهی پیش‌قدم بود.

صادقانه باید بگویم او بود که با محبت و دوستی خالصانه‌اش همیشه من را شرمنده می‌کرد. چیزی که بعدها و به‌ویژه پس از درگذشت ناباورانه‌اش از بسیاری از دوستان دیگر فرشید هم شنیدم. او در دوستی و محبت همیشه چند قدم جلوتر بود و هر چه می‌کردی نمی‌توانستی لطف‌هایش را حتی کمی جبران کنی.

پس از پست‌های یادبودی که برایش در گروه «همیاری ایرانیان ونکوور» گذاشتیم، عده‌ای پرسیدند که چرا به نام خانوادگی او در پست‌ها و آگهی‌های تسلیت اشاره نشده است. یادم آمد که حدود سه سال پیش و زمانی که از من خواست تا او را به فردی برای کاری معرفی کنم، به‌شوخی نام خانوادگی‌اش را دوباره پرسیدم و نوشتم «از بس اکانتت همیشه بدون نام خانوادگی بوده، نمی‌دونستم نام خانوادگیت درسته یا نه!» او در پاسخ نوشت: «همین‌جوری ساده و با اسم اینجا شناخته‌شده‌تر هستم. همه به‌نام فرشید همیاری منو می‌شناسند.»

برای همین پس از درگذشتش از همسرش هم کسب تکلیف کردیم و ایشان هم همان را گفتند: فرشید دوست داشت همیشه تنها با نام کوچکش خطاب شود. پس حالا که دیگر در بین ما نیست هم باید به خواسته‌اش احترام می‌گذاشتیم.

بدرود فرشید جان، برای رفتن خیلی‌خیلی زود بود. رفتن ناباورانه و زودهنگامت فرصت جبران تنها بخشی از محبت‌هایت را از عدهٔ زیادی ازجمله من گرفت. 

جای خالی‌ات هیچ‌وقت پرشدنی نیست…

* * * * *

ابی محسنی – ونکوور

با عرض درود و تسلیت به خانواده و بازماندگان فرشید عزیز،

خبر ازدست‌دادن ناگهانی فرشید عزیز شوک بزرگی بود برای من و می‌توانم تصور کنم که چه ضربهٔ هولناکی برای خانوادهٔ محترم و دوستان نزدیک ایشان بوده است.

آشنایی من با فرشید عزیز در کوه‌پیمایی‌‌های «ملاقات ایرانیان ونکوور» (Vancouver Iranians Meet Up) شروع شد و توانستم با شخصیت ایشان آشنا شوم. فرشید انسانی مهربان بود و در فعالیت‌‌های متعدد اجتماعی مشارکت داشت. انسان روشنی بود که در بیان نظریاتش صراحت کامل داشت. در یکی از گردش‌های دسته‌جمعی از او سؤال کردم فرشید جان چرا همسرت در این گردش‌ها شرکت نمی‌کند؟ پاسخ داد کوه‌پیمایی مورد علاقهٔ خاص ایشان نیست و ما با هم به توافق رسیده‌ایم که من با دوستانم به کوه بروم و ایشان هم بتواند به کارهای مورد علاقهٔ خودش بپردازد.

عکس از هوبا چناری – ‎@hoba.explores

توافق این دو برایم جالب بود و به‌عنوان مدیر تهیهٔ رادیوی فارسی‌زبان ونکوور، از فرشید عزیز و همسر گرامی او دعوت کردم که برای یک گفت‌وگوی رادیویی در زمینهٔ توافقشان، مهمان برنامهٔ ما باشند تا بلکه این موضوع برای برخی از شنوندگان جالب بوده و علاقه‌مند به الگوبرداری از آن باشند. این مصاحبه مورد توجه خاص بسیاری از شنوندگان قرار گرفت و یادگاری از فرشید عزیز و همسر گرامی ایشان برای همیشه در رادیوی ما به‌ جا ماند.

فرشید یک انسان نمونه بود و تأثیرگذار.

روحش شاد و یادش گرامی

* * * * *

نیلوفر میرزایی – ونکوور

با فرشید عزیز سال ۲۰۱۴ که من به ونکوور آمدم از طریق گروه میت‌آپ ایرانیان ونکوور در یکی از هایک‌های وست ونکوور آشنا شدم و بعدها با برنامهٔ دوچرخه‌سواری روزهای پنجشنبه دور استنلی پارک که ایشان مدیریت و اجرا می‌کرد، بیشتر با هم آشنا شدیم.

همیشه کلاه آفتاب‌گیرش همراهش بود و همیشه وقت‌شناس و دقیق. بعدها که گروه هایکینگ BC OUTDOORS را تشکیل دادم، شانس این را داشتیم که در مسیرهای زیادی با ایشان همپا شویم و همیشه همچنان با همان استایل و کلاه آفتاب‌گیرش و باانرژی در گروه حاضر می‌شد.

همیشه هوای تازه‌واردان و مهاجران جدید به کانادا را داشت و به گروه ما معرفی می‌کرد یا همراهشان می‌آمد و این در دنیای پرهیاهویی که هر کسی به دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با زندگی خودش مشغول است، قابل‌تقدیر بود که با وجود مشکلات زندگی خودش، آمادهٔ کمک به عزیزان تاز‌ه‌وارد بود.

عکس از نیلوفر میرزایی

در هایک خیلی سریع بود و همیشه عجله داشت که بتواند بعد از هایک به برنامه‌های فرزند عزیزش برسد و پدری مهربان و دلسوز بود.

اصلاً باورم نمی‌شود که در میان ما نیست، ولی این را می‌دانم که یاد او در قلب‌های همهٔ ما که تحت تأثیر او قرار گرفتیم، برای همیشه باقی‌ است.

تسلیت به تمام عزیزانی که با ایشان خاطره دارند.

* * * * *

رضا همایون‌مهر – نانایمو

دوست خوبمان فرشید نابهنگام ما را تنها گذاشت، هنوز هم باور اینکه او با ما نیست، سخت است.

آشنایی من با فرشید از سال ۲۰۱۵ – ۲۰۱۶ و‌ گروه‌های فارسی‌زبان فیس‌بوکی شروع شد. از نحوهٔ نگارش پست‌ها و کامنت‌های فرشید منطق و‌ احترام نویسنده‌شان هویدا بود و من هم مفتخر که فرشید در لیست دوستان فیس‌بوکی‌ام است. در آن زمان من در شرق استان بریتیش کلمبیا در منطقهٔ کوتنی زندگی می‌کردم، و با تشویق دوست مشترکمان آقای هومن کبیری هر دو به گیاه‌خواری علاقه‌مند شدیم و همین زمینهٔ مشترک باعث شد بود تا دربارهٔ گیاه‌خواری با هم صحبت کنیم. البته من گیاه‌خوار کامل نشدم، ولی همین زمینهٔ مشترک باعث تماس‌های تلفنی و شکل‌گیری دوستی ما شد. مدتی هم وظیفهٔ ارسال پست‌های توریستی در گروه شهر یاران بر عهدهٔ من بود، و فرشید که کوهنورد بود، مطالب خیلی خوبی برایم می‌فرستاد و تلفنی هم در مورد ایده‌های مختلف برای پست‌های توریستی با هم صحبت می‌کردیم.

رشد رابطهٔ دوستی ما ادامه داشت تا اینکه من برای سفری کاری به ونکوور آمدم و در پستی فیس‌بوکی عکس از ونکوور و متروتاون گذاشتم. ظرف کمتر از نیم‌ساعت فرشید زنگ زد و پرسید که کجا هستم؟ من هم توضیح دادم سفر کاری است و برای سه روز ونکوورم. 

‎⁨عکس از رضا همایون‌مهر⁩

مدتی هم در یکی از گروه‌های فارسی‌زبان وظیفهٔ تهیهٔ پست‌های هفتگی گردشگری را داشتم و‌ فرشید همیشه مطالب خوبی برایم می‌فرستاد و همیشه در جواب درخواست من که به اسم خودت پست کن جواب رد می‌داد؛ فرشید فردی متواضع و دور از هیاهو‌ بود. بدون چشمداشت کمک می‌کرد. حتی در اولین دیدار که رفتیم رستوران ژاپنی در متروتاون برای من هدیه آورد و کتابی برای پسرم. 

در همان مدت کم که ونکوور بودم، یک بار دیگر وقت گذاشت و‌ با هم رفتیم رستوران ایرانی در نورث ونکوور، از مصاحبت و همراهی فرشید لذت بردم. لبخند و روحیهٔ شوخ‌طبعش را تازه در دیدار حضوری متوجه شدم. از نوشته‌هایش فکر می‌کردم فردی جدی باشد و اهل شوخی نباشد، اما در دیدار حضوری متوجه شدم که فرشید مردی مهربان و شوخ‌طبع است. 

بعد از این دیدار، رابطهٔ دوستانهٔ ما فراتر از یک دوستی فیس‌بوکی رفت،‌ و هر سال چندبار تماس تلفنی داشتیم حداقل برای تبریک سال نو میلادی و نوروز.

من مدتی قصد خرید ماشین داشتم و فرشید زحمت کشید وقت گذاشت و رفت برایم ماشینی را در ونکوور دید و فیلم و عکس فرستاد و از مسئول فروش اطلاعات گرفت ‌و برایم فرستاد، فرشید از کمک‌کردن به دیگران لذت می‌برد و من قدردان وقتی هستم که برای من گذاشت برای خرید ماشین.

دو سال قبل آخرین فرصتی بود که فرشید را از نزدیک در شهر نانایمو دیدم.

فرشید عزیز روحت شاد

خروج از نسخه موبایل