فرشید ساداتشریفی۱ – کیچِنِر
صفر. «پادکست» غریبِ آشنا: پادکست (به انگلیسی: Podcast) از ترکیب جزء «پاد» دو واژهٔ آیپاد و «کَست» در برادکستینگ ساخته شده است. در سال، ۲۰۰۵ واژهنامهٔ جدید آمریکایی آکسفورد «پادکست» را برترین واژهٔ سال نامیده است. این لغتنامه تعریف این واژهٔ نوظهور را نیز بدین شکل آورده است: «برنامهای رادیویی یا مشابه آن که دیجیتالی ضبط شده و جهت بارگیری برای دستگاههای شخصی پخش صدا، در اینترنت گذاشته میشود.»
در افق فارسیزبان اما پادکستها تقریباً ده سال دیرتر همهگیری و گسترش خود را آغاز کردند و پنج سال اخیر هم اوجِ پادکستسازی به زبان فارسی بوده است. نیما اکبرپور، سازندهٔ برنامههای تکنولوژیمحور در بیبیسی فارسی (ازجمله «کلیک»)، در توئیتر خود فهرستی۲ از پادکستهای فارسی فراهم آورده که در زمان نگارش این نوشته (مهٔ ۲۰۲۲) هزار حساب توئیتریِ پادکستهای فارسی را فهرست کرده است و با احتساب پادکستسازانی که برای پادکست خود توئیتر نساختهاند، این عدد بسیار بزرگتر هم خواهد بود.
یک. هیجانِ تازههای پادکستی: بهعنوان کسی که پنج سال در فضای پادکست فارسی با نشرِ دو و نیم پادکست۳ فعالیت داشته و همواره تا توانستهام افراد صاحبذوق و قصهگو و خوشفکر را به پادکستبازی و پادکستکاری تشویق کردهام۴ دنبالکردن و دستِکم شنیدن یکی دو قسمت از هر پادکست فرهنگمحور فارسی که بهتازگی شروع به انتشار میکند، از سرگرمیهای هیجانانگیز من است و در هفتههای گذشته دو پادکست نورسیده منتشر شدهاند که نهتنها هر دو به شرحی که در ادامه خواهم نوشت بسیار امیدبخش و بسامان و شنیدنیاند، بلکه در «کانادا» (نام جدید و استعماریِ جزیرهٔ لاکپشت) هم تولید میشوند و جمعِ این ویژگیها سبب شد که تصمیم بگیرم از آنها و دربارهشان برای خوانندگان عزیز «رسانهٔ همیاری» بنویسم.
دو. سحری که خنده را مینویسد و میخواند: سحر شریفنیک، طنزپرداز ساکن کلگری، نهفقط با کتابهای نغز و متفاوتش «زمانی برای انقراض خاندان فخر ملکی» و «ننهنامه» نشان داده که طنز را بهخوبی میشناسد و مینویسد، بلکه از فوریهٔ ۲۰۲۲ بهطور منظم با پادکست «بوکافه» (ترکیبِ بوک و کافه)، خندهخوانی میکند با داستانهای «انار» و خانوادهاش که تازهمهاجرانی از ایران به کانادا هستند، ما را میخنداند و همزمان به فکر فرومیبرد.
و برای کسی که آثار بهقلم او را هم خوانده باشد، ارتباطی عمیق اما غیرتکراری بین آن کتابها و این پادکست برقرار خواهد شد. و به نگاهِ من این ارتباط حول سه محور است: نخست، به طنزکشیدنِ عمیق اما غیرِ پرخاشجویانهٔ «یکی از ناهنجاریهایی که در فرهنگ ما وجود دارد و با آن بزرگ شدهایم.»۵؛ دوم، شوخی و شوخطبعی بدون اینکه یا گرفتار لوسی و خودسانسوری شود و/یا در دامِ رکاکت بیفتد. او خودش دربارهٔ رکبودنهای شیرین و نمکین اما بهدوراز رکاکت میگوید: «من رکیکنویسی را نمیپسندم. ما آدمها چه ایرانی و چه غیرایرانی، معمولاً فکر میکنیم وقتیکه دیگر خیلی میخواهیم با هم راحت باشیم، باید شروع به دریوریگفتن کنیم. خب از نظر من این را که همه میتوانیم بهراحتی انجام دهیم، ولی هنر یک طنزنویس این است که با رعایت اصول اخلاقی بتواند خوب بنویسد. و باور داشتم که این ربطی به زن و مرد ندارد. چه زن، چه مرد کسی طنزنویس موفق است که بتواند با رعایت اصول «اخلاقی» و نه «اسلامی!» طنزی بنویسد.»۵؛ و سوم: تعادلی سرشتین و عمیق که در «ساختار» طنزهای او هست که نه یکسره همافزا و مشغول دلسوزاندن بر شخصیتهای داستان و ضعفهایشان است و نه بیمحابا پتک نقد و تخریب به دست گرفته و طنز را تازیانهٔ تخریب میکند (امیدوارم بتوانم این بخش عمیقتر و فنیتر را در نوشتهای پژوهشی و مفصل عرضه کنم).
این هر سه ویژگی سبب میشود که خواندن و گوشسپردن به دستپخت سحر شریفنیک، هم دلپذیر باشد و هم فکرانگیز و آموزنده. امیدوارم شما هم از دنبالکردن بوکافه لذت ببرید و کمکم به کشف این استعدادی که از او بیشتر خواهیم شنید، برسید.
سه. جوهر انسان از پسِ پردهٔ زبان: عباس محرابیان برای هر کسی که ساعاتی یا به بهانهٔ کاری او را عمیقتر از یک سلاموعلیک ساده شناخته باشد، چهرهای فراموشنشدنی و متمایز است. برای کسی که او را فقط و فقط روی کاغذ بشناسد، عناوینِ درخشان و دهانپرکنی مثلِ مدرک دکتری ریاضی از دانشگاه واترلو؛ دارای دو مدرک پسادکتری؛ برندهٔ جایزهٔ پنجاههزار دلاری ونیِر (Vanier Canada Graduate Scholarships) و مدال طلای فرماندار کل کانادا برای بهترین پایاننامهٔ دکتری شگفتآور و تحسینانگیز است، اما اگر در کنار او و ذهن باز و ایدهپرور عباس قرار بگیرید، تمام آنها برای شما رنگ میبازد و ترکیبی از نظم و پشتکار، سختگیری و مهربانی، و ایدههای ناب تصویری کاملاً متمایز را برای شما خواهد ساخت. یادداشت اخیر او در «رسانهٔ همیاری»۶ و نیز مطلب دیگرش در «هفته»۷ دربارهٔ اینکه چگونه توانسته خروج از بستگیهای نظام کجومعوج دانشگاه را به گشایش و آغاز راههای نو تبدیل کند، بهترین گواه این مدعای من دربارهٔ اوست.
و حالا خبر خوب اینکه او بهتازگی (از آوریل ۲۰۲۲) پادکست «این قصهٔ منه» را آغاز کرده است. در معرفیِ این پادکست از قول سازنده میخوانیم: «قصهٔ آدمای واقعی رو تعریف میکنیم، آدمای معمولی با تجربیات منحصربهفرد. فصل اول دربارهٔ اینه که یادگیری یه زبون جدید چطور تو رابطهٔ آدما با همدیگه اثر میذاره.» به نگاه من، همین ایده که زبان را با همهٔ پیچیدگیها و دشواریهایش، عامل نزدیکی و تفاهم ببینید و قصهٔ زبانمحور آدمها را به فصل اول پادکستی بیاورید، آنقدر بدیع و جذاب است که به امتحانکردنش بیرزد.
«زبانت را یاد میگیرم چون دوستت دارم»؛ «در خانهٔ ما هر کس به یک زبان حرف میزند»؛ «دلم میخواهد به زبان مادریام برقصم و آواز بخوانم»؛ «زبان فارسی وطنی است که هیچوقت نداشتم» و «زبانم را یاد بگیر چون دوستت دارم» جملاتی کلیدی و درگیرکنندهاند که بهترتیب از زبان شخصیتهای محوری قسمتهای اول تا پنجم این پادکست بیان شدهاند و نشان میدهند سازندهٔ پادکست چطور با شمّ روزنامهنگاریاش جملهای عمیق و چالشی را بهجای عنوانگذاریهای معمول برای هر قسمت پادکستش برگزیده تا نوید کاری متفاوت را به شنونده بدهد. امیدوارم که این پادکست ناب و تازه هم با قدرت و انسجام ادامه پیدا کند و شنوندگانش روزافزون باشند.
۱دارای مدرک پسادکتری ادبیات فارسی (با گرایش ادبیات کاربردی)؛ همبنیانگذار گروه علمیآموزشیِ سَماک؛ نویسنده و مترجم ویراستار، عضوِ انجمن ویراستاران کانادا، Canadian Art Council، انجمن روزنامهنگاران کانادا، و پِن کانادا.
۲به نشانی: https://twitter.com/i/lists/980728154611421185
۳دو پادکستِ «مجلهٔ شنیداری سماک» (تاکنون ۴۷ قسمت و ۱۵ ضمیمه)؛ مولاناخوانی (تاکنون ۲۵ + ۱۳ قسمت)؛ در کنار «چکاوک هفته» (بهمدت یک سال) که ناتمام ماند.
۴بزرگترین افتخار من در این بخش یکی مشاورهٔ ادبی پادکست «چای با بنفشه» با میزبانی و نویسندگی و اجرای بنفشه طاهریان و سپس کمک به انتشار پادکست «جعبه» از منصور ضابطیان است.
۵برگرفته از گفتوگوی پیشین نگارنده با ایشان در مجلهٔ «هفته» در مونترآل: https://hafteh.ca/canada/71778
۶با عنوان: «چرا از اینکه هیچ دانشگاهی به من پیشنهادِ کار نداد خوشحالام»
۷به نشانی https://hafteh.ca/canada/70377