نماد سایت رسانهٔ همیاری

نسیمه نستوه: می‌خواهم مردم بدانند که بچه‌هایشان در مدارس امنیت ندارند

گفت‌وگو با نسیمه نستوه، مادر زنده‌یاد حامد نستوه، نوجوان ۱۴ ساله‌ای که به‌دلیل فشارهای ناشی از قُلدری هم‌مدرسه‌ای‌هایش، خودکشی کرد

گفت‌وگو با نسیمه نستوه، مادر زنده‌یاد حامد نستوه، نوجوان ۱۴ ساله‌ای که به‌دلیل فشارهای ناشی از قُلدری هم‌مدرسه‌ای‌هایش، خودکشی کرد

رسانهٔ همیاری – ونکوور

زورگویی و قُلدری (bullying) متأسفانه معضلی است که قدمتی طولانی به درازای تاریخ تمدن دارد و همواره در جوامع و گروه‌های گوناگون و به شکل‌های مختلف دیده شده است. امروزه این معضل به‌خصوص در مدارس و در میان دانش‌آموزان بیش از هر محیط دیگری مشاهده می‌شود. تا کنون کارزارهای بسیاری برای جلوگیری از قُلدری در سراسر جهان ایجاد شده است، از جمله روز ضدِقُلدری (Anti-Bullying Day) که در کانادا در آخرین چهارشنبهٔ ماه فوریه گرامی داشته می‌شود. هرچند،‌ نسیمه نستوه که نوجوان چهارده‌ساله‌اش، حامد نستوه، را به‌دلیل خودکشی ناشی از فشارهای قُلدری در مدرسه از دست داده‌ است، اعتقاد دارد که این کارزارها تأثیر چندانی ندارند و برای جلوگیری از قُلدری و تبعات آن، هر روز باید روز ضدِقُلدری باشد. یازدهم مارس امسال، ۲۱ سال از مرگ زنده‌یاد حامد نستوه می‌گذرد؛ از زمانی که او دیگر نتوانست زورگویی‌ها و تمسخرهای هم‌مدرسه‌ای‌هایش را تاب آوَرَد. به‌همین مناسبت گفت‌وگویی با مادر او، نسیمه نستوه، انجام داده‌ایم که توجه شما را به آن جلب می‌کنیم. همچنین در همین شماره دکتر سعید ممتازی، روان‌درمانگر، مطلب جامعی در این‌باره نوشته‌اند که شما را به مطالعهٔ آن نیز دعوت می‌کنیم.

نسیمه نستوه، مادر زنده‌یاد حامد نستوه، بر مزار پسرش

سلام خانم نستوه، ضمن عرض تسلیت به شما در بیست‌ و یکمین سالگرد خاموشی پسر عزیزتان (۱۱ مارس ۲۰۰۰)، پیش از هر چیزی از شما بسیار سپاسگزاریم که دعوت ما را برای این گفت‌وگو پذیرفتید و ممنون خواهیم شد که ابتدا خودتان را برای خوانندگان ما معرفی بفرمایید. چند سال است در کانادا هستید و به چه فعالیت‌هایی مشغول‌اید؟

من به همراه همسرم، کریم نستوه، در ۳۰ مهٔ ۱۹۸۴ به‌عنوان پناهنده به کانادا آمدیم. ما پس از پیاده‌روی طاقت‌فرسایی در کوه‌های افغانستان به‌سمت پاکستان، به ونکوورِ کانادا رسیدیم. ما همه‌چیز را جا گذاشتیم از جمله زندگی مرفهی که برای آیندهٔ پسر متولدنشده‌مان داشتیم؛ پسری که آن زمان باردارش بودم. عبدالله در ۱۳ اوت ۱۹۸۴ به دنیا آمد. بعدها دو پسر دیگر به نام‌های حامد و خالد (دیوید) هم به خانوادهٔ ما افزوده شدند.

به‌عنوان اولین شغلم در کانادا، من در مرکز اجتماعات ابتسفورد مددکار سکنی‌گزینی بودم، سپس در Creative Center Society در ابتسفورد مددکار بهداشت سلامت روان بودم و به افراد دارای شیزوفرنی و اختلال دوقطبی مشاوره می‌دادم. من همچنین به‌عنوان مشاور در وزارت توسعهٔ اجتماعی به‌مدت ده سال کار کردم. در حال حاضر به‌مدت ۱۲ سال است که به‌عنوان مشاور مسکن کار می‌کنم.

من به‌عنوان عضو هیئت‌مدیرهٔ سازمان‌های زیر خدمت کرده‌ام:

عضو کمیتهٔ برابری اجتماعی و چندفرهنگی (Social Equity and Diversity Committee) در شهرداری سوری، از سال ۲۰۱۸ تا کنون

ریاست هیئت‌مدیرهٔ انجمن شاکتی (Shakti Society) در سوری، از سال ۲۰۱۲ تا کنون 

ریاست هیئت‌مدیرهٔ توانمندسازی جوانان مسجد السلام (Youth Empowerment Al-Salam Mosque) در برنابی به‌عنوان شعبه‌ای از اتحادیهٔ مسلمانان بریتیش کلمبیا (British Columbia Muslim Association)، حال حاضر

ریاست هیئت‌مدیرهٔ Community Embracing Restorative Action در کوکئیتلام، از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰

ریاست هیئت‌مدیرهٔ اتحادیهٔ نیکوکاران افغان بی‌سی (Afghan Benevolent Association of BC) در ونکوور، از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۷

من در سال ۲۰۰۸ جایزهٔ Top Surrey Honor Community Leader را از طرف روزنامهٔ Leaders شهر سوری به‌دلیل خدماتی که در جامعه انجام داده‌ام، دریافت کردم.

دریافت جایزهٔ شاکتی (Shakti Award) در سال ۲۰۱۱؛ ۱۰۰ سال گرامی‌داشت روز جهانی زن؛ از طرف جامعهٔ شاکتی در سوری برای خدمات انجام‌شده برای توانمندسازی زنان. همچنین شایان ذکر است که من سخنرانی اصلی آن برنامه را بر عهده داشتم.

تقدیرنامهٔ رهبری (Certificate of Leadership) در سال ۲۰۱۶ از طرف اتحادیهٔ زنان مسلمان بی‌سی و در جشن روز جهانی زن که در آن نخست‌وزیر وقت استان، کریستی کلارک، و دیگر مقامات رسمی شرکت داشتند. 

در ۱۱ مارس ۲۰۰۰، زندگی من در هم شکست وقتی که پسر ۱۴ ساله‌ام حامد به‌دلیل قُلدری و آزارواذیت به انتهای زندگی‌اش رسید. آزار روانی همسالانش او را به‌سوی مرگ سوق داد. آزار زبانی و فحاشی مداوم نوجوانان قُلدر او را به نقطهٔ درهم‌شکستگی احساسی و روانی‌اش کشاند. او بی‌نهایت ناراحت بود که دوستانش پشتش نایستادند. او به‌قدری گیج و آشفته بود که نمی‌دانست به کجا باید پناه ببرد.

در روز سردی از روزهای ماه مارس، حامد یادداشتی برای ما نوشت. بعد او خانه را ترک کرد و در رودخانهٔ فرِیزِر برای همیشه به رنج‌هایش پایان داد.

متن نامهٔ حامد نستوه به خانواده‌اش

متن نامهٔ حامد برای ما این بود:

مامان و بابا،

اولین چیز این است که من عاشق مامان+بابا هستم، ولی شما ندانستید چرا من باید خودکشی می‌کردم. اتفاقات زیادی می‌افتاد و من تلاش کردم با آن‌ها کنار بیایم، ولی دیگر نتوانستم تحمل کنم. 

دلیل اصلی مدرسه است. [مدرسه] وحشتناک بود! هر روز من مسخره می‌شدم و مسخره می‌شدم. همه مرا gay‏، fog یا queer صدا می‌کردند و من همیشه باید وانمود می‌کردم که انگار [این کار آن‌ها] عصبانی‌ام نمی‌کند و آن‌ها را نادیده می‌گرفتم. ولی در درونم گریه می‌کردم. [این کار آن‌ها] بدجوری اذیتم می‌کرد! چون من همجنس‌گرا نبودم و آن‌ها مدام تکرار می‌کردند که هستم و من هر شب به درگاه خدا دعا می‌کردم که آن‌ها دست از این کار بردارند. درست است دوستان زیادی داشتم، ولی آن‌ها دوستان واقعی نبودند. دوستان خودم [هم] فکر می‌کردند که من همجنس‌گرا هستم! مسلماً آن‌ها می‌توانند این [ادعا] را حاشا کنند، ولی می‌دانند که راست می‌گویم!

زنده‌یاد حامد نستوه با دوست‌دخترش

امیدوار بودم اوضاع بهتر بشود، ولی چیزی عوض نشد. راه دیگری برای بیرون‌رفتن [از این شرایط] نبود.

مشاوری که برای صحبت‌کردن دربارهٔ خودکشی به سر کلاسمان آمده بود، می‌گفت اغلب کسی که می‌خواهد خودکشی کند، غیرمستقیم اشاراتی به آن می‌کند. من به شما اشاره‌های زیادی کردم، ولی تقصیر شما نبود، که نفهمیدید. من به دروغ به شما گفتم که دوستم خودش را کشت، در حالی‌که چنین اتفاقی نیفتاده بود. 

[می‌دانم] خودکشی در مذهب ما پذیرفته نیست. من این کار را نکردم تا مردم برایم ابراز تأسف کنند. این کار را کردم تا مردم بدانند که آن را به‌خاطر آن‌ها کردم! همهٔ کسانی که در مدرسه هستند. می‌خواهم آن‌ها برای بقیهٔ عمرشان احساس بدی داشته باشند!

وقتی به معلمم گفتید که خودم را کشته‌ام، می‌خواهم دلیلش را هم به او بگویید؛ اینکه همه در مدرسه من را همجنس‌گرا صدا می‌زدند و مرا مسخره می‌کردند. و من می‌خواهم آن افراد بدانند که تقصیر آن‌هاست، حتی اگر چنین چیزی را رودررو به خودم نگفته باشند. آن‌ها این را گفتند. می‌توانند الان حاشایش کنند، ولی در اعماق وجودشان خودشان می‌دانند چه کسی هستند. و وقتی بقیه آن حرف‌ها را می‌زدند، دوستان خودم هیچ‌وقت پشت من نایستادند، آن‌ها فقط خندیدند. 

می‌دانم دلتان برایم تنگ می‌شود و هیچ‌وقت مرا فراموش نخواهید کرد، ولی شما هرگز نمی‌توانستید درک کنید، شما به‌جای من زندگی نمی‌کردید. من آن‌طور که به‌نظر می‌آمدم خوشحال و راضی نبودم. از خودم به‌خاطر کاری که با شما می‌خواهم بکنم متنفرم، واقعاً از خودم متنفرم، ولی راه دیگری برای بیرون رفتن [از این شرایط] برایم نبود.

می‌دانم که اتاقم را به‌هم‌ریخته ول کرده‌ام، اگر خواستید می‌توانید تمیزش کنید، ولی لطفاً چیزی را نفروشید یا دور نریزید، حتی اگر من مرده باشم. من هنوز این اتاق را می‌خواهم. اتاقم باید به‌جای من باشد. و هیچ عکسی را [از دیوارها] برندارید.

خدایا چه یادداشت طولانی‌ای شد. جمع‌وجورش می‌کنم.

من عاشقتان هستم، مامان و بابا. لطفاً لطفاً به همه در مدرسه بگویید که چرا من این کار را کردم. من نمی‌خواهم کس دیگری مجبور بشود کاری را که من کردم، بکند. 

این پیامی است برای اینکه نشان دهد اسم‌ بد روی کسی گذاشتن و صفت بدی به او نسبت دادن (name-calling) و مسخره‌کردن موجب چه چیزهایی می‌تواند بشود. مسلماً می‌توانستم تفنگی گیر بیاورم و مثل همهٔ مدرسه‌هایی که در آن‌ها تیراندازی می‌شود، گلوله‌ای در سر همه در مدرسه خالی کنم، ولی فایده‌اش چه بود. در آن‌صورت من آدم بده می‌شدم.

اوه، بله، دیوید تو بهترین دوستم بودی و بهترین دوستم خواهی ماند. تو را فراموش نخواهم کرد. بهتر است تو هم فراموشم نکنی. ولی هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا و در اتاقم بخواب. خُب، دیگر این آخرش است. شما، مامان و بابا و مخصوصاً تو دیوید، دوستتان دارم.

پی‌نوشت: همچنین، حکیم، خاطره و مادربزرگ، امیدوارم شبنم به‌زودی راه‌رفتن را یاد بگیرد. همه‌تان را دوست دارم.

*و یک‌بار دیگر باید اشاره کنم که لطفاً جلوی اسم‌ بد روی کسی گذاشتن و صفت بدی به او نسبت دادن و مسخره‌کردن افراد را بگیرید، چون واقعاً آزاردهنده است. این تنها آرزویم است و امیدوارم مردم به حرف من گوش بدهند.‌*

لطفاً زیاد بر سر مزارم بیایید تا خیلی احساس تنهایی نکنم!

زنده‌یاد حامد نستوه – یک هفته قبل از خودکشی

پس از خودکشی پسر چهارده‌ساله‌ام حامد در ۱۱ مارس ۲۰۰۰ در نتیجهٔ آزارواذیت‌ها و قُلدری‌های بی‌امان در مدرسه، من ائتلاف ضدِقُلدری حامد نستوه (Hamed Nastoh’s Anti-bullying Coalition) را بنیان گذاشتم و با آگاهی‌رسانی دربارهٔ معضلات قُلدری و خودکشی نوجوانان، زندگی جدیدی را آغاز کردم. طی ۲۰ سال گذشته، من در بیش از ۱۰۰ مدرسه از مدارس لوئر مین‌لند و سرتاسر بی‌سی برای دانش‌آموزان صحبت کرده‌ام. 

من در سمپوزیوم خشونت جوانان (Youth Violence Symposium) در کلگری و در کنفرانس ضدِقُلدری (Anti-Bullying Conference) در ساسکاچوان، سخنران اصلی بوده‌ام. زمانی که لورن مِیِن‌کورت (Lorne Mayencourt)، نمایندهٔ استانی وقت، در سال ۲۰۰۳ کارگروه مدارس امن (Safe Schools Task Force) را پیش می‌برد و نظرات شهروندان را در سرتاسر بی‌سی می‌شنید، من صدایی قوی بودم. من از اوایل تا نیمهٔ دههٔ ۲۰۰۰ سخنرانی «در برابر قُلدری بایستید و اعتراض کنید» (Stand Up Speak Out Against Bullying) را بنیان گذاشتم که با اجرای برنامه‌های عمومی تا چند سال فعال بود. 

من در تأسیس فعالیت مدافعان نجات‌یافتگان (Survivor Advocate in Action)، گروهی از افراد که چندین سال است با نجات‌یافتگان از خودکشی در لوئر مین‌لند کار می‌کنند، مشارکت داشته‌ام. من به‌مدت شش سال به‌عنوان ریاست هیئت‌مدیرهٔ Community Embracing Restorative Action در کوکئیتلام خدمت کرده‌ام و همچنین نایب‌رئیس Fraser Burrard Restorative Justice Society بوده‌ام. به‌عنوان یک صدا، و سپس با کمک صداهای مشترک دیگر، مایهٔ خشنودی من است که بدانم نقش بسیار مهمی در قانون مدرسهٔ امن در بی‌سی (Safe School Act in BC) و تغییر در کانون توجه در مدارس با به‌رسمیت‌شناختنِ دنیای نامرئی قُلدری و امن‌کردن فضای آموزشی، داشته‌ام. 

صدای من به‌تنهایی زندگی افراد بی‌شماری را از مرگ و همچنین خانواده‌هایشان را از انهدامی که خانوادهٔ‌ من سال‌‌ها قبل با ازدست‌دادنِ حامد به‌دلیل نیروی غدار قُلدری دچار شد، نجات داده است. خودکشی ویران‌کننده است. هیچ‌چیزِ آن طبیعی نیست. شما نمی‌دانید خودکشی با قربانیانی که از خود باقی می‌گذارد، چه‌ها می‌کند. زندگی ما زخم‌خوردهٔ بدترین نوع فقدان است. هیچ کلامی توان توصیف این احساس را ندارد. حالا ما زندگی متفاوتی را داریم سپری می‌کنیم؛ زندگی‌ای که هرگز خواهانش نبودیم.

زنده‌یاد حامد نستوه – دو ماه قبل از خودکشی

لطفاً دربارهٔ زنده‌یاد حامد نستوه – هر چه دل تنگتان می‌خواهد – برایمان بگویید.

حامد در تاریخ ۱۸ دسامبر ۱۹۸۵ به دنیا آمد. من هرگز لحظه‌ای را که متولد شد فراموش نخواهم کرد. پرستار گفت: «پسری خوش‌رو با چشمان درشت زیبا» و من به پرستار گفتم: «بدهیدش به من». من او را در آغوشم گرفتم و به چشم‌‌های قهوه‌ای زیبایش نگاه کردم و من در لحظه‌ای که به چشم‌هایش نگریستم، عاشقش شدم.

حامد جوان بسیار باهوشی بود، او آرام و ملایم بود، و احترام ناب و عمیقی برای همه قائل بود فارغ از پیشینه، مذهب و گرایشات جنسی آن‌ها. او همیشه به دانش‌آموزان جدید مدرسه یا آن‌ها که به‌نوعی متفاوت بودند، کمک می‌کرد. 

حامد چیزی دربارهٔ حسادت و نفرت نمی‌دانست. او همیشه به برادرانش می‌گفت که با دیگران مهربان باشند. حسادت مانند غولی است و او همیشه می‌گفت که نباید نفرت را به قلب‌هایتان راه دهید. او خیلی شاد و راضی به‌نظر می‌رسید و نمی‌خواست حتی یک روز مدرسه را از دست بدهد. وضعیت درسی او در مدرسه خیلی خوب بود. او مرا خیلی دوست داشت.

عکس‌هایی خانوادگی از زنده‌یاد حامد نستوه با مادر، پدر و برادرانش

۲۱ سال تمام گذشته است؛ آیا دلم برایش تنگ است، بله، من هر روز دلم برایش تنگ است، هر روزی که می‌آید و می‌رود. من هرگز چهرهٔ افسر پلیسی را که باید به من می‌گفت که جسم بی‌جان حامد را از رودخانهٔ فِرِیزر یافته‌اند، فراموش نخواهم کرد. و من هرگز دردی را که در قلبم حس کردم، دردی که گویی کسی چاقویی در آن فرو برد، و در لحظه آرزو کردم می‌توانستم بمیرم و با او باشم، فراموش نخواهم کرد، اما خدا برنامه‌های دیگری برای من داشت. من تصمیم گرفتم به یاد او تلاش کنم تا تغییری ایجاد کنم. من قول دادم و این اتفاق خواهد افتاد. حامد می‌خواست که من داستانش را نقل کنم. او امیدوار بود که من بتوانم در زمینهٔ قُلدری و آزارواذیت تغییراتی ایجاد کنم. آخرین آرزویش در یادداشتی که از خود به‌جا گذاشته، نوشته شده است.

آن‌ها پیکر حامد را ساعت ۱۲ نیمه‌شب یکشنبه یافتند. من در هم شکسته بودم و روز دوشنبه، عکسش را گرفتم و گفتم که می‌روم به مدرسهٔ حامد. وقتی به مدرسه‌اش رسیدم، همهٔ دانش‌آموزان حاضر در سالن مدرسه می‌گریستند.

حامد به مدرسهٔ راهنمایی اِنوِر کریک (Enver Creek Secondary) می‌رفت و او از من خواسته بود که یادداشتش را برای مدرسه‌اش بخوانم. بعد از چند ماه، دعوت‌نامه‌هایی از دیگر مدارس دریافت کردم که از من می‌خواستند دربارهٔ حامد صحبت کنم ولی مدرسهٔ حامد به من اجازهٔ این کار را نمی‌داد، اما نهایتاً موافقت کردند.

به‌نظر شما قُلدری چیست و چه کاری می‌توان در مقابله با آن انجام داد؟

آزارواذیت و قُلدری چیست؟ قُلدری یک سلسله رفتارهای بد است. قُلدری شکلی از خشونت است. قُلدری رفتاری پرخاشگرانه است از سوی یک بچه به بچه‌ای دیگر به قصد آزارواذیت قربانی. قُلدری به قدرت و کنترل مربوط است. قُلدری انواع گوناگونی دارد. قُلدری فیزیکی، مانند لگدزدن، هل‌دادن، مشت‌زدن، موکشیدن. 

قُلدری زبانی به‌کاربردن کلمات و نام‌های ناپسند است، مسخره‌کردن مذهب کسی، رنگ پوست او و ظاهر و لباسش. قُلدری سایبری بدترین نوع است، که در آن با استفاده از تکنولوژی و شبکه‌های اجتماعی مانند فیس‌بوک و پیغام‌های نوشتاری دربارهٔ قربانیان خود به نشر شایعات و آزارواذیت آن‌ها می‌پردازند. نوع دیگری از قُلدری تشکیل گروهی است که به قربانی اجازهٔ بازی با آن‌ها و ملحق‌شدن به آن‌ها داده نمی‌شود.

پیش از خودکشی حامد، مردم آگاه نبودند که قُلدری معضلی جدی در مدارس است و ذهنیتشان این بود که بگذارید بچه‌ها بچگی‌شان را بکنند. مردم در خارج از محدودهٔ خانوادهٔ خود راجع به خودکشی حرف نمی‌زدند، گویی از قضاوت مردم یا شرمی که همراه خودکشی‌ست، خجالت می‌کشیدند. وقتی حامد به زندگی خود پایان داد، صبح فردایش تمام رسانه‌های اصلی آمدند به خانهٔ ما. نمی‌دانم چطور خبردار شدند، فکر می‌کنم دوستان حامد یا دانش‌آموزان با آن‌ها تماس گرفتند، رسانه‌هایی چون گلوبال نیوز، سی‌بی‌سی، سی‌تی‌وی و تمام نشریات محلی. در آن زمان من درد سنگینی داشتم و همسرم به آن‌ها اجازه نداد که وارد خانه‌مان شوند، اما من راهشان دادم چون می‌خواستم دیگر مادر و پدرها بدانند که در مدارس چه می‌گذرد. من می‌خواهم مردم بدانند که بچه‌هایشان در مدارس امنیت ندارند و معمولاً مدیریت مدارس اذعان ندارند که قُلدری در مدارسشان وجود دارد برای اینکه آن‌ها نگران لکه‌دارشدن اعتبار مدرسه‌شان‌اند. 

بعد از خودکشی حامد، من سخت تلاش کردم تا دربارهٔ معضل قُلدری و خودکشی آگاهی‌رسانی کنم چون آگاهی‌رسانی بهترین سلاح علیه هر معضلی است. من تحقیقات بسیار زیادی کردم و قربانیان بسیاری که در آن زمان بزرگسال بودند، با من تماس گرفتند و داستان‌هایشان را برایم گفتند. دو هفته پس از مرگ حامد، پسر جوان ۱۵ ساله‌ای به خانهٔ ما آمد و به من گفت که او هم قصد داشته به زندگی‌اش پایان دهد چرا که به‌طور جدی در مدرسه مورد آزارواذیت قرار گرفته بود، او به من گفت: «دلیل اینکه نظرم تغییر کرد این بود که به خانهٔ‌ شما آمده و دیدم که شما و خانواده‌تان گرفتار چه اندوه و درهم‌شکستگی عمیقی هستید. و وقتی به مراسم خاکسپاری حامد آمدم و حامد را توی تابوت دیدم و دیدم که شما چقدر جسم بی‌جان حامد را بوسیدید، نظرم دربارهٔ خودکشی عوض شد.» این پسر جوان گفت که او هر روز مورد آزارواذیت قرار می‌گرفت و هر وقت به خانه می‌آمد، یک‌راست به تختخوابش می‌رفت. او می‌گفت که نمی‌خوابید و تنها به کلماتی که با طعنه و به مسخره به او می‌گفتند، فکر می‌کرد. به خاطر آوردم وقتی را که حامد از مدرسه به خانه می‌آمد و می‌رفت در تختخوابش برای دو ساعت دراز می‌کشید. 

مراسم خاکسپاری زنده‌یاد حامد نستوه

قُلدری مشکلی دیرینه است. دائم اتفاق می‌افتد. هر بچه‌ای یا خود مورد آزارواذیت قرار گرفته است یا کسی را در مدرسه‌اش می‌شناسد که قربانی این معضل باشد یا آنکه خود بچه‌ای است که دیگران را مورد آزارواذیت قرار می‌دهد. به‌یاد دارم در دبیرستانی سخنرانی داشتم و یادداشت حامد را خواندم و همچنین نامه‌ای را که من در اولین سالگرد درگذشت حامد برای او نوشتم، سه تا از پسرهای قُلدر مدرسه سراغ من آمدند و گفتند که آن‌ها همیشه دختر و پسرهای مدرسه را مورد آزارواذیت قرار داده‌اند و واقعاً نمی‌دانستند که با کلام خود آن‌ها را می‌آزارند. آن‌ها گفتند که بعد از شنیدن داستان حامد، به قُلدری و آزارواذیت دانش‌آموزان پایان خواهند داد.

من همیشه طی سخنرانی‌هایم در مدارس می‌گویم که هر کسی بخشی از مشکل و بخشی از راه‌حل است، اگر ما چیزی می‌بینیم که قُلدری به‌نظر می‌رسد و نادیده‌اش بگیریم، ما درواقع از آن می‌گذریم و این پیغام را می‌فرستیم که مشکلی نیست. اما اگر ما موضع‌گیری کنیم، ما جامعه‌ای قوی‌تر برای همه‌مان می‌سازیم.

حال وقت آن است که همهٔ ما بخشی از راه‌حل باشیم.

به‌نظر شما، علائم هشداردهنده‌ دربارهٔ قربانیان قُلدری چیست؟

تحقیقات نشان می‌دهد که معمولاً قربانیان قُلدری با والدین خود دربارهٔ اینکه در مدرسه مورد آزارواذیت قرار می‌گیرند، صحبت نمی‌کنند، چون آن‌ها می‌ترسند که والدین واکنش بیش‌ازحدی نشان دهند و به‌دنبال آن از تلافی‌های احتمالی در پی آن واکنش‌ها می‌ترسند. 

مادر و پدرها باید به این علائم هشداردهنده توجه کنند:

۱- ترس از پیاده به مدرسه رفتن و به خانه برگشتن

۲- التماس از شما برای آنکه با ماشین او را به مدرسه برسانید

۳- تغییردادن مسیر متداولش

۴- نمی‌خواهد با اتوبوس مدرسه برود

۵- عدم اعتمادبه‌نفس

۶- پریشانی و مضطرب شدن

۷- نخوردن غذا

۸- عدم تمایل به رفتن به مدرسه یا حس ناخوشی در صبح 

۹- عدم اعتماد به مردم، شامل آن‌هایی که او را دوست دارند

۱۰- شروع افول در کارهای مدرسه

۱۱- به‌طور معمول بازگشت به خانه با لباس‌ها و کتاب‌های پاره

۱۲- بازگشت به خانه با شکم گرسنه چون غذا و پولش دزدیده شده

۱۳- منزوی شدن

۱۴- اقدام یا تهدید به خودکشی

۱۵- آن‌قدر گریه می‌کند تا می‌خوابد

۱۶- کابوس داشتن

۱۷- پول خواستن یا شروع به دزدی برای پرداخت به قُلدر مدرسه

۱۸- گم‌کردن پول توجیبی به‌طور مرتب

۱۹- امتناع از صحبت دربارهٔ مشکل خود

۲۰- داشتن کبودی‌ها، جراحات و خراش‌هایی بدون هیچ توضیحی

۲۱- پرخاشگر و نامعقول شدنِ برادر و خواهرها 

۲۲- گم‌شدن متعلقاتش

برای کنکاش بیشتر، والدین باید از فرزندان خود سؤال‌های غیرمستقیم بپرسند، مانند «بچه‌ها در مدرسه چطور با هم رفتار می‌کنند؟» اگر فرزند شما دربارهٔ اینکه در مدرسه مورد آزارواذیت قرار گرفته، صحبت می‌کند، فقط گوش دهید، کلامش را قطع نکنید. هرگز از اون نپرسید او چه کرده که موجب تحریک قُلدر مدرسه شده است. و هرگز به او نگویید که تقصیر او بوده و آن‌ها را نادیده بگیرد.

بلافاصله با مدرسه تماس بگیرید. قُلدری می‌تواند موجب مرگ شود، معضلی جدی است. هر زمان با مدرسه صحبت می‌کنید، مکالمات خود را یادداشت کنید و نگه دارید.

قُلدری و آزارواذیت مداوم ممکن است منجر به چنین مواردی شود:

۱- افسردگی، اعتمادبه‌نفس پایین، خجول‌بودن

۲- نتایج درسی ضعیف

۳- انزوا

۴- تهدید یا اقدام به خودکشی

نسیمه نستوه

مناسبت‌های مختلفی در سطح جهانی برای جلوگیری از معضل آزارواذیت و قُلدری وجود دارد و اقدامات گوناگونی انجام گرفته است،‌ از جمله روز مبارزه با قُلدری (Anti-Bullying Day) که ایده‌اش اولین بار در کانادا آغاز شد، روز جهانی صورتی (The International Day of Pink)، روز جهانی ایستادگی در برابر قُلدری (International STAND UP to Bullying Day) و قانونگذاری در باب قُلدری (Anti-bullying legislation) و غیره… فکر می‌کنید این اقدامات و کارزارها تا چه اندازه در هدف خود موفق بوده‌اند؟

ما تمام این روزهای ضدِقُلدری و قانونگذاری‌ها را داریم، ولی هیچ‌کدام از آن‌ها تأثیرگذار و مفید نیستند، برای اینکه آن‌ها فقط یک روز دربارهٔ قُلدری حرف می‌زنند و بعد برای بقیهٔ سال، هرگز چیزی نمی‌گویند. مدیریت مدارس و دولت در این زمینه کاهل‌اند و در عین حال فکر می‌کنند هر کاری لازم است می‌کنند. هر روز باید روز ضدِقُلدری باشد چون بچه‌ها به محیطی امن و ایمن نیاز دارند تا تمرکز کنند و یاد بگیرند. تک‌تک روزها معلمان باید در کلاس‌ها چشم‌ها و گوش‌هایشان را باز نگه دارند و وقتی چیزی می‌بینند که قُلدری و آزارواذیت به‌نظر می‌رسد، باید دخالت کنند و سؤالاتی غیرپیشداورانه بکنند تا بفهمند واقعیت چیست.

معلمان هرگز نباید قربانیان قُلدری را سرزنش کنند. ما باید معلمان را آموزش دهیم تا بدانند چگونه با قُلدری در کلاس درس یا زمین بازی برخورد کنند. مدارس باید فرهنگ پذیرش تحمل را ترویج دهند و به دانش‌آموزان بیاموزند که آن‌ها نباید با به‌کاربردن کلمات و نام‌های همجنس‌گرایی به یکدیگر طعنه بزنند و مسخره کنند. حتی وقتی قربانی قُلدری همجنس‌گرا نباشد، آن‌ها این‌گونه نام‌ها را به‌کار می‌برند تا یکدیگر را آزار دهند. ما روز تی‌شرت صورتی را برای یک روز در سال گرامی می‌داریم، اما طی باقی سال برای قربانیان قُلدری پشتیبانی و حمایتی فراهم نمی‌کنیم.

ما باید از قربانیان قُلدری حمایت کنیم و بررسی و تحقیق کنیم ببینیم چرا بچهٔ قُلدر و زورگو قُلدری می‌کند. او هم حتماً مشکلاتی دارد که باید حل شود. مدرسه باید آموزش دهد که دانش‌آموزان رهگذر نیستند. آن‌ها باید قربانیان قُلدری را حمایت کنند. همان‌طور که حامد در یادداشت خود پیش از خودکشی اشاره کرد «وقتی دیگران [حرف بدی] زدند، دوستان خود من پشتم نایستادند، آن‌ها فقط خندیدند.» چند سال قبل، من جلسه‌ای در رابطه با قُلدری با جوانان در روز ضدِنژادپرستی برگزار کردم و از آن‌ها دربارهٔ استراتژی‌های مؤثر برای توقف قُلدری پرسیدم. اولینش این بود: فراهم‌نمودن سرپرستی و نظارت مناسب برای جوانان، ارائهٔ تبعات مؤثر برای بچه‌های قُلدر، استفاده از گفت‌وگوی درست بین معلمان و مشاورانِ جوانان با والدین، فراهم‌نمودن امکانات توسعهٔ مهارت‌های بین‌فردی برای بچه‌ها و پاسخ‌دادن معلمان و مدیریت مدرسه به شکایات.

در مجموع اقدامات انجام‌شده در کانادا را در این زمینه نسبت به جهان چگونه ارزیابی می‌کنید؟ 

کانادا در زمینهٔ جلوگیری از قُلدری پیشگام نیست. من اخیراً با دانش‌آموزانی در دورهٔ راهنمایی تحقیقاتی انجام دادم و آن‌ها همه گفتند که قُلدری مشکلی جدی است. دانش‌آموزان به‌لحاظ احساسی و روانی احساس امنیت نمی‌کنند. و برخی دانش‌آموزان صبح‌ها می‌ترسند که به مدرسه بروند. تنها راه اینکه ما در کانادا بتوانیم در جلوگیری از قُلدری پیشگام باشیم، این است که فضای امن و مثبتی در مدارس ایجاد کنیم. 

ما باید فعالانی را از میان گروه‌های دانش‌آموزان تربیت کنیم. آن‌ها باید اثرات مادام‌العمر و منفی قُلدری را یاد بگیرند. به‌خاطر اینکه بعضی دانش‌آموزان نمی‌دانند کاری که می‌کنند اشتباه است. آن‌ها نیاز دارند آموزش داده شوند، اطلاعات و آگاهی داشته و حساس باشند. ما باید دانش‌آموزانی از همان مدرسه را تربیت کنیم تا این موارد را انجام دهند:

۱- نوجوانان به مدارس ابتدایی بروند تا دربارهٔ قُلدری و اینکه چگونه باید با آن برخورد کرد، صحبت کنند.

۲- نگرش به خبرچینی و پشت سر کسی حرف‌زدن را عوض کنند؛ وقتی که آن‌ها اتفاقی مربوط به قُلدری را گزارش می‌کنند، آن‌ها خبرچین یا دهن‌لق نیستند.

۳- برای همه احترام قائل باشند و با کسی شوخی و مسخره‌بازی نکنند اگر که مطمئن نیستند آن فرد از آن شوخی خوشش می‌آید.

۴- از آن‌هایی که کمتر توان دفاع از خود را دارند،‌ حمایت کنند.

۵- گروه دانش‌آموزانی را که پیشنیهٔ قُلدری دارند، شناسایی کنند.

۶- دانش‌آموزانی را که هدف آزارواذیت قُلدرها هستند، شناسایی کنند.

۷- مکان‌هایی را که قُلدری در آن‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد، شناسایی کنند.

۸- زمان‌هایی را که قُلدری به اوج خود می‌رسد، پیدا کنند.

۹- انواع مختلف قُلدری را مدوّن کنند.

برخی دانش‌آموزان گفتند که «حتی پیام‌های ضدِقُلدری روی دیوارهای مدارس مؤثر نیستند چون ما توجهی به آن‌ها نمی‌کنیم.» ما باید دانش‌آموزان را تربیت کنیم تا بتوانند درد ناشی از قُلدری را تسکین دهند. هر روز باید روز ضدِقُلدری باشد،‌نه فقط یک روز در سال.

مدارس و وزارت آموزش‌وپرورش باید برای همهٔ بچه‌ها این امکان را فراهم کنند که بتوانند مهارت‌های بین‌فردی را توسعه دهند و باید نظارت درست بر آن‌ها را در زمان زنگ تفریح فراهم آورند.

توصیهٔ شما به خانواده‌ها چیست؟ چه ملاحظاتی و توجه به چه نکاتی می‌تواند از وقوع حوادث غم‌انگیزی همچون آنچه بر سر پسر عزیز شما آمد، جلوگیری کند؟

توصیهٔ من به مادر و پدرها این است:

فرزندان خود را برای آنچه انجام می‌دهند تحسین کنید، به‌جای آنکه برای آنچه قادر به انجامش نیستند، از آن‌ها انتقاد کنید.

آن‌ها را تشویق کنید که احساسات خود را بشناسند و مشخص کنند و به آن‌ها بگویید که مشکلی نیست اگر آن‌ها عصبانی، غمگین یا شادند.

به آن‌ها بیاموزید که هوش احساسی‌شان را تقویت کنند. بچه‌هایی که در محیط غنی از زبان احساسی، جایی که والدین دربارهٔ احساسات خود و مدیریت آن حرف می‌زنند، زندگی می‌کنند، از هوش احساسی بالاتری برخوردارند. 

وقت بیشتری با آن‌ها صرف کنید تا به ساختن عزت نفسشان کمک کنید. تعریف از فرزندتان بسیار مهم است. به او یادآوری کنید که چقدر زیبا یا خوش‌قیافه است. 

برای اینکه به فرزندتان کمک کنید تا پویا و انعطاف‌پذیر باشد، شما باید احساسات خود را مدیریت کنید و آن‌‌ها را بیان کنید و نقطه‌قوت‌های خود را برجسته کنید.

وقتی فرزند شما با مشکلات کوچکی مواجه می‌شود، به او کمک کنید که روی ذهنیت تاب‌آوری و انعطاف خود که روی نقاط قوت منحصربه‌فردش می‌تواند بنا شود، کار کند. 

وقتی فرزندتان به شما می‌گوید که در مدرسه مورد آزارواذیت قرار گرفته است، آرامش خود را حفظ کنید، سعی کنید تا جای ممکن اطلاعات لازم را جمع‌آوری کنید.

هرگز به فرزند خود نگویید که تقصیر او بوده است. سعی کنید وقت بیشتری با او صرف کنید. همیشه به او یادآوری کنید که تقصیر او نبوده است. به حرف او، بدون اینکه کلامش را قطع کنید، گوش دهید.

با مدیریت مدرسه تماس بگیرید و اطمینان حاصل کنید که تمام مکالمات خود با مقامات مدرسه را یادداشت کنید.

فراموش نکنید وقت خاص بیشتری با بچه‌ای که مورد آزارواذیت قرار گرفته صرف کنید و دور او را با حمایت، مهر و عشق خود احاطه کنید.

زنده‌یاد حامد نستوه با پدر، دایی و دو برادرش

با سپاس از وقتی که برای این گفت‌وگو گذاشتید، اگر صحبت دیگری دارید، لطفاً بفرمایید.

مایل‌ام در انتها یکی از اشعاری را که پدر حامد برایش سروده است، برایتان بخوانم:

یادی از حامد «نستوه»

او رفت و رفتن او، آتش نهاد بر دل

از کاروان چه ماند، خاکستری به منزل 

بسمل ز هجر او شد، این جان ناتوانم

خشکیده سرو نازم، دیدم به وقت حاصل 

یا رب ز بحر رحمت، صبری بما عطا کن

ما را ز آتش غم، بر خویش کن تو مایل 

آن نور هر دو دیده، رفت از برم چه آسان

از درددل چه گویم، جای که نیست همدل 

زلفان تاب‌دارت پیچیده دست و پایم

رفتی و یاد رویت، من را نموده کاهل 

بخشا عزیز ما را ای خالق توانا

می‌خوانم از کلامت، بر روح «حامد» از دل 

در دل غم تو باشد درد دگر ندانم

از درد و صبر گشتم، جانا مثال بیدل 

هر کس سفر نموده، لطف تو شاملش باد

در روز و شب نمایم، این آرزو من از دل

روزی روم عزیزان، «نستوه» بیاد دارید 

از دل دعا نمایید، آسان کنید مشکل

خروج از نسخه موبایل