گفتوگو با هادی ابراهیمی، ناشر و سردبیر نشریه و سایت شهرگان
سیما غفارزاده – ونکوور
هفتهنامهٔ شهرگان از انتشارات شهروند بیسی، در حال حاضر قدیمیترین نشریهٔ فارسی ونکوور است که از ۲۸ سال پیش تاکنون در این شهر منتشر میشود، هرچند این روزها موقتاً «آشیانهگزینی» کرده و تنها بهصورت دیجیتال منتشر میشود. در این شماره گفتوگویی داشتیم با هادی ابراهیمی رودبارکی، مدیر مسئول و سردبیر این نشریه، تا از سوابق حرفهایاش، پیشینهٔ این نشریه و چالشهای کنونی پیش روی رسانههای فارسیزبان با خوانندگان ما بگوید که توجه شما را به آن جلب میکنیم.
سلام آقای ابراهیمی، با سپاس از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. اغلب اهالی شهر ونکوور بهخصوص قدیمیترها با شما آشنا هستند ولی شاید کمتر دربارهٔ خودتان بدانند. آشناییشان با شما بیشتر از طریق کارها و فعالیتهای فرهنگیتان است. شاید بد نباشد کمی از خودتان بگویید. در ایران چه فعالیتهایی داشتید و چه شد که به کانادا آمدید و شهر ونکوور را برای زندگی انتخاب کردید؟
پدر صبح زود بیدارمان میکرد تا درسهایمان را مرور کنیم و آمادگی برای امتحانات نهایی پایان سال داشته باشیم. من فرزند آخر خانواده بودم و برادران و خواهران من هر یک این سحرخیزی را به توصیهٔ پدر تجربه کرده بودند و من آخرین مسافر این مسیر تا دریافت پایاننامهٔ دیپلم بودم.
من در ۱۴ و ۱۵ سالگی شعر نوشتن را شروع کردم و برای دوستان و محفلهای دوستانه و ادبی میخواندم. مدتی در لاهیجان با چند تن از دوستانم نشریهای را بهنام گاهنامهٔ فروغ منتشر کردیم که سردبیری هر شمارهٔ آن بهعهدهٔ یکی از افراد این گروه بود. بعدها یکی از دوستان این گروه بهنام کیومرث دردکشیده، سردبیر ماهنامهٔ فرهنگ و توسعه در ایران شده بود که البته این نشریه اکنون چاپ نمیشود و سردبیر آن نیز هماکنون در یکی از کشورهای اروپایی زندگی میکند. وقتی در شهرستان زندگی میکنی، کمتر با محافل ادبی تهران آشنایی نزدیک برقرار میشود. مترجم و شاعران و نویسندگان شهر ما – لاهیجان – بیآنکه خود اصراری داشته باشند، ما را متأثر از حضور فرهنگیشان میکردند. آثار هادی جامعی، مترجم خوب رمانهای فرانسوی، محمود طیاری، شاعر و داستاننویس خوب شهر ما و همچنین شاعر و داستاننویس عزیزمان، زندهیاد بیژن نجدی، تأثیرشان را میگذاشتند. البته بعضی از مدیران و دبیران مدرسه جای خالی این محافل را پر میکردند و مشوقهای خوبی برای انتشار کارها در نشریات فرهنگی و ادبی بودند. از جمله میتوان به مدیر مدرسهٔ ایرانشهر و جاوید لاهیجان، نوری کیافر، و دبیر علوم اجتماعی، نعمیان، نام برد. اینگونه بود که ارتباط من با مجلات ادبی برقرار شد.
در دورهٔ خدمت نظام وظیفه در خرمآباد بهدلیل روحیهٔ اعتراضی و عدم تمکین از مقررات نظامی و سیاسی نظام شاهنشاهی بهکرات دستگیر و بازداشت شدم و پس از گذراندن سه ماه اضافهخدمت تنبیهی و پایان خدمت نظام وظیفه، ایران شاهنشاهی را بهسمت فیلیپین بهقصد تحصیل ترک کردم. پس از انقلاب نیز به ایران اسلامی بازگشتم و پس از مدتی شدیدتر از دورهٔ قبل تحت تعقیب و دستگیری قرار گرفتم. در نهایت ایران اسلامی را نیز به قصد مهاجرت ترک کردم.
پس از خروج از ایران اسلامی در سال ۱۹۸۶ و اقامت موقت ۵ ساله در ژاپن، سرانجام در سال ۱۹۹۱ همراه خانوادهام به کانادا مهاجرت کردم. تورنتو اولین شهری بود که وارد آن شدم.
چه شد که به فکر انتشار نشریهای فارسیزبان در ونکوور افتادید؟ و از چه سالی این کار را آغاز کردید؟ آیا در آن زمان نشریهٔ دیگری هم به زبان فارسی اینجا منتشر میشد؟
شاید پاسخ من به سؤال مشابهی که همکار عزیزم، سپیده جدیری، که نزدیک به ده سال پیش در آستانهٔ ۲۰ سالگی شهروند بیسی از من پرسیده بود، کماکان به قوت خود باقی باشد، چون واقعیات تغییرناپذیرند. بنابراین بخشهایی از پاسخ به آن سؤال را برای شما نیز نقل میکنم:
«زندگی در کشوری غیرِانگلیسیزبان مثل ژاپن و نداشتن هرگونه کتاب و نشریه به زبان فارسی، یک نوع تشنگی به مجلات و کتابهای فارسیزبان را در من ایجاد کرده بود. مجلهٔ سایبان اولین نشریهای بود که در تورنتو توسط دوستان قدیمیتر به دستم رسید. این مجله توسط حسن زرهی و سلیمان واثقی (سلی، خوانندهٔ سابق پاپ ایران) در تورنتو منتشر میشد.
بهدلیل آشنایی و سابقهٔ چندماهه با حسن زرهی، پس از حضور در ونکوور، ابتدا برای چند ماهی، هفتهنامهٔ شهروند تورنتو را به درخواست زرهی در ونکوور پخش میکردم. با نام زندهیاد محمود استادمحمد آشنا بودم و او را بهعنوان بازیگر تئاتر و نمایشنامهنویس میشناختم. نمایشنامهٔ آسیدکاظم او و اجرای نقش ماندگارش در شخصیت خرِ «شهر قصه»، هنوز هم برایم لذتبخش است. اما اینبار نام او را بهعنوان سردبیر نشریهٔ «نمای ایران» در شهر ونکوور کانادا میدیدم. نشریهٔ دیگری نیز بهنام «ایرانیان» توسط کیوان دشتی منتشر میشد که نسبت به نمای ایران از نظم انتشار ماهیانهٔ بهتری برخوردار بود. این نشریه بیشتر به طیف سیاسی سلطنتطلبان گرایش داشت. خبر دعوت از حسن زرهی برای شعرخوانی و سخنرانی در نشریهٔ نمای ایران، که گویا از طرف محمود استادمحمد و کیومرث زرگری در ونکوور صورت میگرفت، باعث آشنایی بیشتر و نزدیکتر من با محمود استادمحمد شد که در ادامهٔ آن به پیشنهاد و تشویق استادمحمد، راغب به سرمایهگذاری و شراکت با ناشر این نشریه شدم. حاصل این همکاری، منجر به از دست دادن سرمایهٔ اولیهام شد و نشریه با کلی بدهکاری از ادامهٔ انتشار بازماند.
تا پیش از این هیچ تجربهٔ روزنامهنگاری جز انتشار چند جُنگ فرهنگی و سیاسی در ایران و ژاپن، نداشتم و همکاری من با مطبوعات ایران، تنها با ارسال و چاپ چند شعر در نشریات نگین و فردوسی آن سالها خلاصه میشد. پیش از اینکه فرصت رشد در عرصهٔ فرهنگی را برای خود فراهم سازم، تنفس در فضای سیاسی ایران بعد از انقلاب را تجربه میکردم.
توقف انتشار نمای ایران، برایم سنگین بود. نمیتوانستم با حرفهای که تازه آشنا شده بودم و از سویی عاشق آن شده بودم، بهراحتی خداحافظی کنم. با دوستانم در تورنتو تماس گرفتم که بهجای پخش شهروند تورنتو در ونکوور، با انتشار آن به نام شهروند ونکوور موافقت کنند، که این پیشنهاد من پذیرفته نشد. با سرمایهٔ اندکی که توسط یکی از دوستانی که تازه از ژاپن به ونکوور آمده بود و در اختیار من گذاشته بود و نیز اختصاص یک دستگاه کامپیوتر نو مدل ۲۸۶ که بدون مشاوره و مساعدت دوست عزیزم کیومرث زرگری تهیهٔ آن برای من یک رؤیا بود، در ۲۲ اکتبر سال ۱۹۹۳ اولین شمارهٔ دوهفتهنامهٔ «آینده» را منتشر کردم. در اولین سطور آن نوشتم که «خوانندگان این نشریه چگونه این تازهوارد را در جمع خود میپذیرند. قدمهای نخستین این کودک نوپا تا چه میزانی با اقبال خوانندگان و فرزانگان این شهر روبرو خواهد شد و مورد تشویق و حمایت قرار خواهد گرفت؟» نوشتم که: «ضمن حفظ استقلال آینده، از همهٔ بزرگان علم و ادب ساکن این شهر صادقانه میخواهم تا برای استحکام گامهای این کودک نوپا، مقاله، داستان، شعر، نقد و طرح و بررسی سالم و سازنده از جامعهٔ مهاجر ایرانی را برایمان ارسال کنند». و فانوس بهدست به دنبال شاعران و نویسندگان و اهالی قلم ساکن این شهر شتافتم. حاصل این جستجو، گفتوگو با و دریافت مقالاتی از عزیزانی بود که هیمههای فرهنگی این شهر را فراهم آوردند و در حوزههای متفاوت آن با ما همکاری کردند. اما اینهمه بدون حمایت مالی صاحبان کسب و پیشه میسر نمیشد. تأمین مالی هزینههای گستردهٔ «آینده» از سوی صاحبان آگهی و کسبوکار در ونکوور فراهم میشد.
لوگوی «آینده» و صفحهآرایی روی جلد اولین شمارهٔ «آینده» را دوست عزیزمان پرویز ناصری، هنرمند نقاش و خطاط انجام داد و صفحات داخلی آن با کمک دوست گرامیمان بهمن سهامی صورت پذیرفت. مهندس خسرو بهنام، یاور فنی ما بود که بهدلیل محدود بودن اطلاعات من از کامپیوتر، ایشان پیوسته تمام امکانات فنی و دانش کامپیوتری خود را بدون هیچ چشمداشتی در اختیار ما میگذاشت. از شمارههای دوم و سوم تا سال ۱۹۹۸ کمکهای فنی، تایپ و صفحهبندی پرزحمت دستی، توسط دوست گرانمایهام منوچهر سلیمی صورت میگرفت. دوستان عزیز دیگرم، منصور خرسندی و رضا خدابخش نیز گهگاهی به کمک میآمدند و هر وقت که لازم بود نمیگذاشتند در انتشار پیوستهٔ مجله خللی وارد شود. آثار ترجمهٔ رضا امیر عزیزی، حمید دادیزاده تبریزی و مقالات هنری مژده شهریاری در سالهای اولیهٔ انتشار نقش مؤثری ایفا میکردند. میتوان اسامی بسیارانی را در این متن آورد که نقش آنها در این راستا کمتر از من و دیگر همکاران معرفیشده نیست. و تعدادی نیز شاید در حافظهٔ من نمانده باشند، اما در شمارههای موجود اینهمه سالها به ثبت رسیده و ماندگار است. گویا شهری بسیج شده بود تا آدمهایش از یکدیگر بیخبر نمانند و فانوس ارتباط را روشن نگهدارند.
حضور پررنگ و مستمر «آینده» و جا بازکردن آن در دل خانوادههای ایرانی، منجر به پیشنهاد ادغام ما با دو نشریه در شرق کانادا شد. ابتدا پیوند مونترال به سردبیری محمد رحیمیان که پیشنهاد پیوستن با آینده را مطرح کرد و سپس ادغام با شهروند تورنتو از سوی سردبیر آن حسن زرهی به من پیشنهاد شد. اگرچه هر دو نشریه در ارسال و تهیهٔ خبر گاهگاهی صفحات خبری ما را مدیون همکاری خود میکردند، اما پذیرش پیشنهادهای دوستان همکار ما از شرق کانادا، تصمیم سادهای نبود. این یعنی از دست دادن استقلال یک نشریهٔ محلی و پیوستن و ادغام شدن با نشریهٔ دیگر و به نام دیگر. پیشنهاد شهروند تورنتو را بهدلیل هفتگی بودنش و ارائهٔ خدمت مستمرتر به جامعهٔ ایرانی ونکوور، پذیرفتم. چون در غیر اینصورت، بهقول دوست نازنین ما منوچهر سلیمی که در یادداشتش بهمناسبت بیست سالگی انتشار شهروند بیسی اشاره کرد؛ «این پیشنهاد هم با تهدیدی محترمانه همراه بود که بههرحال میخواستند شهروند را در بیسی راهاندازی کنند، حالا اگر هادی ابراهیمی پذیرفت، چه بهتر.»
آیا آن زمان هم نشریات در ونکوور رایگان بودند؟ بهنظر شما این رایگان بودن نشریات در اینجا چه مزایا و چه معایبی دارد؟
تمام نشریات فارسیزبان در آن زمان بهطور رایگان ارائه میشدند. ایدهٔ ارائهٔ رایگان نشریات فارسیزبان برگرفته از نشریات محلی شهری و منطقهای در استانهای کانادا و عموماً در آمریکای شمالی بود. این نشریات مثل نورثشور نیوز، ناو، کاریر، جورجیا استریت، ترایسیتی و چندین نشریهٔ دیگر بهطور رایگان ارائه میشوند و تعدادی نیز یا انتشارشان متوقف شده یا با نشریات موجود ادغام شدهاند. هدف از این کپیبرداری رایگان ایجاد پل ارتباطی بین جامعهٔ ایرانی بود که مخاطبانش بتوانند بدون پرداخت پول به آن دسترسی داشته باشند و در مقابل با دریافت هزینهٔ آگهی از صاحبان حرفه و کسبوکار از پس تأمین هزینهها برآیند. اولین گام برای موفقیت در دریافت آگهی و درخواست مقالات و آثار فرهنگی نویسندگان مهاجر، بهدستآوردن اعتماد عمومی و متقاعد کردن صاحبان کسبوکار از انتشار مرتب و پیوستهٔ نشریه بود که گسستی در این پل ارتباطی ایجاد نشود. جامعهٔ نوپای ایرانی در شرایطی به سرزمین پهناور کانادا پا گذاشته بود که تجربهٔ زندگی در سیستم لیبرال دموکراسی را نداشت و هر روز با مسائل جدیدی روبرو میشد که با آن ناآشنا بود. از سویی نیز در درون خود بههمدیگر بیاعتماد. ما همه با هم گامهای جدیدی را در سالهای اولیه برمیداشتیم و میآزمودیم. گاهی نیز کورکورانه نکاتی را از جامعهٔ میزبان کپی میکردیم. نشریههای پولی یا باید آنقدر تخصصی و حرفهای با بودجهٔ کلان تهیه و ارائه میشد و برای تمام حوزههای کاری از تحریریه تا فنی به پرسنل خود حقوق میپرداخت و با قیمت نازل فروخته میشد که این کار هم با توجه به تیراژ کم و جمعیت محدود جامعهٔ مهاجر و پناهندهٔ ایرانی، عملاً امکانپذیر نبود یا باید بر اساس نمونهٔ تجربهشدهٔ نشریات محلی کانادا که بهنام تعدادی از آنان در بالا اشاره کردم عمل میشد و انتشار مییافت. اما چرا نشریات رایگان ایرانی قادر نشد تا به درآمدزایی تبدیل شود و بازار کار برای صاحبان قلم ایجاد کند و به تمام کادر تحریریه، فنی و پخش مثل دیگر نشریات رایگان کانادایی حقوق مکفی بپردازد؟! پاسخ آن بهنظرم بسیار روشن است. در کل نورث ونکوور تنها یک نشریه بهنام نورثشور نیوز هست که نیاز چندین هزار خانوار ساکن نورث ونکوور را برآورده میکند. اما تکثر نشریات رایگان فارسیزبان، صرفنظر از کیفیت چاپ و پخش و وزن مقالات، تازگی و نوآوری برای جامعهٔ محدود فارسیزبان، یک تراژدی و خودزنی است. تنها چیزی که ارزش داده نمیشود ساعتهای زیاد نیروی کار ناشران و مسئولان آن است که تقریباً همهٔ آنها کسبوکاری خانوادگی است. شرایط سهل انتشار و کپیبرداری و دسترسی آسان به مقالات و خبرها در فضای باز مجازی اینترنت، افرادی را وسوسه میکند تا به این حرفه روی آورند. بدیهی است که درصد افزایش کسبوکارها با تعداد کثرت نشریات فارسیزبان همخوانی ندارد و صاحب یک کسبوکار تنها قادر است هزینهٔ چاپ آگهی به یک یا حداکثر دو نشریه را بپردازد نه ۱۱ یا ۱۲ نشریه را! اگر هم نشریه را منطقهای و بر اساس جمعیت فارسیزبان تقسیم کنیم، در نهایت ۳ یا ۴ نشریه میتواند نیازهای جامعهٔ فارسیزبان ونکوور بزرگ را برآورده کند و از سویی نیز خود نشریه بتواند دخل و خرج کند.
در طول این سالیان با چه مشکلاتی مواجه بودهاید؟
بهدلیل عدم ارتباطات وسیع و نبود اینترنت و منابع خبری، تمام تلاشها محدود شده بود به آبونمان نشریات کانادایی و آسیایی و بینالمللی. خیلی از خبرها و مقالات یا از طریق تلفن دریافت میشد یا در بهترین حالت از این گوشه و آن گوشهٔ جهان و هر جا که نویسنده و شاعر ایرانی حضور داشت، به کمک میآمد و مطالب را با فکس ارسال میکردند. صفحهبندی بهصورت کامپیوتری نبود و تنها سافتور یا نرمافزار ایرانی به نام پدیده بود که با سیستم داس (DOS) کار میکرد یا نرمافزار واژهنگار که کپی و تصحیحشدهٔ یک نرمافزار عربیزبان بود که قابل اتکا هم نبود و زودبهزود هنگ میکرد. سیستم پدیده اگرچه قابل اتکاتر بود، اما با ویندوز سازگاری نداشت و کار کردن در محیط داس ناخوشایند بود. تمام مطالب نشریه باید چاپ میشد و پس از بریدن متنها و نوشتههای چاپشده بهصورت ستون و چسباندن آنها بر روی ورقهای مقوایی خطکشی شده با خطوط آبی در تمام طول هفته، من، همسرم، کتی، و دیگر دوستان را درگیر کار میکرد. تازه پس از اتمام کار باید این برگههای بزرگ مقوایی به چاپخانه برده میشد برای فیلم و زینک و بعد چاپ. پس از چاپ هم نوبت به پخش میرسید که خیلی از این مراحل بهدلیل کمدرآمدزایی، توسط من و همسرم انجام میگرفت که اگر کمکهای داوطلبانهٔ دوستان فرهنگدوست نبود، خیلی از مواقع ارائهٔ نشریه طاقتفرسا و با تأخیر چندساعته یا یکروزه منجر میشد. گاهی اوقات پس از تحویل ورقهای صفحهبندیشده برای چاپ، هنگام تهیهٔ فیلم بهدلیل ناکافیبودن چسب، ستونها جابهجا میشد و مسئول چاپخانه که به زبان فارسی آشنایی نداشت زنگ میزد تا به چاپخانه برگردیم و آن ستون را درست کنیم و سر جایش قرار بدهیم. تصور کنید که بیاغراق بعد از یک بیخوابی ۴۸ ساعته و دوباره مسیر یکساعتهٔ رانندگی رفت و برگشت، چقدر توان و انرژی صرف میشد تا یک ستون جابهجاشده را دوباره سرجایش بنشانیم!
تازه پس از چاپ نیز باید برای پخش آن اقدام میکردیم. گاه در مسیر پخش، خوابآلود بودم که مغز بهطور اتوپایلوت برای چند ثانیه اتومبیل را به مسیری میبرد که باید میرفت!
یکی دیگر از مشکلات عمده، تحمل حضور دیگری بود. اینکه بهرغم دیدگاههای شخصی، نشریه اسیر دیدگاه فردی و یا سیاسی خاصی نشود. استقلال فکری نشریه همیشه در اولویت کاری من بوده است و تاکنون سعی کردهام به آن وفادار بمانم. خیلی راحت میتوان بلندگوی این یا آن حزب و سازمان ایرانی یا غیرایرانی شد و به آنسمت غلطید، اما تلاش کردهام که در این سمت و سو گام برندارم.
تجارب تلخ از سالهای اولیه انتشار نشریه، ما را هوشیارتر کرد. از این تجربهٔ تلخ میتوان تسویه حسابهای شخصی، خانوادگی و سیاسی را نام برد که تحت لوای آزادی مطبوعات سعی به مجاب کردن نشریه داشتند تا آن متن چاپ شود و در نهایت پس از قطع امید از چاپ آن، با دستنویس یا متن تایپی نظرات خود را در لای نشریه قرار میدادند و دست به افشاگریهای بیپایهواساس از یکدیگر میزدند. امروز در مقایسه با ۲۰ تا ۳۰ سال پیش، این افراد متحول شدهاند و خوشبختانه از این دست حرکات دیگر خبری نیست.
نقش نشریات فارسیزبان را در ارائهٔ اطلاعات مورد نیاز جامعهٔ مهاجر به ونکوور چطور ارزیابی می کنید؟
در دورهٔ دهسالهٔ اول نقش مؤثری ایفا میکرد، بهطوری که روز پخش آن خیلی از مخاطبان، از ساعات اولیهٔ جمعه منتظر پخش آن بودند و هنگام پخش حتی فرصت داده نمیشد تا نشریه بر روی زمین بماند و بهقول معروف رو دست میرفت. بعضی از روزها که بهدلایل اشارهشده در بالا اگر نشریه دیر به چاپخانه میرسید و انتشار آن با تأخیر روبرو میشد، در نتیجه دیروقت هم پخش میشد که در این مواقع صاحبان مغازه و مخاطبان آن چندین بار به دفتر نشریه زنگ میزدند و علت تأخیر را جویا میشدند. این حس خیلی خوبی بود که نسبت به تلاشها و کارهای تدارکاتی سخت شبانهروزی برای انتشار نشریه از طرف مخاطبان خود دریافت میکردیم. اما آمدن تکنولوژی اینترنت و حضور نشریات فارسیزبان در اینترنت، نقش و اثرگذاری آن را در جامعهٔ مهاجر ونکوور کاهش داد. اما کماکان نسخهٔ چاپی برای مهاجران نسل اول از اهمیت بالا روبروست، ولی این نسل امروز در اقلیت هستند و روزبهروز نیز از تعداد آنان کاسته میشود.
پیش از این نیز در گفتوگویم با سپیده جدیری به این نکته اشاره کردم که بازخوانی آن بیارتباط در پاسخ به سؤال شما نیست:
«امروز با رشد سریع دنیای اینترنت و شبکههای اجتماعی، تعریف روزنامهنگاری در خارج از کشور و در مهاجرت باید مورد بازبینی قرار گیرد. آیا هر تغییر و تحولی در ایران که بتواند امکان آزادی اجتماعی و اقتصادی شهروندان خود را فراهم سازد، میتوان انتظار داشت که باز موج مهاجرتی در پیش باشد؟ آیا با دموکراتیزه شدن ایران، امکان شکوفایی اقتصاد، باز هم تمایل به مهاجرت افزایش مییابد یا مهاجران اخیر را ترغیب به بازگشت میکند؟ چه میزان از مهاجران ایرانی، کشور محل اقامت خود را میزبان اطلاق میکنند. سرنوشت نسل دوم و سوم چقدر همخوان و نزدیک با نسل اول خود است؟ در بهترین حالت، اگر در ایرانی با حاکمیت یک دولت میانهرو که امکان سفر شمار زیادی از ایرانیان مهاجر را برای بازدید آزاد از کشور فراهم سازد، در آنصورت ماندگاری روزنامهنگاری در مهاجرت چقدر دستخوش تغییرات میشود؟ ترکیب ایرانیتباران و رشد تکنولوژی و اینترنت در چند سال آینده در پاسخ به این سؤال بسیار تعیینکننده خواهد بود و در تدقیق نظریهها، به کمک ما خواهد آمد.
اینک نسل دوم و سوم ما در این کشور بزرگ میشوند و به کار و تحصیلات عالیه مشغولاند. آیا این نسلها مخاطبان نشریات فارسیزبان هستند یا ترجیح میدهند نشریهای که به زبان کشوری که در آن کودکیشان را پشت سر گذاشته و یا در آن متولد شدهاند، مطالعه کنند. عموماً روزنامهخوانان نسل جوان چه میزان نسخهٔ چاپی را ترجیح میدهند و چه درصدی از آنها نشریه را در اینترنت پی میگیرند؟ اصولاً این موضوع فقط به مهاجران ارتباط پیدا میکند؟
پاسخ قطعی این سؤالات را پیشرفت تکنولوژی و شبکههای اجتماعی از زبان آمار و ارقام مشخص خواهد کرد. زمانش خیلی دور نخواهد بود.»
امروز آنچه که میتوانم به سخنان ده سال پیش خود اضافه کنم این است که جمعیت ایرانی پناهنده و مهاجری که بهدلایل گوناگون از سرزمین ایران مهاجرت کرده و در سرزمین کانادا سکونت گزیدهاند، بسیارانی این سرزمین را خانه مینامند و زمانی که از آن دور میشوند، سخت دلتنگاش میشوند.
دیاسپورا دیگر فقط متعلق به یهودیان آواره نیست. دیاسپورا برای ایرانیتبارانی هم که مجبور به جابهجایی شدهاند مفهوم روشنی مییابد و میدانند که همواره با اختلاف درونی و هویتی رودررو هستند. این نسل امید دارد تا نسلهای بعدی به شکل قومهای پراکنده در برزخِ دلبستگی و ناپیوستگی با سرزمین مادری زندگی نکند و دچار نوستالژی بازگشت به سرزمین اصلی خود نباشد.
ما جداشدگان از ریشهٔ اصلی که نزدیک به ۴ دهه در سرزمین غیرمادری ریشه دوانیدهایم، هنوز در زندگی خویش با بحران هویتی و سرگشتگی روبهرو هستیم.
در آنسو در سرزمین اصلی با گذشت نزدیک به ۴ دهه، هنوز حاکمیتِ پس از انقلاب، با زبان دههٔ اول انقلاب با شهروندانش صحبت میکند و بازگشتگان از مهاجرت حتی برای دیدار کوتاهمدت از سرزمین اصلیشان، یا در بدو ورود در فرودگاه یا پس از چند روز از ورود، دستگیر، بازداشت و ممنوعالخروج میشوند.
با گذشت ۴ دهه از انقلاب، هنوز نام، اسناد و محل دفن اعدامشدگان دگراندیش در اختیار خانوادههاشان قرار نگرفته است. از بخشودگی عمومی نه تنها در ذهنیت حاکم پس از انقلاب جا ندارد، بلکه همچنان بر اعمال فشار، حصر خانگی، دستگیریها و ایجاد خفقان در ایران پای میفشارد.
باری بر بستر چنین حاکمیتی دیاسپورای ایرانی همچنان از کانادا و آمریکا و اروپا و دیگر قارههایی که ایرانیان به آنجا مهاجرت کردهاند، از راه دور درگیر مسائل داخلی سرزمین اصلی خود است و رسانههای برخاسته از پراکندگی قومی و دیاسپورای ایرانی نیز مستثنی از این حس و نگاه نیست.
بهترین خاطرهای که از انتشار نشریهٔ شهرگان داشتهاید چه بوده است؟
یکی از بهترین خاطراتم در عرصهٔ انتشار شهرگان (شهروند بیسی) ملاقاتهایم با مهندس هوشنگ سیحون است. هوشنگ سیحون ترجیح میداد مهندس خطابش کنند و بیشتر خود را معمار (مهراز) میدانست تا استاد. چندین بار با وی مصاحبه کرده بودم و خانهاش نزدیک کتابخانهٔ عمومی وست ونکوور بود و بیشتر قرارهایش را در این کتابخانه برگزار میکرد و چندبار نیز آثار نمایشگاه نقاشیاش را در این مکان برگزار کرد. بیشتر اوقات تلفنی صحبت میکردیم و همیشه اولین سؤالش هم این بود: «آقا چی میگید؟ اینها رفتنی هستند؟» منظورش را میدانستم ولی باز از سر شیطنت و شوخی میپرسیدم: «آقا کیا؟» میگفت: «اینها دیگه! این آخوندها، میرن؟» در یکی از روزهایی که در خانهاش به دیدارش رفته بودم و برایش یک نسخه نشریه برده بودم – دسامبر سال ۱۹۹۶- پس از ورودم گفت: «آقا یک دقیقه اینجا بشین!». نشستم. دفتری را از روی میز برداشت و روی پایش گذاشت و سیاه قلم را به دست گرفت و در حالیکه دندانهایش را روی لب پایینی گذاشته بود به من نگاه میکرد و بعد چشمش را به کاغذ میدوخت. من تنها حرکت دستهایش را از پشت دفتر میدیدم و نگاههایی که تند تند از سمت من بهسمت کاغذ به حرکت میافتاد و دوباره بهسمت من برمیگشت. شاید ده دقیقه طول نکشید که برگی از دفتر را کَند و آن را به سمت من گرفت و گفت: «این مال شماست!». این یکی از شیرینترین لحظات و خاطرات زندگی من بود که مهندس سیحون چهرهٔ مرا کشیده بود.
شرایط کنونی شیوع ویروس کووید-۱۹ چه تأثیری بر کار شما گذاشته و بهنظر شما در حال حاضر برای اطلاعرسانی، مخصوصاً رساندن اطلاعات ضروری به فارسیزبانانی که کمتر از کامپیوتر، اینترنت و شبکههای اجتماعی استفاده میکنند، چه کاری باید انجام داد؟
من و نشریهٔ شهرگان هم تافتهٔ جدابافتهای از این اپیدیمی جهانی کرونا نیستیم و مثل سایر حرفهها و کسبوکارها، انتشار شهرگان هم با مشکل روبروست. تنها کاری که ما میتوانیم در این شرایط انجام بدهیم، تشویق مخاطبان و خوانندگان ما به نسخهٔ اینترنتی است و توصیهٔ اینکه حتی برای دریافت نشریه از خانههایشان خارج نشوند. نشریه نیز مثل سایر ابزار میتواند آلوده به ویروس و عامل انتقال آن شود و هیچ ضرورتی، ضروریتر از سلامتی و ایمنی شهروندان این استان با هر قوم و ملیتی نیست، حتی اگر بهای این ضرورت به توقف انتشار چاپی نشریه بیانجامد. من در یادداشت آخرین شمارهٔ شهرگان اعلام کردم که تا پایان بحران شیوع کرونا دست از انتشار کاغذی خواهیم شست. این تصمیم آسانی نبود، اما در مقایسه با سلامت و تندرستی جامعهٔ فارسیزبان، کمترین کاری است که میشود انجام داد. پس اعلام کردیم:
نسخهٔ چاپی شهرگان تا توقف شیوع ویروس کرونا، آشیانهگزینی میکند و فقط بهصورت آنلاین منتشر میشود.
در بخشهایی از این یادداشت نوشتم:
بیش از ۲۸ سال هر هفته و در برهههایی در سالهای گذشته، هفتهای دوبار شهرگان (شهروند بیسی) را منتشر کردهایم و آن را چون فرزندی از تمام بلایا، اتفاقات سیاسی، عوامل مالی، فشارهای کاذب ناشی از رقابتهای ناسالم، چون دو دیده حفاظت کردیم و به خانههای شما رساندیم و یا بهقول عدهای از خوانندگان عزیزمان به دلهایتان راه یافتیم. هیچیک از شرایط سخت آن سالها قادر به عقبنشینی نشریه از صف مقدم انتشار، خبررسانی، آگاهیدهی و ارائهٔ بخشهای فرهنگی بهویژه ادبیات و هنر و همچنین سیاست و اجتماع نشد. دلیل این مقاومت و ماندگاری درازمدت، حمایت بخش اعظم جامعهٔ مهاجر و گستردگی طیفهای متنوع فرهنگی – هنری و پشتیبانی مالی صاحبان کسب و تجارت بوده است. دستاندرکاران شهرگان (شهروند بیسی) همیشه مدیون این مهرورزی و پشتیبانی شما خوانندگان و حامیان مادی و معنوی آن بوده و هستند.
اکنون نیز از پا نیافتادهایم، اما در این روزهای بحرانی با توجه به سلامت جامعه و همراهی با نهادهای بهداشت و سلامت عمومی و پیشگیری از هرگونه شک و شبههای در شیوع ویروس کرونا Covid-19، تصمیم گرفتیم تا نسخهٔ چاپی نشریه را تا اطلاع ثانوی برای مدتی متوقف کنیم. از سویی بهدلیل بستهبودن بعضی اماکن از جمله کتابخانههای عمومی و رستورانها، عملاً پخش نشریه با اختلال روبرو شده است. از اینکه در این روزها نمیتوانیم خود را به دستان مهربان شما هموطنان و فارسیزبانان عزیز برسانیم، سخت آزردهخاطر و اندوهگینایم. اما سلامت شما و همهٔ جوامع ساکن بریتیش کلمبیا در اولویت و صدر توجه ما مسئولان نشریه است.
در خانه بمانید و حتی برای دریافت نسخه چاپی نشریه خود را در معرض خطر ابتلای ویروس کرونا قرار ندهید.
خوشبختانه دنیای امروز تا این لحظه از تکنولوژی اینترنتی کماکان بهره میبرد و ما نیز هر هفته از طریق آنلاین مطالب نشریه را مثل همیشه در سایت شهرگان بهروز میکنیم. شما میتوانید مقالات گوناگون و خبرهای محلی را در سایت دنبال کنید. تمامی آگهیهای تجاری صاحبان کسبوکار برای جامعهٔ فارسیزبان کانادایی در سایت شهرگان با تخفیف ویژه و استثنایی کماکان منتشر میشود.
تیم فنی شهرگان تا هفتهٔ آینده وبسایت محلی و مربوط به مسائل استانی را در آدرس shahrgon.net راهاندازی میکند و شما خوانندگان عزیز و صاحبان کسبوکار میتوانید با مراجعه به سایت محلی شهرگان، نیازهای خبری و اطلاعرسانی خود را دنبال کنید.
ما به اتفاق میتوانیم از این روزهای بحرانی کرونایی عبور کرده و بار دیگر در دستان مهربان شما خود را منتشر کنیم.
با قلبی پرامید منتظر شرایط انتشار مجدد نسخه کاغذی میمانیم.
در خانه بمانید و مواظب سلامتی خود باشید.
با مهر بیپایان
اگر صحبت دیگری دارید لطفاً بفرمایید.
نکتهای که باید اضافه کنم این است که میزبانی از نویسندگان، شاعران، فعالان حقوق بشر و جنبش زنان، پژوهشگران سیاسی و اجتماعی از جمله دعوت یک یا چندباره از: اسماعیل خویی، یداله رؤیایی، احمد کریمی حکاک، رضا علامهزاده، مسعود نقرهکار، محمود گودرزی، محمد مختاری، منصور خاکسار، جواد مجابی، رضا براهنی، منصور کوشان، نعمت میرزازاده، حمید مصدق، ایرج رحمانی، ساسان قهرمان، سیدعلی صالحی، محمد محمدعلی، محمود فلکی، هادی خرسندی، نصرتاله نوح، ابراهیم نبوی، عزت مصلینژاد، حورا یاوری، نسرین رنجبر ایرانی، نیلوفر شیدمهر، ناصر جهانی، فریده خردمند، حمید شوکت، عزت گوشهگیر، شهلا لاهیجی، پیمان وهابزاده، سعید رهنما، هایده مغیثی، مجتبی مهدوی و از میان هنرمندان؛ محمد نوری، مسلم منصوری، شاهرخ مشکینقلم، وانشا رودبارکی و زیبا شیرازی، کارنامهٔ فرهنگی نشریهٔ شهرگان (شهروند بیسی) را نزد جامعهٔ مهاجر ایرانی ونکوور بزرگ، برجسته میکند. حضور هنرمندان صاحبنام قدیمی در کنار شاعران و نویسندگان نوپا در ونکوور، پشتوانههای مؤثر و مفیدی برای شهرگان به شمار آمده و میآیند.
شهرگان در کنار این فعالیتها، پشتیبان مالی شماری از برنامههای فرهنگی، اجتماعی و هنری در استان بریتیش کلمبیا بوده و در سالگرد هزارمین شمارهاش در سال ۲۰۰۸، بورسیهٔ تحصیلی سالیانهای به مبلغ ۲۰۰۰ دلار در رشتهٔ روزنامهنگاری به دانشگاه SFU اختصاص داد که تا سال ۲۰۱۹ این بورسیه هر سال ادامه داشته است.
با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید.