نماد سایت رسانهٔ همیاری

میراثی ارزشمند برای جامعهٔ ایرانی و فارسی‌زبان بریتیش کلمبیا

این مطلب در شمارهٔ ۸۵ رسانهٔ همیاری، ویژه‌نامهٔ زنده‌یاد علیرضا احمدیان، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این ویژه‌نامه اینجا کلیک کنید.

رسانهٔ همیاری – ونکوور

ممکن است بدانید که دانشگاه بریتیش کلمبیا برنامهٔ آموزش زبان فارسی دارد، ولی شاید ندانید که این برنامه چطور به برنامه‌های آموزشی بخش مطالعات آسیایی دانشگاه بریتیش کلمبیا اضافه شده است.

آن‌طور که در مطلبی تحت عنوان «چطور سه دانشجوی ایرانی برنامه‌ٔ آموزشی‌ جدیدی را آغاز و جامعه‌ای پرجنب‌وجوش را ایجاد کردند» در وبلاگ بخش مطالعات آسیایی این دانشگاه آمده است، در سال ۲۰۱۱ دکتر راس کینگ، رئیس بخش مطالعات آسیایی دانشگاه یو‌بی‌سی، از سه دانشجو به نام‌های علیرضا احمدیان، که همان سال در مقطع کارشناسی رشتهٔ تاریخ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد، نگار جلالی و بهادر موسوی درخواست کرد در راه‌اندازی برنامهٔ آموزش زبان فارسی به او کمک کنند. دکتر کینگ در مطلب یادشده اشاره کرده است که دلیل انجام این کار جمعیت روبه‌رشد ایرانیان در ونکوور و تعداد زیاد دانشجویان ایرانی در دانشگاه یو‌بی‌سی بوده است و آن‌ها در آن زمان برای بهبود تبادلات بینافرهنگی، نیاز به ایجاد برنامهٔ آموزش زبان فارسی و ایران‌شناسی را حس کرده بودند. در این مطلب به‌ نقش مهم این سه دانشجو برای جلب حمایت جامعهٔ ایرانی اشاره شده است. سرانجام و درنتیجهٔ تلاش‌های علیرضا احمدیان، نگار جلالی و بهادر موسوی برنامهٔ آموزش زبان فارسی با کلاس‌های آموزش پایهٔ زبان آغاز شد و به‌مرور با افزایش دوره‌های آموزش زبان فارسی و نیز دوره‌های فرهنگی تکامل یافت. 

در این مطلب از قول علیرضا احمدیان آمده است: «در طول دورهٔ تحصیلم متوجه نبودِ مربیانی برای آموزش زبان فارسی و نیز دانشجویان میراث فرهنگی ایرانی در دانشگاه یو‌بی‌سی شدم. این کمبود به‌رغمِ نیازی واقعی بود که من فکر می‌کنم در میان این قشر خاص از جامعهٔ دانشجویان یو‌بی‌سی منحصربه‌فرد است.» علیرضا احمدیان و دوستانش کار اطلاع‌رسانی برای جلب حمایت از این برنامه را با ایجاد یک گروه فیس‌بوکی و نشست‌های غیررسمی آغاز کردند. در ماه آوریل پس از برگزاری اولین نشست رسمی با حضور فارغ‌التحصیلانی از رشته‌های گوناگون، روند کار جدی‌تر شد.  

آن‌ها طیف‌های گوناگونی از افراد  را حول محور فرهنگ و زبان مشترک خودشان یا دوستان، بستگان یا همکارانشان، دور هم جمع کردند و توانستند این مهم را محقق کنند و میراثی ارزشمند برای همهٔ کسانی که مشتاق یادگیری زبان فارسی‌ و آشنایی با فرهنگ ایرانی در بریتیش کلمبیا هستند، از خود به‌جا گذاشتند.

* * * * *

نگار جلالی و بهادر موسوی دو همراه علیرضا احمدیان در راه‌اندازی برنامهٔ زبان فارسی دانشگاه یو‌بی‌سی، متنی مشترک برای از دست دادن علیرضا برایمان فرستاده‌اند که توجه شما را به آن جلب می‌کنیم:

نگار جلالی و  بهادر موسوی، از پایه‌گذاران بخش زبان فارسی و ایران‌شناسی دانشگاه UBC – ونکوور 

خبر از دست دادن زودهنگام دوست و همکار عزیزمان، علیرضا احمدیان، ما را با قلبی پر از اندوه و تأثر رها کرده است.

علیرضا دلسوز و مهربان بود و همواره شجاعت بیان و دفاع از حقیقت را داشت. وی همواره برای پیشبرد ایده‌هایی که به آن اعتقاد داشت، تلاش می‌کرد. عقایدی که برای ایجاد جامعه‌ای بر مبنای همیاری و عدالت بود. علیرضا رهبری بی‌نظیر در پروژه‌های مختلف بود و با رهبری خود زندگی بسیاری از اطرافیانش را تحت تأثیر قرار می‌داد. درگذشت او برای تمام کسانی که او را می‌شناختند و همین‌طور جامعهٔ ایرانی-کانادایی ونکوور و جامعهٔ دانشجویی UBC، فقدان بزرگی است.

علیرضا احمدیان و بهادر موسوی

علیرضا همیشه آمادهٔ کمک به دوستان و اطرافیان بود. غم و اندوهى که اکنون در بین جامعه براى از دست دادن این عزیز موج مى‌زند، خود بیانگر این موضوع است. به جرئت مى‌توان گفت که علیرضا بر زندگى تمامى ما تأثیرى مثبت و ماندگار به‌جا گذاشته است. 

ما، علاوه بر دوستى عمیقمان، افتخار همکارى با علیرضا را نیز داشتیم و همواره شور و شوقى را که او براى رسیدن به اهداف و باورهایش داشت، الهام‌بخش زندگى‌مان قرار داده و خواهیم داد. او توانایى رشد و پیشرفت را در افراد می‌دید و اعتقاد داشت که با همکارى و اتحاد مى‌توان باعث پیشرفت جامعه شد. 

علیرضا در طول زندگى‌اش توانست با افرادى از اقشار مختلف ارتباط برقرار کند؛ او با ذکاوت، همدلى و دلسوزىِ خود در گفت‌وگویی هوشمندانه قلب و فکر دیگران را دگرگون می‌کرد.

آشنایى با علیرضا و شناختن شوخ‌طبعى و طرز نگاهش، از ما انسان‌هاى بهترى ساخته است. او معتقد بود که ما باید دنیا را بهتر از آنچه تحویل گرفته‌ایم به نسل‌هاى بعدى واگذار کنیم. تلاش او در احقاق این مطلب میراثى است که او برایمان باقى گذاشته است. 

علیرضاى عزیز، تو همیشه در قلب و یادمان خواهى بود. درگذشت تو را به همسر، پدر، مادر، برادر و خانواده و دوستان داغدارت صمیمانه تسلیت عرض مى‌کنیم.

* * * * *

سخنرانی دکتر عباس میلانی‌ (نفر چهارم ایستاده از سمت چپ) در سالن کی‌میک‌سنتر وست ونکوور – اکتبر ۲۰۱۰ موضوع سخنرانی: به سوی ایجاد برنامهٔ آموزش زبان فارسی علیرضا احمدیان (نفر سمت چپ نشسته) در کنار بهادر موسوی (سمت راست او)، نگار جلالی (نفر دوم ایستاده از سمت چپ، فرید روحانی (نفر اول ایستاده از سمت چپ)، دکتر راس‌ کینگ، رئیس بخش مطالعات آسیایی دانشگاه یو‌بی‌سی (نفر سوم از سمت چپ) و حمیدرضا احمدیان، برادر علیرضا (نفر سوم ایستاده از سمت راست)

دکتر راس کینگ، رئیس بخش مطالعات آسیایی دانشگاه بریتیش کلمبیا  و پایه‌گذار بخش فارسی و ایران‌شناسی دانشگاه یو‌بی‌سی دربارهٔ نقش علیرضا در شکل‌گیری این بخش و نحوهٔ آشنایی‌اش با او، مطلب زیر را برای ما فرستاده است:

دکتر راس کینگ، رئیس بخش مطالعات آسیایی دانشگاه بریتیش کلمبیا – ونکوور 

علیرضا احمدیان حامی پرشور ابتکار ما در بخش مطالعات آسیایی برای راه‌اندازی برنامه‌های آموزش زبان فارسی و ایران‌شناسی در دانشگاه یو‌بی‌سی بود. ارتباط این بخش (و من) با علیرضا به حدود ده سال پیش بازمی‌گردد، زمانی که علیرضا هنوز در یوبی‌سی دانشجو بود.

ملاقات ما خیلی اتفاقی بود؛ بخش مطالعات آسیایی علاقه‌مند بود همکاران و هم‌پیمانانی در میان جامعهٔ ایرانیِ ونکوور بیابد، خصوصاً در میان دانشجویان یوبی‌سی، و علیرضا همراه دانشجویان سخت‌کوشمان، نگار جلالی، بهادر موسوی و دیگران، همان زمان در حال گفت‌وگو با بخش تاریخ برای جلب حمایت و پشتیبانی بودند. بخش تاریخ علاقه‌مند نبود، اما ما به‌نحوی همدیگر را پیدا کردیم، و از آن زمان، علیرضا عضو فداکار، مورد اعتماد، مشاور، حامی، رازدار و دوست ما در حرکت ابتکاری‌مان بوده است. 

همکاران من در بخش مطالعات آسیایی، دفتر ریاست، و مشارکت دفتر توسعه و فارغ‌التحصیلان هرگز نمی‌توانیم به اندازهٔ کافی حق مطلب را دربارهٔ شخصیت کاریزماتیک علیرضا، عشق و علاقه‌اش، تحلیل‌های دقیق و روشنگرانهٔ او از جامعهٔ ایرانی ونکوور و بیش از هر چیزی گرمی و انسانیت بی‌ریای او، ادا کنیم. ما در بخش مطالعات آسیایی دانشگاه بریتیش کلمبیا عمیقاً دلمان برای او تنگ خواهد شد. او هرگز نمی‌تواند جایگزین شود، اما صمیمانه امیدواریم جوانان دیگری از جامعهٔ ایرانی ونکوور این نمونهٔ فعال ازخودگذشته را سرمشق خود قرار دهند و ما را کمک کنند. روحش شاد.

* * * * *

مصطفی عابدینی‌فرد، استادیار فرهنگ و ادبیات فارسی، دپارتمان مطالعات آسیایی، دانشگاه بریتیش کلمبیا، یعنی همان‌جایی که علیرضا احمدیان و دوستانش پایه‌گذار آن بوده‌اند، متن زیر را برای ما فرستاده‌اند که توجه شما را به آن جلب می‌کنیم:

لبخندِ گاهگاهت، صبحِ ستاره‌باران!

مصطفی عابدینی‌فرد، استادیار فرهنگ و ادبیات فارسی، دپارتمان مطالعات آسیایی، دانشگاه بریتیش کلمبیا – ونکوور

پذیرش مرگِ عزیزان دشوار است و کنار آمدن با مرگِ عزیزی جوان بس دشوارتر. خبر تلخ و حیرت‌انگیز درگذشت علیرضا احمدیان را همچون بسیاری از دوستان، از امیر باجه‌کیان شنیدم. هم او، اندی پیش‌تر بیماری ناگهانی علیرضا را به دوستانش اطلاع داده و گفته بود وضعیتش شوربختانه چندان مساعد نیست و پیشنهاد کرده بود برای ارتقای روحیهٔ علیرضا هر یک پیام صوتیِ کوتاهی تهیه کنیم و بفرستیم تا به دستش برساند. پیشنهادی فکورانه بود و کمترین کاری که می‌توانستیم برایش از راه دور بکنیم. دریغ و صد دریغ، اما، که بخت با ما یار نبود…  

آشنایی من از نزدیک با علیرضا به کمتر از یک‌سال پیش برمی‌گردد، زمانی که هر دوی ما در سپتامبر ۲۰۱۸ در برنامهٔ شروع فعالیت کارزار «فارسی در بی‌سی» – که به‌همت امیر باجه‌کیان گرامی برگزار شد – در ونکوور شرکت کرده بودیم. بعد از اتمام گردهمایی، عزیزی دیگر – که همان‌جا برای اولین‌بار ملاقاتشان کردم ولی اکنون نامشان را به‌خاطر ندارم و از قضا بعد از آن بدبختانه دیگر ندیدمشان – من و علیرضا را با هم آشنا کرد. من به دعوت صمیمانهٔ برگزارکنندگان این برنامه و به‌همراه رئیس دپارتمان مطالعات آسیایی دانشگاه بریتیش کلمبیا، دکتر راس کینگ، در آن شرکت کرده بودم. هم او پیش‌تر فهرستی از اسامی پایه‌گذاران گروه مطالعات زبان و ادبیات فارسی دانشگاه را برای من فرستاده بود، که اتفاقاً نام علیرضا هم در آن بود، اما آن شب من این نکته را به‌خاطر نداشتم. شخصیت بی‌شیله‌پیله و صمیمی علیرضا، اشتیاق سرشار و صادقانهٔ او برای پل زدن به دنیای دیگران و نیز تواناییِ مثال‌زدنی‌اش در پیشبُرد گفت‌و‌گویی صمیمانه و در عین حال ژرف با طرف مقابل – ولو کسی که تا دقایقی پیش او را نمی‌شناخت – در همان برخورد کوتاه برایم آشکار شد. 

بعدها، در حاشیهٔ یکی از سخنرانی‌های ایران‌شناسی که در دانشگاه یو‌بی‌سی برگزار  کردیم، علیرضا را بیشتر دیدم و شناختم. پیش از اغلب این سخنرانی‌ها، به من تلفن می‌کرد و می‌گفت اگر به کمکی احتیاج داریم، می‌تواند زودتر خودش را برساند. و اگر خانه بودم، پیشنهاد می‌داد بیاید تا با هم برویم، که در واقع یعنی با اتومبیلش مرا به دانشگاه برساند. این نشان از لطف و بزرگ‌منشیِ او داشت. من محض احتیاط محل سکونتم را نه‌چندان دور از دانشگاه انتخاب کرده بودم تا در صورت لزوم بتوانم در طول روز بیش از یک مرتبه هم به دانشگاه رفت و آمد کنم. اما او می‌دانست من در ونکوور به دور از خانواده‌ام زندگی می‌کنم و می‌خواست احساس تنهایی و غربت نکنم. وقتی می‌گفتم راضی به زحمت نیستم، جواب می‌داد: «سرِ مسیرم است؛ ضمناً، من هم تنها هستم و در طول راه به هم‌صحبت احتیاج دارم.» 

صحبت‌هایمان – که بعدها به خوش‌و‌بش‌های سرپاییِ قبل و  بعد از سخنرانی‌ها و دورِ هم نشستن‌های گاهگاهِ بعد از این رویدادها در کافه‌ها و نوشگاه‌های  دانشگاه، به‌همراه دانشجویان علاقه‌مند نیز کشیده شد – گاه مضمونی خاص داشت و گاه از هر دری سخنی. از تجربیات دانشجویی‌مان گرفته تا تجارب حرفه‌ای، و از امور سیاسی و اجتماعی و اخبار روز گرفته تا اندرزهای ارزشمندی که علیرضا به درخواست من و در عین فروتنی دربارهٔ ونکوور و زندگی در آن به منِ تازه‌وارد انتقال می‌داد. فارغ از موضوع صحبتمان، اما، توانایی فوق‌العادهٔ علیرضا در صبورانه گوش کردن، اجتناب از پیش‌داوری و سعهٔ صدرش در مواجهه با نظام‌های فکریِ متفاوت، هر گفت و شنیدی با او را نه فقط به امری لذت‌بخش و  به یادماندنی که به واقعه‌ای تأمل‌برانگیز بدل می‌کرد. 

یقین دارم دیگر دوستانش هم با من هم‌نظرند که بعید و چه بسا ناممکن بود بتوان علیرضا را مکدر و مأیوس یافت. در هر برخوردی، لبخند فراگیر و پذیرای او پیش از خودش به استقبال تو می‌آمد. همچون هر انسان دیگری، بی‌شک علیرضا هم برای مغموم بودن دلیل و بهانه کم نداشت. اما حتی وقتی با آمیزه‌ای از عشق و دردمندی در باب بیماریِ نگران‌کنندهٔ عزیزی از نزدیکانش درد دل می‌کرد، باز هم به زحمت می‌توانستی از خلال روایتش، نشانی از ناامیدی بیابی. این اجتناب از نومیدی و افسردگی را می‌شد از توجه جدی او به مسائل پیرامونش و تلاش خستگی‌ناپذیرش برای بهتر کردن دنیایی که در آن می‌زیست – ولو به قدر توانش – هم دریافت. علیرضا در پیگیری این علایق و توجهات به‌نحوی شگفت‌آور، چه در مطالعه و تحقیق و چه در عمل، مصر بود.

حدود سه ماه پیش، در اواخر نیمسال تحصیلی دوم در سال ۲۰۱۸-۲۰۱۹، دانشجویی در مقطع دکتری که برای تکمیل پژوهشی روان‌شناختی از ایران به کانادا آمده و در دانشگاه یوبی‌سی در سِمَت پژوهشگرِ مهمان مشغول به فعالیت شده بود، با من ملاقات کرد و در خلال صحبت‌هایمان، از من برای ایجاد ارتباط با ایرانیان کانادایی‌ای که واجد شرایطی خاص برای تحقیق ایشان باشند، کمک خواست. من، به لطف همکاری نزدیکم با انجمن دانشجویان ایرانی یو‌بی‌سی (UBCPC) و شبکهٔ دانشجویان ایرانی فارغ‌التحصیل یوبی‌سی (Iranian UBC Alumni) و همچنین تدریس چندین درس در این دانشگاه در سال گذشته – که در آن‌ها، بسیاری از دانشجویانم پیشینه‌ای ایرانی داشتند – خوشبختانه با ایرانیان فراوانی در ونکوور آشنا شده یا ارتباط داشتم، اما متأسفانه افرادی با شرایط تعریف‌شدهٔ این دانشجوی گرامی را نمی‌شناختم. علیرضا نخستین کسی بود که برای کمک بیشتر بی‌درنگ به خاطرم آمد. او به درخواست من با این دانشجو صمیمانه ملاقات و مشکل او را حل کرد. بعدتر که از علیرضا تشکر کردم، فروتنانه گفت کاری نکرده است. اما عمقِ دستگیری و حمایت علیرضا از این دانشجو را فقط بعدها و از طریق ایمیل سراسر سپاس و محبت‌آمیزی که آن دانشجو برایم فرستاد، توانستم بفهمم. 

نیز، همین اواخر در ونکوور، علیرضا مرا از کنفرانسی مهم دربارهٔ افغانستان در دانشگاه بریتیش کلمبیا مطلع کرد. کنفرانس در یکی از روزهای آخر هفته‌ای خوش در اواخر آوریل ونکوور رخ می‌داد و می‌شد تصور کرد که عمدهٔ شرکت‌کنندگان در آن، می‌بایست یا به موضوع همایش علاقه‌ای جدی می‌داشتند یا همتی والا، تا بتوانند در اوایل بعدازظهر آن روز تعطیل خودشان را از اقصا نقاط ونکوور به آن سرِ شهر در دانشگاه برسانند. اندکی بعد از شروع همایش که به محل رسیدم، سالن را کمابیش پر و علیرضا را در انتهای جمع نشسته دیدم. مرا ندید. اما وقتی در جست‌و‌جوی صندلیِ خالی، بالاخره در ردیفی جلوتر از او جایی پیدا کردم و نشستم، صدای پیامک تلفن همراهم مرا به صرافت انداخت که می‌بایست صامتش می‌کردم. قبل از این کار، پیام را باز کردم. او بود: «ارادت. من پشت سر شما هستم. سمت چپ.» برگشتم. لبخندی زدیم و سری به نشانهٔ سلام و علیک جنباندیم. تایپ کردم: «مخلصم علیرضا جان 🙏🙏» و موبایل را ساکت کردم. در جلسهٔ پرسش و پاسخ همان روز، اولین و  یکی از عمیق‌ترین سؤال‌ها را از سخنرانان، علیرضا کرد. بعد از کنفرانس، نیم ساعتی با دیگران خوش و بش کردیم و از قضا چون اتومبیل یکی از دوستان دیگرم در اختیار من بود و علیرضا آن روز ماشین به همراه نداشت، فرصتی پیش آمد تا خواهش کنم اجازه بدهد تا جایی برسانمش. این آخرین دیدار ما بود. اما لطف او بعد از آن هم مستدام ماند…  

من از ابتدای سال تحصیلی پیش برای انجام وظیفه‌ای خاص در ونکوور حاضر شدم، یعنی تلاش برای راه‌اندازی رسمی گروه زبان و ادبیات فارسی در دپارتمان مطالعات آسیایی، وظیفه‌ای که در غیاب خانواده‌ام در ونکوور، ناگزیر در تعریف و توجیه من از حضورم در این شهر پررنگ‌تر می‌شد. در خلال ناهار دونفره‌ای که به دعوت علیرضای عزیز چند روز قبل از کنفرانس بالا انجام شد، یادی از دست اندرکاران این طرح شد، طرحی که از سالیان پیش در دانشگاه بریتیش کلمبیا رقم خورده و تحققِ آن در گروِ همت ایرانیان ساکن ونکوور و البته آرزوی بسیاری کسان بوده و هست. در این میان، دغدغهٔ علیرضا و دو دوست و همکار خستگی‌ناپذیر دیگرش – نگار جلالی و بهادر موسوی عزیز – به‌ویژه شایان ذکر است. طی سال گذشته، با یاری این سه دوست و دیگر عزیزان دلسوز جامعهٔ ایرانی حاضر در ونکوور، از جمله بسیاری از دانشجویان علاقه‌مند به پیشبرد اهداف مرتبط با زبان و ادب فارسی، دستاوردهای قابل توجهی رخ داده است، دستاوردهایی که از جمله بر تلاش درخور ستایش و بنیادین همکار گرامی‌ام خانم دکتر نسرین عسکری استوار است. اما تا آنجا که به سهم اندک من تاکنون مربوط است، اغراق نیست اگر بگویم حضور و مصاحبت و دلگرمی‌های علیرضا در حصول نتایج سال گذشته تأثیری بسزا داشته است. 

داغ از دست دادن علیرضا نزد دوستان و خانوادهٔ گرامی‌اش تازه است. این روزها، گاه از پس پشتِ پردهٔ بی‌امانِ اشک، می‌کوشم با یادآوری و پاسداشت خاطرات گرانمایه‌ام از او و با تکیه بر شعر و موسیقی این داغ را تا اندازه‌ای التیام دهم. در میان اشعاری که به‌یاد این عزیز سفرکرده بازمی‌خوانم، شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی را به‌ویژه زبان حالِ دوری‌اش می‌بینم و به یادش زمزمه می‌کنم: 

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌‌های باران / بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل / لبخند گاهگاهت صبح ستاره‌باران

باز آ  که در هوایت خاموشی جنونم / فریاد‌ها برانگیخت از سنگ کوه‌ساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز / کاین گونه فرصت از کف دادند بی‌شماران

گفتی به روزگاران مهری نشسته گفتم / بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت‌ ای آشنا مپرهیز / زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند / دیوار زندگی را زین‌گونه یادگاران

وین نغمهٔ محبت بعد از من و تو مانَد/ تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران

خروج از نسخه موبایل