نماد سایت رسانهٔ همیاری

گفت‌وگو با نوشا وحیدی، به‌بهانهٔ چاپ مجموعه داستان جدیدش

گفت‌وگو با نوشا وحیدی، به‌بهانهٔ چاپ مجموعه داستان جدیدش

در کانادا با فراغ بال می‌نویسم و نگران هیچ قضاوت یا سانسوری نیستم

سیما غفارزاده – ونکوور

با خبر شدیم که نوشا وحیدی، نویسندهٔ جوان ساکن ونکوور، به‌تازگی اولین کتابش را که مجموعهٔ ۷ داستان کوتاه و بلند است، در همین شهر به‌چاپ رسانده است. این مجموعه داستان با عنوان «هفت ترانهٔ شاد و غمین» که توسط نشر «پان به» منتشر شده است، کتاب بسیار شکیل و تر و تمیزی از آب درآمده است. پیش از این کتاب‌هایی از دیگر نویسندگان ساکن ونکوور از جمله محمد محمدعلی، عبدالقادر بلوچ، داود مرزآرا و حسین رادبوی نیز توسط این انتشارات به‌چاپ رسیده است که همه نوید از حضور خدمات چاپ و نشری وزین و قابل اعتماد در شهرمان می‌دهد. کتاب «هفت ترانهٔ شاد و غمین» در روز جمعه، ۷ سپتامبر در داون‌تاون ونکوور رونمایی خواهد شد؛ برای جزئیات این برنامه می‌توانید پوستر آن را در زیر ببینید یا از طریق  این لینک به ایونت فیس‌بوکی آن بروید. به بهانهٔ چاپ این مجموعه، گفت‌وگویی با نوشا وحیدی انجام داده‌ایم که توجه شما را به آن جلب می‌کنیم.

خانم وحیدی، با سلام، ابتدا مایل‌ام از طرف رسانهٔ همیاری از شما تشکر کنم که دعوت ما را برای گفت‌وگو طی چنین فرصت کوتاهی پذیرفتید. همچنین بار دیگر پیش از آغاز گفت‌وگویمان، برای چاپ مجموعه داستان جدیدتان، هفت ترانهٔ شاد و غمین، به شما تبریک می‌گویم و آرزوی موفقیت‌های بیشتر برایتان دارم. لطف بفرمایید و در ابتدا کمی از خودتان و پیشنهٔ فعالیت‌های ادبی‌تان برایمان بگویید.

سپاس فراوان، خانم غفارزاده. از اینکه با مشغلهٔ زیادی که دارید فرصتی را به گفت‌وگو با من و فضایی را به چاپ داستانم در نشریه‌تان اختصاص دادید، ممنون‌ام.

متولد سال ۱۳۵۱ در اصفهان هستم؛ در خانه‌ای با کتابخانه‌ای غنی و در خانواده‌ای دوستدار هنر و ادبیات. تا ۱۹ سالگی که برای تحصیلات دانشگاهی به تهران رفتم، در این شهر اقامت داشتم. مدت‌ها پیش از آنکه داستان‌نویسی را شروع کنم، مثل خیلی از بچه مدرسه‌ای‌ها خاطراتم را می‌نوشتم؛ عادتی که کم و بیش تا به امروز هم باقی‌ست. همکلاسی‌هایم از زنگ‌های انشای آن سال‌ها تا امروز که هر کدام به گوشه‌ای از دنیا پرتاب شده‌ایم، پروپاقرص‌ترین مخاطبان و مشوقان من بوده‌اند. و مادرم، که با آنکه بسیار جوان بود، آئین داستان‌خوانی هرروزه را به‌جا می‌آورد.

اولین داستانم را حدود بیست سال پیش نوشتم، اما اولین تجربه‌ام از کار آکادمیک در حوزهٔ داستان‌نویسی ۸ سال بعد در کلاس‌های آقای حسین آبکنار شکل گرفت. تجربهٔ کوتاه و زیبایی برای من که سال‌ها شلخته‌وار و بی‌وقفه خوانده و نوشته بودم. داستانک‌های کارگاهی آن دوره را خیلی دوست دارم و گاه گاه برای دل خودم می‌خوانمشان.

۱۲ سال پیش، چند ماه بعد از شروع آن کلاس‌ها به کانادا مهاجرت کردم. از مجموعهٔ «هفت ترانهٔ شاد و غمین» دو داستان اول در ایران نوشته شده‌اند.

از چه زمانی و چه‌طور شد که به سراغ داستان‌نویسی رفتید؟ آیا در ایران هم می‌نوشتید؟ فکر می‌کنید مهاجرت چه تأثیری در نوشته‌هایتان داشته است؟

داستان نویسی من حاصل مهاجرت است. در ایران بارها می‌شد که نطفهٔ داستانی در ذهنم بسته می‌شد، اما فکر کردن به تبعات نگارش و چاپ آن، مرا از حد نوشتن طرح پیشتر نمی‌برد. سقط جنین را به زائیدن کودک افلیج ترجیح می‌دادم. تمام سال‌های زندگی در ایران تنها یک یادداشت و یک نقد سینمایی برای مجلهٔ فیلم فرستادم. هر دو چاپ شدند، اما حتی همان یادداشت بی‌آزار در ستایش مجلهٔ محبوبم هم با سانسور درآمد. در کانادا با فراغ بال می‌نویسم و نگران هیچ قضاوت یا سانسوری نیستم. ذهنم باز شده و قلمم جان گرفته است و این‌ها را مدیون این سرزمین‌ام.

شما از هنرجویان قدیمی کارگاه داستان‌نویسی استاد محمدعلی هستید. کمی از این کارگاه و تأثیر آن در کارتان بگویید. اصولاً نقش کارگاه‌ها را در زمینهٔ پیشرفت در داستان‌نویسی تا چه اندازه مؤثر می‌دانید؟

سه شنبه برایم روز دوست‌داشتنی هفته است. من و دوستان کارگاه داستان‌نویسی بخت این را داریم که در این گوشهٔ دنیا از حضور استادمان محمد محمدعلی بهره ببریم. سوای مسائل تکنیکی و آکادمیک، آنچه در ایشان جذاب و دلنشین است، شعفی‌ست که از شنیدن یک داستان خوب بهشان دست می‌دهد و اینکه با ذهن نوجو و نوگرایشان، ذره‌بین به‌دست در نوشته‌های ما دنبال سر سوزنی خلاقیت و خیال‌پردازی می‌گردند تا با راهنمایی‌ها و دلگرمی‌هایشان پرورشش دهند.

برای من حضور در کارگاه، شاگردی ایشان و استفاده از نظرات دوستان خوب نویسنده‌ام بسیار مغتنم بوده، اما بر این باورم که هیچ‌چیز به اندازهٔ خواندن مستمر به پیشرفت داستان‌نویسی کمک نمی‌کند.

صرف حضور در کارگاه یا کلاس از کسی نویسنده نمی‌سازد، ولی به روند نوشتن، منضبط شدن و تحمل شنیدن نقد و نظر کمک می‌کند. و از سوی دیگر، کارگاه‌ها و کلاس‌ها می‌توانند مثل شمشیر دولبه عمل کنند و اگر سواد و اعتمادبه‌نفس لازم را نداشته باشید، ذوق و قریحه را در شما بکشند یا به بیراهه هدایتتان کنند.

تا جایی که با کارهای شما آشنایی دارم، شاید بتوان کارهای شما را در ژانر درام دسته‌بندی کرد. آیا شما هم از آن دسته نویسندگان و هنرمندانی هستید که معتقدند هنر واقعی تنها حاصلِ درد و رنج است؟

با احترام به نظر شما، من کارم را در ژانر درام دسته‌بندی نمی‌کنم و اصولاً از غم و اندوه بیزارم. تعصب عجیبی دارم که حتی در روایت تلخ‌ترین حوادث رد پایی از طنز به‌جا بگذارم. قبول دارم که در داستان‌های غمگین‌ترم آن پوستهٔ دور طنز کمی ضخیم‌تر است، ولی طنز به‌هرحال حضور دارد. و اینکه نه؛ هنر زاییدهٔ درد و رنج نیست. هر کس در این جهان به‌نوعی رنج می‌کشد اما چند درصد از این آلام به آفرینش اثری هنری می‌انجامد؟ به نظرم هنر زاییدهٔ نگاه متفاوت است. هر چند نمی توانم انکار کنم که زیستن و بالیدن در خاورمیانه و تجربهٔ آن کاستی‌ها، محرومیت‌ها و محدودیت‌ها از من نیمچه نویسنده‌ای ساخته، ولی این فرضیه به‌نظرم قابل تعمیم نیست.

در کارهایتان از چه کسانى تأثیر گرفته‌اید؟

تنها پس از مهاجرت به کانادا بود که فهمیدم حرفه‌ای به نام stand up comedy وجود دارد. برای سال‌ها پدربزرگم در مهمانی‌های خانوادگی صدر مجلس می‌نشست و داستان‌هایی به‌ظاهر واقعی را بازگو می‌کرد. و این کار را چنان طنازانه و با مهارت انجام می‌داد که همهٔ حاضران در جمع را به غش و ریسه می‌انداخت. یادم است روایت‌های تکراری را هر بار به‌شیوه‌ای نو و بدیع خلق می‌کرد. به اقتضای مشغلهٔ کاری پدر و تحصیلی مادرم، زمان زیادی در کودکی را با او – که یکی از شخصیت‌های اصلی داستان «سه شنبهٔ آخر» است – گذراندم و به‌گمانم از قدرت داستان‌سرائی‌اش تأثیر گرفته‌ام.

از داستان‌هایی که با صحنه‌هایشان نفسم را بند آورده‌اند، می‌توانم از «۱۹۸۴» جرج اورول، «آنا کارنینا»ی تولستوی – فصل برداشت محصول در مزرعه -، بخش‌هایی از «مادام بوواری»، و کل داستان «داستان غم‌انگیز و باورنکردنی ارندیرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگدلش» یاد کنم. نویسنده‌ای که سودای نوشتن را در سرم انداخت «ریموند کارور» بود. «خانه‌ای برای آقای بیسواس» اثر «نایپل» به‌نظرم یکی از جالب‌ترین رمان‌های دنیاست. «فرار» از آلیس مونرو و «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» از موراکامی کتاب‌های بالینی من‌اند، و در حال حاضر شیفته و والهٔ داستان‌های کوتاه ایشی گورو هستم.

لطفاً کمی هم در مورد کارهاى بعدی‌تان بگویید. آیا به انتشار مجموعه داستان دیگری فکر می‌کنید یا احیاناً کارهای بلندتری مانند رمان یا داستان بلند در دست دارید؟

سه داستان دیگر از مجموعهٔ بعدی‌ام را آماده دارم و در حال حاضر روی رمانی کار می‌کنم که وسوسهٔ نوشتنش را آقای محمدعلی در دلم انداختند. داستان اُریجینال، داستان سه‌بخشی نیمه‌بلندی بود که ایشان تشخیص دادند پتانسیل تبدیل شدن به کار بلند را دارد. کند و تنبلانه رویش کار می‌کنم، اما مضمون جسورانه‌ای دارد و با عشق زیادی رویش کار می‌کنم.

آیا به نوشتن داستان به زبان انگلیسی هم فکر می‌کنید؟ یا دستِ‌کم به ترجمهٔ داستان‌هایتان به زبان انگلیسی توسط خودتان؟

نوشتن به زبان انگلیسی رؤیای من است، به‌خصوص حالا که به درکی از این زبان رسیده‌ام که گاهی خواب‌های انگلیسی می‌بینم! و اینکه جز رمان، همهٔ داستان‌های اخیرم در کانادا اتفاق می‌افتند. تا زمانی که از شرّ داستان‌های انباشته در ذهنم خلاص نشوم، نمی‌توانم وقت چندانی به این کار اختصاص بدهم، چون خیلی از من زمان و انرژی می‌برد. دوست دارم مترجمی که کارهای مرا بپسندد برای همکاری پیدا کنم، ولی کار حرفه‌ای‌ها را از لحاظ مالی نمی‌توانم تقبل کنم و کار کم‌تجربه‌ها را از لحاظ کیفی. در حال حاضر پذیرای پیشنهاد دوستان مترجم به‌خصوص شهروندان کانادا هستم. هر چند که فارسی شکر است و عاشق این زبان‌ام، اما امیدوارم روزی بتوانم به زبان انگلیسی هم بنویسم.

از تجربهٔ چاپ کتابتان در ونکوور برایمان بگویید. آیا به‌جای خارج از کشور، به چاپ آن در ایران هم فکر کرده بودید؟ آیا اصلاً این کتاب امکان داشت بدونِ هیچ حذف و تعدیلی در ایران چاپ شود؟

کتاب به یاری آقای داریوش زمانی، ناشر بسیار خوب مقیم ونکوور در نشر «پان به» به‌چاپ رسید. ایشان علاوه بر صفحه‌بندی، با صبر و حوصله طراحی روی جلد را از روی عکسی که با وجود کیفیت پائین اصرار به استفاده از آن داشتم انجام دادند، و داستان‌ها را واژه‌ به‌ واژه برای ویرایش نهایی با من بازخوانی کردند. آشنایی و تجربهٔ چاپ اولین اثرم با ایشان از خوش‌اقبالی من و به‌لطف آقای محمدعلی بوده است.

به چاپ کتابم در ایران حداقل در حال حاضر فکر نمی‌کنم. با خواندن همین داستان چاپ‌شده در نشریهٔ همیاری خودتان قضاوت خواهید کرد! صبورانه منتظر روزی که داستان‌هایم بدون حذفِ حتی یک جمله در ایران چاپ شوند، می‌‌مانم.

آیا آثار نویسندگان داخل ایران را دنبال می‌کنید؟ تفاوت کتاب‌های منتشرشده در خارج از ایران و آثار منتشرشده در داخل ایران را در چه می‌بینید؟

متأسفانه به‌دلیل مشغلهٔ کاری به‌جز مطالعهٔ کتاب‌هایی که گه‌گداری برای بررسی در کارگاه انتخاب می‌‌شوند، فرصت دیگری ندارم. اخیراً مجموعهٔ «واجد شرایط مرگ» از آرش دبستانی را خوندم که به‌نظرم کار بسیار خوبی بود.

در این سال‌های اخیر آن‌قدر از کارهای ایرانیان مقیم خارج یا داخل ایران نخوانده‌ام که بتوانم مقایسهٔ درستی انجام بدهم، اما عمدهٔ تفاوت به‌نظرم باید همین آزادی بیان و رهایی از چنگال سانسور باشد. و خب، یک سری از دوستان نویسنده هم بالاخره دست از نوستالژی‌بازی برمی‌دارند و شروع می‌‌کنند راجع به تجربه‌های اینجا نوشتن. اتفاقی که برای خود من هم افتاد.

کتاب هفت ترانهٔ شاد و غمین نوشتهٔ نوشا وحیدی

لطفاً برای دوستان علاقه‌مندمان بگویید چه‌طور می‌توانند کتاب جدید شما را تهیه کنند؟

کتاب از طریق وب‌سایت نشر «پان به» و به‌زودی از طریق وب‌سایت آمازون قابل خریداری‌ست. دوستان مقیم ونکوور می‌‌توانند برای تهیهٔ کتاب به کتاب‌فروشی «پان به» در نورث ونکوور مراجعه کنند؛ ضمن اینکه می‌‌توانند در مراسم رونمایی کتاب که ۷ سپتامبر برگزار می‌‌شود کتاب را خریداری کنند.

برای خرید کتاب به لینک زیر بروید:

http://panbeh.com/detail.php?id=B0000014

برای خرید حضوری می‌توانید به کتابفروشی پان به مراجعه کنید:

نورث ونکوور، خیابان پمبرتون، خیابان شانزدهم غربی، شماره ۱۱۸۱ – خانه فرهنگ و هنر ایران www.PanBeh.com   l   info@panbeh.com    |   Tel: 604-671-9880

اگر صحبت دیگری دارید که در سؤالات بالا نیامده، لطفاً بفرمایید.

از شما خانم غفارزادهٔ عزیز و سایر دوستانی که در نشریه‌های فارسی‌زبان دیگر با معرفی و چاپ آثار از هنرمندان و نویسندگان پشتیبانی می‌‌کنید، صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم با حمایت‌هایی که از ناشران، نویسندگان و شاعران فارسی‌زبان در ونکوور به همت شما و خوانندگان صورت می‌‌گیرد، شاهد رشد و شکوفایی بیشتر ادبیات فارسی در این‌سوی دنیا هم باشیم.

از طریق ایمیلم nousha@itpc.ca پذیرای نقد و نظر دوستان و خوانندگان عزیز کتابم هستم.

ما نیز بار دیگر از اینکه وقتتان را به ما دادید، بسیار سپاسگزاریم؛ برقرار باشید و قلمتان نویسا.

خروج از نسخه موبایل