گردآورنده: آذر کیانی – آمریکا
روز شنبه ۲۵ نوامبر بهمناسبت روز جهانی منع خشونت علیه زنان، جلسهای بههمت کانون زنان یاران و بهصورت آنلاین در پلتفرم زوم برگزار شد.
خانم مهران اعظمی، مجری برنامه، توضیحاتی در مورد تاریخچهٔ تعیین این روز از سوی سازمان ملل متحد ارائه و سپس جلسه را آغاز کردند.
اولین سخنران جلسه، خانم سهیلا طباطبایی، متخصص مطالعات زنان، سخنرانیشان را با موضوع مهاجرت، خشونت و آفرینش فرهنگ سوم، ایراد کردند. خلاصهای از سخنرانی خانم طباطبایی را در زیر میخوانید.
اغلب وقتی صحبت از خشونت علیه زنان میشود، در ذهن ما بیشتر تصویر زنی که از طرف مرد یا مردانی مورد اذیت و آزار و خشونت قرار گرفته، شکل میگیرد. در حالیکه خشونت جامعه علیه زنان نیز یکی از انواع خشونت بر زنان است…
زمانی که یک جامعهٔ اقلیت، در میانهٔ جامعهٔ غالب قرار میگیرد، این اقلیت در تنگنا قرار گرفته و مورد تبعیض واقع میشود. اگر این جامعهٔ غالب، سفیدپوست و «غربی» باشد، آن اقلیت بهلحاظ نژادپرستی نیز مورد تبعیض قرار میگیرد. در این حالت، تنها وسیلهٔ موجود برای مبارزه برای جامعهٔ اقلیت، مبارزه با تبعیض و حفظ فرهنگ خودی است، بهعبارت دیگر دوریجستن از ارزشها و شیوههای غالب فرهنگ بیگانه، و پیوستن به فرهنگ خود و ارتباط مجدد با آن و بنابراین، ایجاد «مقاومت فرهنگی». خشم در برابر فرهنگ غالب و ارزشهایی که آن را نمایندگی میکنند، فرهنگ بومی را به یک قطب مقاومت تبدیل میکند. مقاومت فرهنگی به پناهگاهی در برابر تبعیض طبقاتی و نژادی تبدیل میشود.
با اینحال، این مقاومت فرهنگی دو لبه دارد. حاشیهنشینی و انزوا ممکن است فرهنگ اقلیت را به مقاومت بیشتر در برابر تغییرات (نسبت به شرایط عادی) سوق دهد. این امر زمینهای برای همبستگی و پیوند ایجاد میکند که لزوماً در کشور مادری وجود نداشته است. بهعنوان مثال، وفاداریهای بیدلیل، پذیرش غیرانتقادی هنجارها و ارزشهای فرهنگی تعریفشده از سوی مردان، نژادپرستی و نابرابری طبقاتی ممکن است ایدههای سکسیستی و روابط قدرت جنسیتی را در جامعهٔ خارج از کشور تقویت کند. از طرف دیگر، ممکن است جامعهٔ اقلیت، بهجای پیوستن به مبارزات اجتماعی در کشور میزبان برای ایجاد جامعهای انسانیتر، علیه خودش برخیزد و با وسواس با چالشهای فرهنگ و هویت جمعی خود مبارزه کند. این وسواس نسبت به فرهنگ و سنتهای بومی نگرانی اغراقآمیزی در مورد مقبولیت اجتماعی برای فرد به وجود میآورد. این نگرانی باعث میشود تا افراد دیدگاهها، رفتارها و اقدامات خود و دیگر افراد جامعه را برای جلوگیری از لغزشها زیر کنترل قرار دهند. بهاین ترتیب، مقاومت فرهنگی ممکن است باعث سرکوب فردیت، حق انتخاب و تفکر انتقادی برای فردفردِ اعضای جامعه شود.
علاوه بر این، ارزشهای فرهنگی اغلب میتوانند بهطور غیرآشکاری تجسم باورها، شیوهها و روابط جنسیتی زنستیزانه باشند. بنابراین، تقدیس سنتهای فرهنگی و وابستگی مجدد به آن میتواند برای زنان و بهطور کلی روابط جنسیتی در اقلیت قومینژادی تأثیر منفی بگذارد. ارزشهای مردسالارانهای که روابط و تعاملات بین زن و مرد را تنظیم میکنند و همچنین نقشها، رفتارها و روابط جنسیتی قابلقبول فرهنگی را تعیین و نظارت میکنند، بهبهانهٔ مقاومت فرهنگی دوباره زنده، پیشپاافتاده و طبیعی نشان داده میشوند. نقش خانواده، روابط خانوادگی و نقشهای جنسیتی اهمیت بسیار زیادی برای حفظ وضعیت موجود در خانواده دارند و بهعنوان دژ مقاومت به حساب میآیند.
درد و خشمی که تبعیض و نژادپرستی ایجاد میکند، اعضای جامعهٔ اقلیت را تشویق میکند تا به فرهنگ خود پناه ببرند و ناهماهنگی را سرکوب کنند، مهم نیست که این مسئله چه شکلی به خود بگیرد. مبارزه بین مردان و زنان و بین والدین و کودکان بیشتر میشود و این همه، زیر پرچم حفظ هویت قومی، نژادی و بقای فرهنگی انجام میشود.
اغلب زنان فشار آوارگی را بیشتر از مردان احساس میکنند. با اینحال، زنان ایرانی، بهطور کلی، توانایی و انعطافپذیری بیشتری برای مقابله با آوارگی نسبت به مردان نشان میدهند و آمادگی بیشتری برای روبهروشدن با حوادث دارند. تفاوت جنسیتی در پذیرش آوارگی، ریشه در تجربهٔ جابهجایی ناشی از ازدواج زنان و رفتن به خانهٔ شوهر دارد.
اقتدار و استقلال حاصل از اشتغال در جامعهٔ میزبان، به زنان امکان تعامل بیشتر با جهان خارج، و مستقل از مردان میدهد. سیستم حمایت قانونی و اجتماعی – حضانت کودک، سیستم رفاهی و وجود پناهگاهها برای زنان آزاردیده در جامعهٔ میزبان – امکانات جدید بیشتری در اختیار زنان قرار میدهد و میتواند تا حدودی منجر به کاهش امتیازات و قدرت مردانه شود. بسیاری از زنان، با بازگشت به مدرسه، ایجاد روابط با کشور میزبان از طریق کار داوطلبانه، مشارکت با سازمانها و فعالیتهای زنمحور، سعی میکنند جایگاه خود را در جامعهٔ میزبان پیدا کنند.
اما این سؤال پیش میآید که اگر تبعید سبب ایجاد تجربیات تحولآمیز اقتصادی، انعطافپذیری اجتماعی، و استقلال بیشتر برای زنان نسبت به مردان است، پس چرا ساختارها، ایدئولوژی و روابطی که اقتدار و قدرت مردانه را پرورش میدهند و ترویج میکنند، بههمان اندازه، در جهت برابری بیشتر تغییر نکرده است؟
این شاید یکی از تناقضات عمده در زندگی زنان رنگینپوست در تبعید باشد. نژادپرستی ساختاری کشور میزبان و پدرسالاری در داخل و خارج از خانواده (و جامعهٔ کشور زادگاه) با هم ترکیب شده تا پوستهای در برابر تأثیر متحولکنندهٔ تبعید بر روی زنان ایرانی ایجاد کنند و پتانسیل تحول تبعید برای آنها را خنثی کنند. به تبعیض جنسی و نگرشهای اخلاقی، نیروی فرهنگی داده میشود که سرکوب بیان فردیت و انتخاب فردی را پنهان کنند. بهعنوان مثال، براساس تحقیقات دکتر هایده مغیثی، اغلب زمانیکه شکایتی در مورد خشونت علیه زنان آغاز میشود، چند روز طول میکشد تا پلیس تصمیم بگیرد اجحاف شوهر را محکوم کند، برای اینکه افسران پلیس جامعهٔ میزبان تمایلی به متهمکردن آنها ندارند.
در مقابل، زنان نهتنها درگیر مذاکره و چانهزدن با نظام مردسالارانه برای بهدستآوردن فرصتهای بهتر میشوند و به سنتها یاری میرسانند تا برای پاسخگویی به نیازهای زمانه تکامل یابند، بلکه بسیاری از این زنان با استفاده از عاملیتها و هویتهای سیاسی خود، به پالایش عناصر مخرب مردسالارانه و نژادپرستانهٔ سنتها و فرهنگ خود و جامعهٔ میزبان میپردازند و سعی در انتخاب بهترین عناصر از میان آنها میکنند. زنان با ایجاد فضایی میانی بین این دو فرهنگ، حس هویتی چندلایهای پیدا میکنند که تعامل و گشودگی بیشتری با جهان دارد و امکان آفرینش «فرهنگ سوم» را فراهم میکند.
* * * * *
سخنران دوم خانم دکتر سهیلا کیانی از آلمان، از زاویهای دیگر به خشونت خانگی پرداختند. دکتر کیانی دانشآموختهٔ روانشناسی و فوقتخصص روانکاوی از دانشگاه گوته هستند، بیش از سی سال سابقهٔ روانکاوی دارند و هماکنون عضو انجمن روانکاوان آلماناند. ایشان دورهٔ آموزشی اختصاصی لاکان را گذرانده و در این زمینه نیز تخصص دارند.
خانم کیانی سخنان خود را با این توضیح شروع کردند که خشونت خانگی موضوع زنانی است که مورد ظلم قرار گرفتهاند. ایشان توضیح دادند که فقر، زمینههای طبقاتی، جامعهشناختی و فرهنگی همه میتوانند موضوع و عوامل خشونت خانگی باشند. اما محور سخنرانی ایشان، چرایی موضوع خشونت و خشونتپذیری بود. در زبان آلمانی خشونت دو معنی دارد؛ یکی همان خشونت و دیگری زور و قدرت (gewalt).
خشونت بهخودیِ خود چیز بدی نیست و دو بخش دارد؛ بخشی موجب نابودی و بخشی باعث سازندگی و توانمندی است. بهطور مثال در بسیاری از اسطورههای فرهنگی و مذهبی، خشونت منتج به قتل موجب ایجاد یک فرهنگ شده است. مثلاً در مسیحیت با کشتهشدن عیسی مسیح فرهنگ و دین مسیحی به وجود آمد یا در شیعه در راستای کشتهشدن امام حسین، یک فرهنگ ایجاد میشود، یا فرهنگی که بر اساس کشتهشدن در اساطیر مثل خون سیاوشان در شاهنامهٔ فردوسی ایجاد شده است.
خشونت و فرهنگ ارتباط نزدیکی با هم دارند. آیا ما میتوانستیم فرهنگ را بدون خشونت تصور کنیم؟ آیا اگر خشونت نبود، بشر پیشرفت میکرد؟ ما در مسیر پیشرفت، هم خشونت را میبینم و هم قدرت متعالی منتج به پیشرفت.
فروید در رانشهایی که برای انسان قابلتصور است که ذاتیاند و ما با آن زاده میشویم، دو رانش را برمیشمارد. یکی رانشهای جنسی، نه بهمعنای رابطهٔ جنسی، بلکه لذتهای مختلفی که کودک تجربه میکند و دیگری رانش خشم، مثلاً چگونه بچهای که نهایت عشق را از خانواده میگیرد با چنگزدن یا گازگرفتن خشم خود را ابراز میکند.
خشونت خانگی در حیطههای فرهنگی وجود دارد، همچنین در اسطورههای مختلف وجود داشته است. در مذهب مسیحیت، خوردن میوهٔ دانایی گناه نخستین آدمی است و در دین اسلام برادرکشی گناه نخستین است. قابیل برادرش هابیل را کشت که ریشهٔ آن در حسادت میان برادرها برای کسب جایگاه در مقابل پدر بوده است. اینجاست که فروید معتقد است که ما با خشونت به دنیا میآییم، در واقع حسادتی که بین هابیل و قابیل بوده، منشأ این گناه و خشونت است. در شاهنامه هم مثالهای زیادی از این دست داریم. رستم، چشم اسفندیار را که همانند پسری برای او بوده، نشانه میگیرد و سیمرغ که راه و چاه را در این راستا نشانِ رستم میدهد.
ما میبینیم که خشونت خانگی در فرهنگ ما وجود دارد، و آن چیزی که در فرهنگ ما وجود دارد، ما از آن به دور نیستیم، چون در این فرهنگ به دنیا آمدهایم. ضربالمثلهایی مثل «دست بالای دست بسیار است»، یا «چشم در مقابل چشم» در فرهنگ ما از این دست [خشونت] است. چگونه ما میتوانیم به بازسازی این فرهنگ کمک کنیم. اولین نوع خشونت، خشونت فیزیکی و بارز مثل خشونت جنسی و خشونت جسمی است. دومین مسئله، خشونت روانی است که ابعاد مختلفی دارد، و ارتباط نزدیکی که با عکسالعمل در مقابل خشونت دارد. عکسالعمل مستقیمی که در برابر خشونت میآید، احساس گناه است. این احساس گناه خودش میتواند تبدیل به خشونت شود. بهعنوان مثال موضعگیری دولت آلمان در مقابل حملهٔ اسرائیل به غزه از آنجایی که دولت آلمان خشونتی وسیع، علنی و غیرانسانی نسبت به جامعهٔ یهود و برنامهٔ نسلکُشی این قوم در خود داشت، از آنجایی که آلمان مسئولیت کار خود را در مورد هولوکاست نپذیرفت، احساس گناه را جایگزینِ مسئولیت کرد. برای اینکه در مسئولیت باید به یک سؤال پاسخ داده شود؛ چرا این عمل انجام شد؟ بهجای این، احساس گناه را ایجاد کرد. احساس گناه برمیگردد به ناسیونالیسم فاشیست دوبارهای که چگونه دولت آلمان بدون ذرهای انتقاد به دولت اسرائیل آتشبس را نمیپذیرد.
در ارتباط با خشونت خانگی، با زنانی مواجه میشویم که مورد خشونت واقع میشوند، به مقامات صالحه شکایت میکنند، پلیس مرد را از خانه اخراج میکند و حکم میدهد که مرد حق نزدیکشدن به همسرش را ندارد، ولی سه روز پس از این اتفاق زن پیش وکیل خود رفته و اعلام میکند که با همسرش آشتی کرده و ممنوعیت ارتباط را از روی پرونده بردارند. چرا چنین اتفاقی میافتد؟ در جامعهای مثل ایران بسیاری از این زنان از ترس حرف مردم، عدم تأمین اقتصادی و مالی، نداشتن کار، عدم حمایت دولتی، عدم وجود نهادهای یاری به زنان و خطر ازدستدادن حضانت فرزندان، نزد همسرانشان بازمیگردند. ولی چرا در جوامع غربی که زنان تمامی این امکانات را دارند، دوباره به همسران خود برمیگردند؟ اینجاست که ما با کلمهٔ مسئولیت روبهرو میشویم. مسئولیت یعنی من به چه سؤالی پاسخ بدهم. آزارهای جسمیای که در روابط خانوادگی ایجاد میشود، الزاماً خشونت از جانب مردها نیست و انواع مختلفی دارد. تحقیر، توهین، اجبار در روابط جنسی، شکنجهٔ اقتصادی از این دستاند، چه زن به مرد سرکوفت بزند که تو عرضهٔ پولدرآوردن نداری و چه مرد زن را در تنگنای اقتصادی قرار دهد. چه میزان خشونتهای خانگی در هر دو جنس میتواند انجام پذیرد؟
فروید در کتاب «کودکی را میزنند»، در مورد تصورات و تعبیرات کودک مینویسد و توضیح میدهد که فانتزی و تصور کودک بر چه اساسی میتواند باشد.
اولین حالت کودک میگوید کودکی که پدرم کتک زد، برادرم بود. فروید میگوید در اینجا بچه بهخاطر آنکه لذتی را که بهلحاظ رقابت با برادرش دارد، توجیه کند، میگوید: برادرم کتک خورد، چون بچهٔ بدی بود. من زنانی را در دفترم دیدهام که شاهد کتکخوردن برادرانشان بهدست پدرشان بودهاند، و خودشان عزیزدردانهٔ پدر بودهاند. مسئلهای که اینجا ایجاد میشود یعنی شاهد کتکخوردنِ دیگری بودن از خود کتکخوردن بدتر است. او بدون آنکه بداند و بتواند بگوید که من چون عزیز بودم و شاهد کتکخوردن برادرم بودم، مجبورم بگویم که برادرم کار بدی کرده بود، چون تنها در این صورت است که میتوانم از این اتفاق لذت ببرم، وگرنه گرفتار احساس گناه میشوم و برای فرار از این احساس گناه باید بگویم برادرم مقصر بوده. در اینجا پدر بدون اینکه دختر بداند، او را شریک جرم خودش کرده است.
دومین حالتی که فروید در این کتاب مطرح میکند، آغاز مازوخیسم است. کودک میگوید پدر مرا کتک زد، چون مرا دوست دارد. ما به کرّات شنیدهایم اگر دوستت نداشتم، دعوایت نمیکردم. کتکخوردن با دوستداشتهشدن همراه میشود. کودک را دعوا میکنند، بعد قربانصدقهٔ او میروند، لذتی که کودک از قربانصدقهٔ بعد از دعوا میبرد، موجب ایجاد نوعی مازوخیسم میشود. مکانیزم سادومازوخیستی با کودک اینگونه ایجاد میشود. کودک کتک میخورد، بعد به او محبت میشود. یعنی بچه برای بدنی که در اختیار والدین قرار میدهد، پاداش میگیرد و بهخاطر این پاداش تا چه میزان حاضر است این رابطه را تکرار کند…
تداخل این دو مفهوم در کودکی بعدها در راستای ارتباطی که کودک با همسرش خواهد داشت، این نوع رابطهٔ مازوخیستی را تولید میکند. دوستداشتهشدن را در خشونت و دعوایی که مرد با او میکند، میبیند. طی زندگی زناشویی و با تکرار خشونتهایی که دو شریک زندگی نسبت به هم میکنند، یک رابطهٔ سادومازوخیستی ایجاد میشود. جملهٔ رشتهٔ محبت تو را پاره میکنم تا گره بخورد و ما به هم نزدیکتر شویم، بهترین نوع نشاندادن رابطهٔ سادومازوخیستی در روابط زناشویی است.
فروید میگوید در سمپتوم دو لذت نهفته است. یک لذت پیشین و آغازین و یک لذت ثانویه. لذت آغازین ناخودآگاه است. رانشهایی که در روابط اجتماعی اجازهٔ لذتبردن را به فرد نمیدهد، از طریق درد، لذت آغازین یا پیشین را به فرد بهصورت ناخودآگاه میدهد. مثلاً احساس قربانیشدن وقتی که خشونتدیده در رابطه باقی میماند.
مسئلهٔ دیگر بهرهوری اجتماعی از این درد است. در سیستم قربانی، شخص مسئولیت قربانیبودن خود را نمیپذیرد. قربانی مظلوم است و مورد ظلم قرار گرفته و خود را محق به کسب جایگاه مثبتی در جامعه میداند. مثلاً مدعیست که انسان صبوری است.
یکی از خشونتهای بزرگ خانگی این است که اجازهٔ فکرکردن به دیگری داده نشود. به دیگری گفته میشود تو باید اینگونه فکر کنی یا مثلاً خودت باید میفهمیدی. بیشترین کسانی که با این سیستم روبرو میشوند، کسانیاند که وسواس فکری دارند. افرادی که دچار وسواس عملیاند، وسواس را بهعنوان یک مشکل میشناسند و تقاضای کمک میکنند. ولی کسی که وسواس فکری دارد، حتی متوجه وسواس خود نیست چون او وسواس فکریاش را حسن خود میداند. او خود را عقل کل و عالم به همهچیز میداند. بسیارند افرادی که در عرصهٔ سیاست و اجتماع پرچمدار دگراندیشیاند ولی در محیط خانوادگی هیچگونه دگراندیشیای را تحمل نمیکنند.
افرادی هستند که میپذیرند در رابطهای سمّی باقی بمانند و در مقابلش کسانی هستند که حاضرند بهای خروج از چنین رابطهای را هرقدر که باشد، پرداخت کنند. پاسخ به چرایی آن شاید بهترین راه مسیر جویایی از خود و خودشناسی باشد.
در بخش پرسش و پاسخِ این نشست نیز سؤالاتی مطرح شد که خلاصهای از آنها در اینجا از نظرتان میگذرد.
در رابطهٔ بین فرهنگ و خشونت، بیشتر توضیح دهید آیا بهنظر شما خشونت باید عادی تلقی شود؟
رنه ژیرار در کتاب خشونت و تقدس به بحث فرهنگ و خشونت میپردازد. او به عکسالعملی که جامعه بعد از بروز خشونت نشان میدهد، اشاره میکند و معتقد است که جامعه به قربانی نیاز دارد. مسیح بعد از مرگش پیغمبر و بانی مسیحیت شد. فرهنگ مسیحیت بعد از او ایجاد شد. جامعه برای آنکه گناهی را که مرتکب شده پاک کند، تقدس ایجاد میکند.
عکسالعمل دولت آلمان پس از جنایات آلمان هیتلری، کارکردن علیه نژادپرستی بوده است و اصل قانون اساسی که نمیشود به شرافت انسانی دستاندازی کرد بازتابی از این عکسالعمل و سرلوحهٔ قوانین آلمان است.
چگونه میشود خشونت و قدرت را از هم تفکیک کرد؟ مرز بین آنها چگونه تعیین میشود؟
زنی که مورد خشونت قرار گرفته، وقتی علیرغم همهٔ سختیها و مشکلات از خانه بیرون میرود و از همسرش جدا میشود، قطعاً این جدایی بدون خشونت نیست، و همراه با خشونتهایی از هر دو طرف خواهد بود. اینجا میتوان گفت که این شخص خشونت خود را نسبت به شریک زندگیاش تعالی بخشیده و خشونت را به قدرت تبدیل کرده است.
چه عوامل شخصیتیای موجب میشود که فردی حاضر به قربانیشدن نباشد؟
ما باید قوانینی را که برای زندگی با یکدیگر تعیین کردهایم، رعایت کنیم، بهعنوان مثال ده فرمان هنوز هم اصول موردقبول همهٔ ملتها برای زندگی در کنار هم است. خشونت بهمعنای زیرِپاگذاشتن قوانین نیست. آیا ما باید از خشونت بترسیم؟ آیا باید در ذهن خود داشته باشیم که خشونت میتواند زمینهٔ ایجاد شرایط بدتری باشد؟ بله، درست است. باید قدرت دیدن و تشخیص خشونت را داشته باشیم. باید خشونت را تعالی بدهیم، و از خشونت به قدرت برسیم.
چرخهٔ خشونت بهصورت پرخاش-قهر، احساس گناه، آشتیکنان و ماه عسل تکرار میشود، آیا شما منظورتان همین چرخه است؟
این سؤالی است که در هر مورد باید از خود بپرسیم و مسیر خودجویایی را طی کنیم. از خود بپرسیم چقدر و چگونه چرخهٔ خشونت تبدیل به عادت شده است؟ توهین خانگی فرهنگ شده است. این امر پیچیدگی خاص خود را دارد که پاسخش را میتوان در مسیر طولانی تراپی پیدا کرد.
آیا بهنظر شما بهتر نیست پیش از ایجاد خشونت در رابطه، دنبال راهکار باشیم؟
بزرگترین مشکل در روابط این است که بخواهیم آن چیزی را که باعث شده جذب رابطه و شریک زندگیمان بشویم، عوض کنیم.