نماد سایت رسانهٔ همیاری

گزارشی از «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ساکن آمریکا

گزارشی از «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ساکن آمریکا

گزارشی از «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ساکن آمریکا

درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور

کارگاه هفتگی داستان‌نویسی در تاریخ بیست و چهارم ژانویهٔ ۲۰۲۳، تحت نظارت استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، میزبان میهمانی ویژه، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ساکن کالیفرنیای جنوبی، بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و ۲۶ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگی‌های لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» بر عهده داشتند.

در بخش اول این جلسه، پس از صحبت‌های استاد محمدعلی در مورد بیژن بیجاری و آثار ایشان و همین‌طور خوانش داستان توسط نویسنده، به بررسی داستان کوتاهِ بیژن بیجاری به‌نام «نَقل قهوه» (این داستان را می‌توانید در اینحا بخوانید) پرداخته شد. سپس در بخش دوم تنی چند از دوستان به نقد کتاب‌ها و داستان‌های بیژن بیجاری پرداختند. وی پس از اظهار نظر هر یک از دوستان، پاسخ‌گوی پرسش‌ها یا نقدهایشان بود.

در آغاز این جلسه، استاد محمدعلی طی صحبت‌هایی به شرایط کنونی ایران و حال‌وهوایی که بر همگان در این روزها حاکم است، اشاره کرد و این بحث را با شعرخوانی مجید میرزایی با شعری از حسن حسام در ارتباط با وقایع اخیر ایران، ادامه داد. 

«این روزها، در آستانهٔ ۷۵ سالگی گاهی قادر نیستم مطالب دلخواه را از حافظه بگویم. ناچار قلم‌انداز یادداشت می‌کنم. قبل از خوشامدگویی و خیر مقدم به دوست عزیز داستان‌نویسم، بیژن بیجاری، عضو کانون نویسندگان ایران، عرض دارم حضور شما عزیزان حاضر در کارگاه داستان‌نویسی که این ایام مصادف شده با شعار زن، زندگی، آزادی و چه بسا با توجه به میانگین سن من و دیگر حاضران در جلسه، هیچ‌کدام سر جای خود نباشیم. در نوعی بی‌وزنی ناشی از خوشحالی یا سنگینی از اندوه مرگ عزیزان، حیرت و نوعی بلاتکلیفی، در این حال شگفت‌زدگی از حماسه‌هایی که به‌دست جوان‌های ساکن وطن ساخته شده و می‌شود، به سر می‌بریم. همین دیشب مجموعه‌شعر «سروده‌های خیابانی» حسن حسام، شاعر و عضو قدیمی کانون نویسندگان ایران، از فرانسه به دستم رسید. شعری به‌نام «گفت‌وگو در میانهٔ رویا» را مناسب این روزها دیدم و خواهش کردم در باب پاسداشت و نکوداشت این روزهای سرنوشت‌ساز، جناب مجید میرزایی، شاعر و عضو هیئت دبیران انجمن قلم ایران (در تبعید)، آن را بخواند.»

در این قسمت، مجید میرزایی شعر «گفت‌وگو در میانهٔ رویا» را با صدای رسایش برای دوستان شرکت‌کننده در این جلسه خواند:

ـ نیکا نیکا! 

مهسای ما را ندیدی؟

ـ نه!

من چهره‌ام له شده 

چشمم جایی را نمی‌بیند

اما می‌دانم اینجاست

همین دوروُبَرها

ـ تو چطور مهساجان! 

نیکای ما را دیده‌ای؟

او پنج بهار از تو جوان‌تر بود.

ـ نیکای زیبا را دیدم 

آوازخوانان وُ رقصان

با صورتی مچاله

جمجمه‌ای شکسته

و بدنی کبود

اما، تنها نبود نیکا! 

بسیارانی هماواز بودند

در جشنِ شال‌سوزان

حدیث، حنانه، غزاله، سارینا 

و بسیارانی دیگر… 

من مدام؛

در آنان تکرار می‌شدم

ـ حدیث گفت: 

شیدا وُ بی‌قرار،

به گِرد آتشی که برافروخته بودیم 

رقصان ـ رقصان می‌سرودیم: 

زن، زندگی، آزادی 

ـ حنانه گفت: 

ما تنها نبودیم 

همسرایانِ ما

در جشن روسری‌سوزان،

پسران هم بودند 

رعنا وُ عاشق 

بی‌شمار وَ هماواز

و سارینا در بی‌قراری‌اش 

گفت: 

ـ بر سکوی زباله ایستاده بودم 

گیسوافشان

و روسری‌چرخان، 

می‌رقصیدم

ناگاه؛ 

سربازانِ امام زمان 

پاسداران و گورکنان وَ مداحان 

همچون اَجنه 

ظاهر شدند:

حیدرحیدر‌گویان،

با تفنگ وُ باتون وُ کمند وُ دستبند

… و االله‌اکبر 

نیکا گفت: 

ـ اول؛

گیسوان ما را آتش زدند

بعد قلب ما را

غزاله گفت: 

– و بعد،

در های‌هایِ داغدارانِ بی‌شمار،

جمجمه‌هامان را شکستند

حدیث گفت: 

ـ ما که نمرده‌ایم، ژینا! 

نشنیدی نامِ تو رمز می‌شود؟

نیکا: 

ـ ما باز می‌گردیم ژیناجان 

در سرود‌ها وُ پرچم‌های پیروز

سارینا گفت: 

ـ و با گام‌های بی‌شمارِ مردمانِ در راه

حنانه گفت: 

ـ می‌رقصیم

در میدان‌های آزادشده 

نیکا با هیجان فریاد زد:

هورا… 

و من در میدان آزادی 

میان هزاران هزار مردمِ رقصان

آواز خواهم خواند 

غزاله غرقه در اشکِ شوق: 

ـ هورا… 

سارینا: 

ـ هورا… 

سدیسِ بلوچ،با چارده بهار،

چون غنچه‌ای 

شکوفان شد: 

ـ هورا… هورا… 

* * *

در سحرگاهی شَنگرف وُ رنگین‌کمانی، 

آسمان غَمزده سرشار شد 

از هورای کشتگانِ جوان

و جاده،

آرام 

آرام 

در نوری شِگِرف 

روشن شد…

پس از آن، استاد محمدعلی مطابق معمول برنامه‌های ویژهٔ کارگاه، طی پیش‌درآمدی به معرفی بیژن بیجاری و آثار ایشان پرداخت که در ادامه به شرح آن می‌پردازیم:

«نخست به یکی از قدیمی‌ترین دوستان نویسنده‌ام، به همکار سابقم در وزارت علوم و آموزش عالی که از جان بیشتر دارمش دوست، از صمیم دل و جان خوشامد می‌گویم و مقدمش را به کارگاه داستان‌نویسی ونکوور گرامی می‌دارم. این دوستِ همیشه همراه من و ما، بیژن بیجاری، نویسندهٔ ایرانی-آمریکایی، متولد ۱۳۳۰ اصفهان است و فارغ‌التحصیل مدرسهٔ عالی ادبیات و زبان‌های خارجی. او نخستین شعرها و داستان‌هایش را در مجله‌های ادبی «نگین» و «فردوسی» به چاپ رساند. پس از پایان خدمت نظام وظیفه (۱۳۵۵) با سمت کارشناس ویرایش متون فارسی به استخدام «مؤسسهٔ تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی» زیرمجموعهٔ معاونت پژوهشی وزارت علوم و آموزش عالی درآمد. حوالی انقلاب ۱۳۵۷ در زمان ریاست دکتر احسان نراقی، پژوهشگر معروف ایرانی، نخست به‌عنوان مشاور و سال بعد، سرپرستیِ واحد انتشارات مؤسسهٔ تحقیقات و برنامه‌ریزی را به عهده گرفت. در سال ۱۳۶۰، بر اثر سلطهٔ حاکمیت اسلامی و تحولات اداری و انتصاب مدیران جدید، او از پست خود استعفا داد و بار دیگر به شغل دلخواهش، ویرایش متون فارسی و کارشناسی انتشارات رو آورد. در سال ۱۳۶۴، به پیشنهاد زنده‌نام هوشنگ گلشیری، داستان‌نویس صاحب سبک ایرانی، به جمع داستان‌نویسان موسوم به «پنجشنبه» پیوست. پس از چندی ضمن همکاری با مجله‌های مستقل ادبی چون «آدینه»، «دنیای سخن»، «گردون» و سپس «تکاپو» آثارش را اعم از داستان‌های کوتاه و مقاله و مصاحبه در آن مجله‌ها به چاپ رساند. بیژن بیجاری در سال ۱۳۷۳ یکی از امضاکنندگان متن معروف «۱۳۴ نویسندهٔ» کانون نویسندگان ایران بود. همچنین جزو ۲۱ نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگاری که قرار بود در مرداد ۱۳۷۵ با اتوبوس راهی کشور ارمنستان شوند و متأسفانه با توطئهٔ وزارت اطلاعات در گردنهٔ حیران متوقف ماند. بیجاری در سال ۱۳۷۷، در اوج فعالیت در کانون نویسندگان، پس از قتل‌های زنجیره‌ای اعضای کانون نویسندگان، ازجمله زنده‌یادان محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، ناگزیر کلیهٔ سوابق خدمتش در وزارت علوم را نادیده گرفت و تن به مهاجرت و تبعید داد. از بیژن بیجاری تاکنون شش مجموعه‌داستان کوتاه و رمان در معتبرترین انتشاراتی‌های ایران و خارج کشور به چاپ رسیده است. نگاه کنید به: 

۱- عرصه‌های کسالت، مجموعه‌داستان کوتاه، انتشارات نیلوفر، تهران ۱۳۶۹ 

۲- پرگار، مجموعه‌داستان کوتاه، انتشارات مرکز، تهران ۱۳۷۴

۳- تماشای یک رؤیای تباه‌شده، رمان، انتشارات مرکز، تهران ۱۳۷۷

۴- باغ سرخ، رمان، انتشارات مرکز، تهران ۱۳۸۰

۵- قصه‌های مکرر، مجموعه‌داستان، انتشارات مرکز، تهران ۱۳۸۰

۶- خانهٔ آخر، مجموعه‌داستان، انتشارات باران، سوئد ۱۳۸۷

شایان ذکر است که در سال ۱۳۹۶ با ابتکار مدیریت انتشارات «آموتِ» تهران، دو رمان «تماشای یک رؤیای تباه‌شده» و «باغ سرخ»، همچنین سه مجموعه‌داستان کوتاه «عرصه‌های کسالت»، «پرگار» و «قصه‌های مکرر» در دو جلد مجزا و وزین به چاپ رسید و با اقبال خوانندگان فارسی زبانِ طالب صدای تازه در ادبیات داستانی معاصر روبه‌رو شد. 

به‌باور منتقدان، آنچه در اغلب آثار بیژن بیجاری شاخص است، نخست دغدغهٔ زبان است و دیگری علاقهٔ وافر او به نگارش داستان‌های بی‌پلات یا بی‌پِی‌رنگ و به‌طور طبیعی دوری از روایت‌های خطی و پرهیز از شعارهای دمِ‌دستی هرچند در داستان‌های عمیقاً سیاسی. از دیگر ویژگی‌های آثار بیجاری می‌توان به تأمل در ذهنیت شخصیت‌های بی‌نام‌ونشانِ هستی‌باخته و تماشای دنیای بیرون از درون، چندآوایی و دوری از راویان همه‌چیزدان و به‌نوعی پیروی از شیوهٔ نویسندگان رمان نو اشاره کرد. همچنین می‌توان گفت بیجاری همان‌گونه که می‌اندیشد، نثر خاص خود را نیز می‌سازد. گویی خود اوست که با خوانندگانش، این‌گونه از عادت‌های روزانه و دل‌مشغولی‌های خود با شخصیت‌ها و اشیاء پیرامونش سخن می‌گوید. در داستان «فست فود» خواننده علاوه بر وسواس کلامی شخصی با بینامتنیّت پنهان نویسنده و آثار ویرجینیا وولف و جین آستین، نویسندگان انگلیسی روبه‌رو است. او در هر چرخش نگاه چیز تازه‌ای در لباس‌پوشیدن و آرایش زنی به‌نام «اِما» می‌بیند و پیرامون آن گویی ذوق‌آزمایی می‌کند. تا واقعیت بیرونی و درونی خود را تبدیل به کلمه کند و سرانجام به واقعیت داستانی برسد. دکتر حسین پاینده، استاد دانشگاه تهران، در کتاب داستان‌های کوتاه مدرن ایران (انتشارات نیلوفر ۱۳۸۹) داستان کوتاه «دستور صحنه» نوشتهٔ بیژن بیجاری را نمونهٔ خوبی می‌داند از نثر امپرسیونیستی که در آن توجه خواننده بیش از آنکه به عناصر پِی‌رنگ و روند داستان جلب شود، به نحوهٔ انعکاس نور و تأثیر آن در برداشت آنی راوی از آنچه پیرامون خود می‌بیند، معطوف می‌گردد.

توصیف استعاری مکان، یکی دیگر از راه‌های به‌کارگیری نثرهای امپرسیونیستی در داستان است که بیجاری در داستان «دستور صحنه» به‌خوبی از عهدهٔ آن برآمده است. از دیگر ویژگی‌های داستان‌های کوتاه امپرسیونیستی انتخاب زاویهٔ دید بر پایهٔ بازتاباندن احساسات درونی است. در پایان گفتنی است، بیجاری، هم‌اکنون در جنوب کالیفرنیا، همراه همسر و فرزندانش زندگی می‌کند و کماکان با نشریه‌ها و سایت‌های گوناگون ادبی همکاری دارد. من بار دیگر از طرف خودم و کارگاه داستان‌نویسی ونکوور به او خیرمقدم و خوشامد می‌گویم. همچنین خوشامد می‌گویم به تک‌تک دوستان حاضر در جلسه و آن عزیزانی که به‌رغم اختلاف ساعت محل اقامت با ونکوور قبول زحمت کرده‌اند. همین جا تشکر می‌کنم از کامران قوامی که با ممارستی ستودنی مدیریت جلسات هفتگی و ویژهٔ کارگاه را به عهده گرفته است. همچنین فریبا فرجام که صفحهٔ فیس‌بوکی کارگاه را اداره می‌کند. و تشکر ویژه از سیما غفارزاده، مدیر و سردبیر مجلهٔ رسانهٔ همیاری که در بازتاب جلسات ویژهٔ کارگاه در مجلهٔ وزین خود از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند.»

سپس استاد محمدعلی از نویسنده دعوت کرد تا داستانش را برای شرکت‌کنندگان بخواند. 

بیژن بیجاری نیز ضمن سپاس و قدردانی از استاد محمدعلی، دوست قدیمی و چهل‌سالهٔ خود، و همچنین حضور شرکت‌کنندگان، لازم دانست که به نکته‌ای اشاره کند که معتقد است که محمد محمدعلی به دلیل فروتنی و بزرگی‌ای که دارد سخنی از آن به میان نیاورده است. ایشان اضافه کرد که قصهٔ «مشکی» (یکی از داستان‌های اولین مجموعه‌ٔ داستانی وی که در ایران چاپ شده بود) را در آن زمان به محمد محمدعلی و کامران بزرگ‌نیا تقدیم کرده بود. ایشان از دوستی نزدیک و درازمدتی که بین او و محمدعلی بوده، یاد کرد که حتی جاهایی تا دم مرگ در کنار هم بوده‌اند. همچنین ایشان گفت که محمدعلی در به‌چاپ‌رساندن مجموعهٔ «پرگار» او نقش داشته و او بوده که این کتاب را به نشر مرکز معرفی کرده و این کتاب در مدت کوتاهی پس از آن به چاپ رسیده است.

بیژن بیجاری

بیژن بیجاری در انتهای این صحبت تأکید کرد که محمد محمدعلی حق زیادی بر گردن او دارد و لازم دید تا بر این نکته تأکید داشته باشد. 

داستان کوتاه «نَقل قهوه»، یکی از شش داستانی است که در مجموعهٔ «قصه‌های مکرر» بیجاری منتشر شده است و به دوستان مشترک او و محمدعلی، منصور خاکسار و خسرو دوامی، تقدیم شده است. 

در ادامه، بیژن بیجاری با صدای گرم خود داستان کوتاه «نَقل قهوه» را برای شرکت‌کنندگان در این جلسه خواند. این داستان را می‌توانید در اینجا بخوانید.

پس از خواندن داستان، نوبت به اظهار نظرات، نقدها و طرح سؤالات شرکت‌کنندگان در جلسه رسید که به چکیده‌ای از آن در اینجا می‌پردازیم. 

ابتدا استاد محمدعلی آغاز به صحبت کرد و گفت که دوست داشت این داستان را با صدای خود نویسنده بشنود. ایشان ادامه داد این داستان شاید برای او معنی دیگری داشت و حکایت یک دوره است؛ دوره‌ای که مرتب تلفن می‌شد و حرف‌هایی زده می‌شد که نباید زده می‌شد. او افزود که این داستان یکی از سیاسی‌ترین داستان‌هایی است که شنیده و ذهن را درگیرِ آن سال‌ها و آن حال و هوای خفقان می‌کند. بیجاری توانست آن سیالیت ذهن و آن تصوراتی را که ناشی از تلفن‌های عجیب می‌شد، تصویر کند. او اضافه کرد کسان زیادی نمی‌توانند آن دوران خاص را به این رسایی و روانی که بیجاری از آن نوشته و به تصویر کشیده، بنویسند.

در ادامه، نیکی فتاحی نقد خود از داستان بیژن بیجاری را بیان کرد که خلاصه‌ای از آن بدین قرار است: 

«داستان «نَقل قهوه»، داستانی‌ است پیچیده و گنگ، با پی‌رنگی کم‌رنگ که روابط علت و معلولی چندانی در آن دیده نمی‌شود. از این رو، این داستان را می‌توان در دستهٔ داستان‌های مدرن-پست‌مدرن، همراه با جریان سیال ذهن طبقه‌بندی کرد. روایت داستان به‌شکل واگویه‌های پریشان مردی است که اکثر اوقات افکارش را همان‌گونه که به ذهن می‌رسد بیان می‌کند؛ انسجام معنایی و منطق کلامی چندانی در آن دیده نمی‌شود. برخی جملات از دستور زبان قاعده‌‌مندی پیروی نمی‌کنند. درک روشن و صریحی از رخدادهای بیرونی در آن به دست نمی‌آید. همه‌چیز در هاله‌ای گنگ قرار دارد و می‌کوشد در پراکندگی و بی‌نظمی خود درک کلی مبهمی از زندگی راوی نشان دهد. 

راوی همان شخصیت اصلی داستان است و از دریچهٔ ذهن آشفتهٔ خود داستان را روایت می‌کند. به نظر می‌رسد او نویسنده یا شاعر و مردی تنهاست در آستانهٔ جنون. حتی حوادث بیرونی داستان از طریق اختلاط با افکارِ درهم راوی ارائه می‌شود و مکالمات افراد بیرونی طنین همان زبان و لحن پریشان راوی‌ را به خود می‌گیرند؛ مردی که زندگی‌اش از هم پاشیده و شریک زندگی‌اش او را رها کرده است، و افرادی ناشناس به او تلفن می‌کنند که او در ماهیت آن‌ها دچار تردید است. گاهی هم گمان می‌کند افرادی به او تلفن می‌کنند که قصد جانش را دارند و وی را به مرگ تهدید می‌نمایند؛ احتمالاً او نویسنده‌ای سیاسی‌ است.

راوی اکنون به نقطه‌ای رسیده که تعادل ذهنی و روانی‌اش به‌هم ریخته و به مالیخولیا نزدیک شده است. از طریق افکار پریشان راوی تا حدودی با گذشته و اطرافیانش آشنا می‌شویم؛ او نمایانگر تنهایی انسانی ناکام، در یک زندگی سیاست‌زدهٔ متزلزل است که در آن سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.

قسمت اعظم ساختار داستان را زبان آن تشکیل می‌دهد، و زبان داستان بر‌آمده از شخصیت داستانی است. بنابراین، زبان، شخصیت، و ساختار این داستان عناصر درهم‌‌تنیده‌ای‌اند که کلیت آن را تشکیل می‌دهند و هیچ‌یک بدون دیگری کاربردی ندارند.

در پایان باید گفت داستان «نَقل قهوه»، داستانی‌ است با زبانی متفاوت، زبانی که زاییدهٔ ذهنی‌ است سیال و پریشان، رخدادها در آن گنگ و مبهم‌اند، پی‌رنگ داستانی کم‌رنگی در آن دیده می‌شود، و نتیجهٔ واگویه‌های ذهنی مردی است‌ تنها. نویسنده توانسته با استفاده از شخصیت داستانی خاص، زبان ویژه‌ای به کار ببرد که افکار درهم و پریشان ذهنش، ساختار تازه‌ای به داستان ببخشد و بدین ترتیب از روایت ساده و اطلاعات مستقیم بپرهیزد. با چنین فرمی، خواننده ناچار است متن را بیش از یک بار بخواند و با دقت به دنبال سرنخ‌هایی در آن بگردد تا بتواند داستان را در ذهن خود ترسیم کند.»

در ادامه بیژن بیجاری ضمن تشکر از نقد نیکی فتاحی، بیان کرد که «شما به چندین نکتهٔ مهم در این داستان که در پس خود قصه هست، اشاره کردید. برای من بسیار خوشایند است که خوانندهٔ داستان توانسته این ارتباط را دریابد. من بسیار خوشحالم که شما نکات میان ستون و سپیدی‌ها روی کاغذ را متوجه شدید و به شما تبریک می‌گویم.»

دکتر ممتازی در ادامه گفت این داستان خود زندگی‌نامه است و هنگامی که از زبان خود نویسنده برمی‌آید با احساسی بهتر هم بیان می‌شود. به روایتی تنهایی ویرانگر راوی داستان در کنار این تهدیدهای تلفنی معنا پیدا کرده و زندگی عادی او را تحت تأثیر قرار داده است بین دو گزینهٔ مُردن (کشته‌شدن روانی) یا مُردن (کشته‌شدن جانی)؛ در واقع دست از نوشتن کشیدن که نوعی مرگ برای نویسنده است یا تن به مرگ واقعی دادن. هر دو حالت برای نویسنده جانکاه است و در آخر داستان نویسنده جسارت کرده و دست به قلم می‌برد.

علاوه بر تمی که در داستان مشهود است، یعنی تهدیدشدن زندگی یک نویسنده در حکومت دیکتاتوری، به عواملی دیگری در زندگی عادی این نویسنده نیز اشاره می‌شود که بودن آن عوامل، داستان را بسی جذاب‌تر می‌کند، بنابراین خواننده درک بهتری از شخصیت راوی پیدا می‌کند. نکتهٔ جالب‌توجه دیگر یا حتی زیبایی این داستان، بازی با کلمات است. هم بازی با کلمات است هم به‌مانند این است که مثل دارکوب روی مغز نویسنده ضربه می‌زند.

لحظاتی احساسی در داستان وجود دارد که درک درست نویسنده از محیط اطراف خودش و دخالت احساس و هیجان نویسنده را در فکرش نشان می‌دهد، مانند کشف آبی سپیده‌دم. به‌طور عادی سپیده‌دم به‌رنگ صورتی یا نارنجی توصیف می‌شود، ولی رنگ آبی در اینجا یک کشف ذاتی و احساسی نویسنده است.

و نکتهٔ قابل‌توجه دیگر را عبارت‌هایی می‌داند که نویسنده در برخی جاها ابداع کرده است مانند: دل‌بیزاری به جای بیزاری یا مهتابک به‌جای مهتابِ کم‌رنگ یا کم‌نور… 

این اشارات نشان‌دهندهٔ ذهن خلاق و آگاه نویسنده است، اگر تیغ‌های بالاسر و تهدیددار بگذارد. آخر داستان هم، روایت اول و روایت دوم، گویی ذکر دو روایت هم معنی پیدا می‌کند.

بیژن بیجاری ضمن قدردانی و سپاس از شنیدن نقد دکتر ممتازی، خاطرنشان کرد که این داستان به صورتی است که انتظار نمی‌رود خوانندگان زیادی را به خود جلب کرده یا خواننده بتواند با این نوع داستان ارتباط بگیرد. انتخاب بین دو مردن؛ کشته‌شدن و ننوشتن که هر دوی این‌ها برای نویسنده مفهوم مرگ را می‌رساند، برداشت درست و فوق‌العاده‌ای بود. 

ایشان اضافه کردند داستان «نَقل قهوه» جزو اولین داستان‌هایی بوده که به‌نوعی به قضیهٔ قتل‌های زنجیره‌ای اشاره می‌کند که در آن زمان در ایران منتشر شد.

مرال دهقانی گفت: «نقل قهوه نوشته‌ای است موسیقایی، نقل قهوه موسیقی است. قطعهٔ موسیقی حزینی به رنگ کبود، رنگ کبود آسمان… آبی آبی… ریتم کلمات، حروف، حروف جا‌به‌جاشدهٔ روایت را پیش می‌برد. روایتی غیرخطی، غیرخطی اما خوش‌خوان، تصویری، خیالی، روایتی خیالی اما واقعی و ملموس. نقل قهوه پازل است، پازلی که قطعات بی‌شمار آن دقیقاً سر جای خود قرار گرفته است. نقل قهوه موسیقی است، تصویر موسیقایی نویسنده‌ای عاشق، آزاد، جسور در جدال و تقلا. نویسنده‌ای که دست و پا می‌زند برای نویسنده‌ماندن.»

بیژن بیجاری با قدردانی از توصیفات مرال اضافه کرد که خوشحال است خواندن این داستان چندصفحه‌ای او را نیازرده است و وی همان‌طور که از تعریف از داستان‌هایش خوشحال می‌شود، نقد را هم بسی بیشتر می‌پسندد.

سهیل شریفان گفت داستان زیبای نقل قهوه از آقای بیجاری؛ ایشان را یاد داستان «من که ایّوب نیستم» از اکبر سردوزامی می‌اندازد که بافت و پرداخت ویژه‌ و مخصوصاً ضرب‌آهنگ تند خوانش توسط نویسنده؛ آن را منحصربه‌فرد ساخته ‎است. او با شاعرانه‌خواندن نثر این‌گونه داستان، آن را جدا از فرم‌های دستوری رایج دانست و افزود این‌گونه نثر شاعرانه بهتر است نثر بماند و به‌قول وی به «مثنوی سپید» تبدیل نشود! نمادگرایی از نقاط برجستۀ این داستان بود. مثلاً سنگ مرمر شیری چرک با زندگی جاری در رگه‌های تیغ‌بته‌های خار؛ همه در کلافی از چوب انار سرخ!

سهیل شریفان همچنین پرسید؛ دلیل وجود سه سال فاصله بین تحریر اول و دوم این داستان چیست؟ نویسنده در داستان خود مثل همان سنگ مرمر تجلی می‌یابد و تصویری از حال‌وهوای آن موقعِ نویسنده در سنگ می‌نشیند. وقتی نویسنده چند سالی بعد به متن داخل می‌شود؛ در واقع نویسندۀ امروز؛ تصویر نویسندۀ سال‌ها قبل را مخدوش می‌کند و به‌نوعی اثر نویسندهٔ قبل را که خودش بوده، تصرف می‌کند! اگر چنین دخل و تصرفی در این داستان صورت گرفته؛ چه ضرورتی آن را ایجاب کرده‌ است؟

بیژن بیجاری در جواب سؤالاتی که سهیل شریفان داشت، یادآورشد تحریر اول این داستان در بهمن ۱۳۷۶ در تهران و تحریر دوم در مرداد ۱۳۷۹ در لس آنجلس بوده است. آنچه که اتفاق می‌افتد بازنویسی در داستان‌هایش است. در واقع با حذف شاید بخش‌های زیادی از داستان‌هایش و مکررنویسی، اثری تازه خلق کرده و داستانش را از درون آن حذف‌ها بیرون می‌کشد، هم‌زمان هم ممکن است روی چند متن کار بشود. بنابراین فاصلۀ زمانی بدین معنی نیست که تمام سه سال روی همین قصه کار شده ‌است.

وی در ادامه گفت که به‌واقع بسیاری از نویسندگان آن دوره و هم‌نسلان او، به‌خصوص در نوشتن داستان‌های کوتاه از هوشنگ گلشیری الهام می‌گرفته‌اند. در قسمت اشارهٔ شریفان به سنگ مرمر، به‌نظر نویسنده سنگ مرمر تداعی سنگ قبر است. بیژن بیجاری توجه خود به زبان و دلیل علاقه‌اش به آن را برگرفته از پیشینه‌ای که دارد، دیپلم و تحصیل در ادبیات و بیست و پنج سال کار ویراستاری، دانسته و به‌گفتهٔ خودش این علاقه حتی سبب شده تا مانند خیلی‌های دیگر از شعر‌گفتن و شاعری به نوشتن روی بیاورد.

امیرحسین یزدان‌بد گفت: «در داستان‌های بیژن بیجاری عنصریت اصلی، زبان در روایت است و حتی در جاهایی زبان از عنصریت داستان خارج شده و به شخصیت تبدیل می‌شود. به نظر می‌آید در آن دوره و نویسندگان آن دوره، نثر به‌مثابه نثر محصول جامعهٔ اختناق است. گویی وقتی نمی‌توانی به زبان اطلاع‌رسانی آنچه که به آن فاش‌گویی گویند، بیان کنی، تنها سنگر نثر است و در کتاب‌های این نویسنده و بسیاری هم‌نسلان او به‌غایت دیده می‌شود. اثر از عناصر معمولی داستان تن می‌زند، برای اینکه نمی‌خواهد بگوید. این گفتن‌ها برای نگفتن است. کوشش مداوم نویسنده است برای اینکه از شکل پوستگی زبان عبور کند و خود زبان را تبدیل به عنصر داستان بکند و از اینجاست که آن‌همه اتفاقات جالب در نثر رخ می‌دهد. در واقع داستان در کاغذ شما را به چالش می‌کشد و خواننده را وادار می‌کند تا خط‌به‌خط کلمات را دنبال کند و این کلمات ذهن خواننده را درگیر می‌کند. در داستان «فست فود» هم که به‌نظر داستانی امروزی است باز هم نثر شمشیر می‌کشد علیه عناصر دیگر داستان. در آن دوره، نویسندگان آن نسل ترس و اختناقی را لمس کرده‌اند که شاید نسل امروزی‌تر کمتر آن را لمس کرده است. ادبیاتی که در آن زمان زیر بار آن‌همه وحشت زیسته و صدا نداشته است. در این داستان، نثر و ساخت داستان، ساخت اختناق و تصویر اختناق به آن شدتی است که در آن زمان وجود داشته است. 

بیژن بیجاری ضمن قدردانی از امیرحسین یزدان‌بد از نگاه عمیق و درستی که داشته، در ادامه و در تأیید صحبت‌هایش، اشاره کرد که در آن برهه از تاریخ، دههٔ شصت و هفتاد ایران، اختناق عریان‌تر بود و هرکسی به‌طریقی با این اختناق روبه‌رو بوده ست. و این اشارهٔ ایشان به زبان و ساختار زبان که نویسنده می‌خواهد چیزهایی را نگوید و در اختیار خواننده است تا از طریق سطرهای نانوشته به مفهوم داستان برسد، اشاره‌ای جدید و درست است. 

مجتبی طالقانی در مورد داستان کوتاه «نَقل قهوه» به این نکته اشاره کرد که اگر پیش‌فرضی از این داستان نداشته باشیم، آیا داستان نسبت به آن چیزی که می‌خواسته به خواننده منتقل کند موفق بوده است یا نه؟ و به‌نظر ایشان بسیار موفق بوده و اضطراب چیزی است که در داستان وجود دارد و نویسنده با ایجاد بریدگی‌های کلام، بریدگی‌های متن، کلماتی که به‌نظر بی‌معنی می‌آید، با به‌یادنیاوردن اسم‌ها و همین‌طور با آن گنگی‌ای که در داستان وجود دارد، توانسته این حس اضطراب را به‌خوبی به خواننده منتقل کند و هنر این داستان، بیش از هر چیز قدرت آن در انتقال احساسی بوده که نویسنده داشته است. جز این آرایه‌هایی نیز در داستان وجود دارد که همهٔ این‌ها در کنار هم چفت و بستی را به وجود می‌آورد که آن احساسی را که باید از نویسنده به خواننده منتقل شود، ایجاد می‌کند. 

مریم رئیس‌دانا دربارهٔ داستان «نَقل قهوه» و این نوع داستان گفت: «میانهٔ قرن بیستم درست دههٔ پنجاه میلادی، در فرانسه جریان عظیم و پیوسته‌ای در تقابل با رمان سنتی و کلاسیک به‌نام رمان نو در ادبیات فرانسه شکل گرفت. رمان نو، یکی از خروجی‌های جامعهٔ مدرن فرانسه و آزاد از تعهدات سنّتی شیوهٔ بیانی بود که بعدها روی سینما و شعر فرانسه تأثیر گذاشت. رمان نو، به‌شدت روایت‌گریز است، به‌زبان دیگر کلاً روایت ندارد. آشکارا از گفتن داستان پرهیز می‌کند. درحالی‌که معناگریز است اما به‌هیچ وجه بی‌معنا نیست. 

داستان کوتاه «نَقل قهوه» از بیژن بیجاری با نگاه به این مکتب ادبی رمان نو نوشته شده و مخاطب خاص دارد. مخاطبی که به داستان و ادبیات نگاه پُرکردن وقت و سرگرم‌شدن ندارد. در این داستان نیز راوی/نویسنده از نقل‌کردن و روایت‌کردن می‌گریزد. اتفاقی رخ داده، اتفاقاتی رخ داده، تهدیدی هم شده در حد دار و مرگ و جنایت اما همهٔ این‌ها را راوی سرراست نمی‌گوید چراکه نویسنده تصمیم نگرفته قصه تعریف کند یا داستان بگوید. در «نَقل قهوه» به سیاق آثار هم‌‌خویش خود با رخداد زبان‌شناسی روبه‌روییم. متن آکنده از نشانه‌های دیداری و شنیداری است. قدرتِ نگفتن از گفتن قوی‌تر است و گفتمان سکوت ورای روایت است.

در داستان نو، گرهٔ داستانی وجود ندارد. مرگ شخصیت دارد. تحلیل روان‌شناختی ندارد اما تلاش می‌کند در واقع‌نمایی شفاف باشد. داستان نو، قصد متقاعدکردن هم ندارد. حیرت و سردرگمی ایجاد می‌کند. به‌این ترتیب رابطه‌ای دیگرگونه میان خواننده و نویسنده برقرار می‌شود طوری‌که خواننده خود باید به تأویل متن بپردازد. داستان نَقل قهوه نیز در ایجاد چنین موقعیتی میان مخاطب و اثر در حد بالایی موفق است.»

فهیمه برازجانی گفت که در آغاز داستان برای ایشان بسیار سخت آمده و پس از چند بار خواندن و البته توضیح استاد محمدعلی مبنی بر اینکه این داستان سیاسی است، توانست با داستان ارتباط برقرار کند. وی در ادامه به قوی‌بودن داستان و داشتن بعضی ابهامات در جاهایی از آن، و نیز به تفاوت سبک نوشتاری بین نویسندگان غربی و ایرانی به‌خصوص نسل نویسندگان ایرانی در آن دورهٔ خفقان دو یا سه دهه پیش اشاره داشت. 

بیژن بیجاری ضمن تشکر از ابراز نظر دوستان، در پاسخ به ابهامات در داستان، اضافه کرد گاهی نویسنده برای بیان نوشته‌ها یا کلماتی که استفاده می‌کند، توضیحی ندارد. مجموعه‌ای از حروف و کلمات در کنار هم نشسته‌اند تا آن فضا را بسازند و البته توضیح داستان هم مشکلی را حل نخواهد کرد. ایشان با اشاره به نقلی از مارکز، نویسندهٔ کلمبیایی، این‌گونه توضیح داد: «وقتی فیدل کاسترو از مارکز پرسید یکی از داستان‌هایش را شش بار خوانده و متوجه نشده، مارکز در پاسخ به او گفته بود، گاهی داستانی نوشته می‌شود تا خواننده با هفت بار خواندنش، متوجه آن شود.»

مجید میرزایی اشاره کرد که داستان شیوهٔ تک‌گویی یک فرد است. نویسنده خواننده را مستقیماً به دنیای درونی فردی می‌برد که ارتباطش با جهان بیرون به‌نوعی گسیخته است. یک خط تلفن او را به‌نوعی با وحشت‌هایش و تهدیدهایی که واقعی است، ارتباط می‌دهد و صدایی که شاید نیاز درونی خودش است و شاید هم واقعی است، کسی یا کسانی که در جستجویش‌اند، و خودش به کسانی فکر می‌کند. اگر این داستان به روایت خطی تعهدی ندارد، یا حتی اگر در جایی به‌نظر می‌آید دستور زبان رعایت نمی‌شود، محصول ذهن پریشان اوست که پرش دارد، که با هراس و وحشت درگیر است. میرزایی بیان کرد که چطور تحت تأثیر این داستان قرار گرفته و لذت برده است.

در ادامه، جمال کردستانی در مورد «نَقل قهوه» گفت: «در داستان مدرن با کمتر پرداختن به پی‌رنگ و شخصیت‌پردازی، کار نویسنده خیلی سخت‌تر می‌شود. در این داستان اضطراب و انتظار مرگ از خود مرگ بسیار سخت‌تر است. لحظاتی که نویسنده با زنگ‌های تهدیدآمیز مواجه می‌شود و مرگ تدریجی را در آن ساعت‌ها تجربه می‌کند، حتی اگر اطلاعات دیگری هم از داستان نمی‌داشتیم، مهم این بود که انتظار و اضطراب در داستان را به ما منتقل کرده است. ادبیات یعنی تبدیل معنا به کلمه و بیژن بیجاری به‌خوبی از پس آن بر آمده، به‌خصوص آنجا که از لاک‌پشت و برفی که بر روی پشت آن رسته بود می‌گوید، به‌زیبایی این انتظار را تصویر کرده است. نویسنده با بازی واژگان، جهان تاریک و تلخی را که راوی در آن زندگی می‌کند، توصیف کرده است.»

بیژن بیجاری ضمن قدردانی از صحبت‌های جمال کردستانی در تأیید کم‌رنگ‌بودن نقش پی‌رنگ داستان، خاطرنشان کرد که احتمالاً پی‌رنگ داستان پس از بازنویسی‌های زیاد، کم‌رنگ می‌شود. 

سلیمان بایزیدی این‌گونه نظرش را بیان کرد: «داستان نَقل قهوه از آقای بیجاری به‌لحاظ زبان فاخری که دارد از جایگاه ویژه و ممتازی برخوردار است و برای من حیرت‌برانگیز بود. زبان راوی در این داستان به‌طور مشخص متأثر است از زبان شعری رضا براهنی و زبان روایی‌ای که گلشیری از آن بهره می‌گرفت.

نکتهٔ دیگر اینکه تأویل هرمنوتیکی از متن را نیز در نظر داشت و حال ممکن است خوانندگان این اثر با هر تعداد، نگاه متفاوتی به محتوای آن داشته باشند و همهٔ آن تأویل‌ها از نگاه و زاویهٔ هرمنوتیک مدرن می‌تواند درست باشد که برای خوانندگان آن محفوظ است، همچنان‌که این حق را نیز باید برای نویسنده محفوظ دانست.

نکته پایانی‌ای که می‌خواهم بدان اشاره کنم در رابطه با شیوه‌های استفاده از دستور زبان در روایت است که من با صراحت می‌گویم که نویسنده می‌تواند آن‌گونه که می‌خواهد برای روایت از قواعد دستور زبانی خودش استفاده بکند و به بهترین شکل ممکن با توجه به ساختار روایی داستان از آن بهره بگیرد. داستان‌نویس می‌تواند ساختار زبان و قواعد دستوری در روایت را بشکند و آن را به‌شکل و فرم دیگری نیز تغییر بدهد به‌شرطی که به روایت آسیب وارد نکند و همچنین موجب آن نشود که خواننده با یک داستان شلخته و نامفهوم به‌لحاظ زبان روایی روبه‌رو شود. 

آقای بیجاری در داستان نَقل قهوه بهترین شیوهٔ استفاده از زبان را به کار برده‌اند و همچنین به‌لحاظ فرم و تکنیک و همچنین محتوا، یکی از بهترین داستان‌هایی بود که بعد از مدت‌ها از زبان ایشان شنیدم و برای من بسیار لذت‌بخش بود.»

بیژن بیجاری در ادامه از ایشان قدردانی کرد و در تأیید صحبت‌های سلیمان بایزیدی ادامه داد که با هوشنگ گلشیری و دکتر براهنی دوستی داشته و آن‌ها سِمَت استادی بر او داشته‌اند بنابراین باعث افتخار است اگر تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفته باشد. 

هما جاسمی در مورد این داستان این‌طور بیان کرد که نکتهٔ جالب‌توجه به‌نظر ایشان، نقش تلفن در این داستان بوده است که در نقش چند نفر ظاهر شده یا در ذهن راوی ظاهر می‌شده است. و تکرار چندبارهٔ کلمهٔ تلفن و کلمهٔ زنگ خیلی سمبولیک بود. به‌نظر وی همچنان می‌توان تعبیرهای بیشتر و ناگفته‌های بیشتری از داستان بیرون کشید. 

در انتهای این جلسه استاد محمدعلی گفت: «جلسهٔ بسیار خوب و روشنگری بود. از بیژن بیجاری قبلاً داستان «دستور صحنه» و «فست فود» را در کلاس خوانده بودیم و دوستان با سبک نویسنده آشنا بودند ولی این داستان برای این کلاس اوجی بود و ما خوشحالیم که این داستان بیجاری که از داستان‌های دیگرش متمایز بود، با بحث‌های خوبی در این جلسه مطرح شد و بیژن بیجاری هم پاسخ‌های خوبی داد. این جلسه یادآور بحث‌های کانون جلسات گلشیری در آن دوره بود، بحث‌های کانونی و بحث‌های اقناعی با ویژگی‌های به‌کارگیری لغات مناسب نقد.»

وی در مورد سبک در داستان‌نویسی اضافه کرد که «سبک‌های متفاوت در داستان‌نویسی وجود دارد، مانند کتاب‌های آلیس مونرو یا مارگارت اتوود که در دو سبک متفاوت‌اند. ما داستان‌های ادبیات زندان را داریم. نویسنده‌های زیادی به این سبک نوشتند، از بزرگ علوی تا نسیم خاکسار. فاصلهٔ زمانی نگارش آن‌ها قابل‌توجه است ولی هرکدام جهان‌های متفاوت و نگاه‌های متفاوتی از ادبیات زندان را تصویر می‌کنند. بیشتر داستان‌های پس از انقلاب از این حوادث، در سبک رئال، و توضیحی و تشریحی بوده است. در اینجا بحث بر این است که همهٔ داستان‌ها در هر سبک و شکلی که مطرح می‌شود، گزارشی از زمانهٔ خود دارد ولی هر کدام در یک سبکی گفته می‌شود. داستان‌های ذهنی هم گزارشی است از یک زندگی که گفته می‌شود، بخشی، ادبیات آن به‌دلیل فرمی که انتخاب می‌کنند قوی‌تر به‌نظر رسیده و بخشی هم این‌طور نیست. ما در انواع سبک‌هاست که یاد می‌گیریم پسند ما کجاست. حتی داستانِ خیلی سرراست هم خالی از تخیل نیست و در نتیجه خالی از ادبیات هم نیست. هر نویسنده در جایگاهی که قرار گرفته از ذهنیت خود با سبک خود می‌نویسد.» 

استاد محمدعلی از حضور بیژن بیجاری در این جلسه و خوانش داستانش برای شرکت‌کنندگان و دیدار دوباره‌اش قدردانی ویژه و ابراز خوشحالی کرد. او اضافه کرد به امید اینکه مطالب این جلسه به‌خوبی در رسانهٔ همیاری منعکس شود و این جلسه هم خاطرهٔ خوبی برای این نویسندهٔ گران‌قدر باشد.

در پایان بیژن بیجاری از استاد محمدعلی، فریبا فرجام، کامران قوامی برای برگزاری این جلسه و تمام هماهنگی‌های لازم در این برنامه تشکر کرد و همچنین بیان کرد با حضور شرکت‌کنندگان و بیان نظراتشان دقایقی لذت‌بخش و آموزنده برایش ساخته شد. 

خروج از نسخه موبایل