نماد سایت رسانهٔ همیاری

احمد زویداوی: هدف اصلی ما ترویج همزیستی مسالمت‌آمیز در جامعه‌مان است

گفت‌وگو با احمد زویداوی، ملی‌پوش سابق تیم ملی گلبال ایران، ملی‌پوش کنونی تیم ملی گلبال کانادا و پایه‌گذار و مدیر بنیاد «خانهٔ امید»، سازمانی برای کمک به تازه‌مهاجران و پناهندگان

رسانهٔ همیاری – برنابی

احمد زُوِیداوی، بازیکن پست «وسط» تیم ملی گلبال کاناداست و با این تیم توانسته است در دو المپیک و چندین مسابقهٔ جهانی شرکت کند. او به‌جز زندگی حرفه‌ای ورزشی‌اش، پایه‌گذار «خانهٔ امید»، بنیادی غیرانتفاعی برای کمک به تازه‌مهاجران و پناهندگان در شهر برنابی، است و به‌خاطر خدماتش موفق به دریافت مدال دایموند جوبیلی شده است. به‌مناسبت پانزدهم اکتبر، روز جهانی عصای سفید، گفت‌وگویی با این ورزشکار و نیکوکارِ نابینا داشتیم که در مدت کوتاه حضورش در کانادا نه‌تنها توانسته به موفقیت‌های چشمگیری در زندگی حرفه‌ای‌اش دست یابد، بلکه توانسته است صدها تازه‌مهاجر دیگر را در کشور جدیدشان یاری کند. توجه شما را به این گفت‌وگو جلب می‌کنیم.

با سلام و سپاس از وقتی که برای این گفت‌وگو گذاشتید، لطفاً خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید و بفرمایید که چرا به کانادا مهاجرت کردید، چند وقت است به اینجا آمده‌اید و چطور شد که ونکوور را انتخاب کردید؟

من احمد زویداوی هستم اهل جنوب ایران از شهر آبادان، جنگ‌زده بودیم و در اهواز بزرگ شده‌ام. سال ۲۰۰۷ از ایران خارج شدم و به‌دلیل مشکلاتی که برای من پیش آمده بود، مجبور شدم به کشور ترکیه بروم و آنجا پناهنده شوم. حدود دو سال در آنجا بودم؛ دقیقش ۲۱ ماه و ۲۱ روز، چون روزهای خیلی سختی بود. سال ۲۰۰۹ وارد کانادا شدم و چون شنیده بودم که ونکوور از همه‌جای کانادا گرم‌تر است، به اینجا آمدم، چون من جنوبی‌ام. 

شما عضو تیم ملی گلبال کانادا هستید، در مسابقات پارالمپیک شرکت کرده‌اید، آیا در ایران هم در این رشته بازی می‌کردید و در اگر پاسخ مثبت است در چه سطحی؟ و لطفاً بفرمایید در چه پستی بازی می‌کنید؟

بله، من در ایران هم در این رشته در سطح بالا فعال بودم و چهار سال برای تیم ملی ایران بازی کردم. با تیم ایران قهرمان آسیا و مسابقات جهانی شدیم و روزی که از ایران خارج شدم، عضو تیم ملی ایران بودم. در پست وسط بازی می‌کنم؛ در ایران هم در همین پست بازی می‌کردم، پس از اینکه به کانادا آمدم از سال ۲۰۱۰ از من خواستند که برای تیم ملی کانادا بازی کنم و از آن زمان برای این تیم بازی می‌کنم و در چند جام جهانی، بازی‌های قاره‌ای و در دو پارالمپیک برای تیم ملی کانادا بازی کرده‌ام.

جایگاه کانادا در گلبال جهان کجاست؟

معمولاً جزو ده تیم برتر دنیاست.

جایگاه ایران چطور؟

ایران هم خیلی خوب و شاید جزو ۶ تیم برتر دنیاست.

در این مدتی که برای تیم ملی کانادا بازی کرده‌اید، آیا با تیم ملی ایران هم مسابقه‌ای داشته‌اید؟

بله.

بردید یا باختید؟

هم بردیم و هم باختیم. کار خیلی سختی بود. همهٔ هم‌تیمی‌ها و مربی‌های سابقم بودند. برای من و نیز برای آن‌ها، تجربه‌ای هم تلخ و هم شیرین بود، چون در عین دوستی باید در مقابل هم بازی می‌کردیم. از آنجایی‌که می‌خواستم به کانادا به‌عنوان کشوری که به من زندگی جدیدی بخشیده است، ادای دین کنم، مجبور بودم بازی کنم، ولی در عین حال از اینکه مقابل هم‌تیمی‌های سابقم بازی می‌کردم، خوشحال نبودم.

آیا به‌جز شما از هم‌وطنانمان کس دیگری هم در این تیم هست؟

در حال حاضر نه، ولی الان خانم مریم صالحی‌زاده هم به اینجا آمده‌اند و زمانی که من عضو تیم ملی مردان بودم، ایشان هم عضو تیم ملی زنان بودند و ما با هم اسپانیا رفته بودیم، به مالزی برای بازی‌های آسیایی رفته بودیم. من خیلی خوب ایشان را می‌شناسم و از وقتی اینجا آمده‌اند، منتور ایشان بوده‌ام، ولی هنوز عضو تیم ملی نشده‌اند. هر چند، در تلاش‌ایم که این اتفاق بیافتد.

احمد زویداوی و مریم صالحی‌زاده در حالی بازی گلبال

شما با کانادا هم در مسابقات پارالمپیک لندن شرکت کردید و هم در ریو، تجربهٔ المپیک را به‌ نسبت مسابقات بین‌المللی دیگری که شرکت کرده‌اید، چطور ارزیابی می کنید؟

اصلاً سطح دیگری است، به‌معنای واقعی یک دنیای متفاوت است. حتی در جام‌های جهانی چون مردم خیلی گلبال را نمی‌شناسند، تماشاگران زیادی برای دیدن مسابقات نمی‌آیند، ولی به‌عنوان مثال در مراسم افتتاحیهٔ پارالمپیک ریو بیش از ۹۰ هزار تماشاچی آمده بودند. یا برای خود مسابقات گلبال ۱۳٬۰۰۰ نفر در سالن نشسته بودند. در لندن حتی استقبال تماشاگران بیشتر هم بود و خیلی تجربهٔ خاصی بود. خیلی دوست داشتم با ایران در این مسابقات شرکت می‌کردم، ولی متأسفانه نشد. حتی سهمیه هم گرفته بودیم، ولی من مجبور شدم از ایران خارج شوم، وگرنه باید در المپیک پکن شرکت می‌کردم.

بازی‌های المپیک توکیو هم که قرار بود امسال برگزار شود، ولی شیوع کووید همه‌چیز را به هم ریخته، درست است؟ آیا کانادا برای شرکت در این المپیک سهمیه گرفته است؟

بله فعلاً که عقب افتاده است و کانادا هم در این المپیک سهمیه دارد.

امیدواریم در این المپیک بتوانید به رتبهٔ خوبی دست پیدا کنید.

سپاسگزارم.

برای موفقیت در این رشته چه فاکتورهایی دخیل است؟ و هم‌وطنان کم‌بینا یا نابینایی که دوست دارند در این رشته فعالیت کنند، باید از کجا شروع کنند؟ آیا شما حضور در این رشته را به آن‌ها پیشنهاد می‌کنید؟

هم افراد کم‌بینا و هم نابینا می‌توانند در این رشته فعالیت کنند. باید آزمایش پزشکی بدهند و اگر بینایی‌شان در حد مشخص‌شده‌ای باشد، می‌توانند در رشتهٔ گلبال فعالیت کنند. این رشته بسیار سنگین است و نیاز به آمادگی بدنی بالایی دارد. ما ۶ روز در هفته و حداقل روزی سه ساعت تمرین داریم. برای همین آمادگی جسمانی بالایی می‌خواهد، تعهد بالا و البته خانوادهٔ صبوری هم می‌خواهد، چون شما یا نیستید یا وقتی هستید، بسیار خسته‌اید و باید استراحت کنید و به تغذیه‌تان توجه کنید. برای ما درست مثل یک ورزش حرفه‌ای است، ولی خب برای کسانی که می‌خواهند به‌صورت تفریحی بازی کنند هم این امکان وجود دارد. برای این کار باید با BC Blind Sports تماس بگیرند و آن‌ها به متقاضیان راهنمایی می‌کنند که برای شروع چه کاری باید انجام بدهند و چطور وارد تمرینات بشوند. من این افتخار را دارم که نمایندهٔ ورزشکاران کانادا در هیئت‌رئیسهٔ فدراسیون نابینایان هستم و همیشه هر کسی را که می‌بینم تشویقش می‌کنم که بیاید، چون گلبال ورزشی‌ست که برای نابینایان طراحی شده است. شما هر جا هر مشکلی داشته باشید، در زمین گلبال شرایط متفاوت است. آنجا خط‌ها برجسته است و جایی است که دنیای شماست، جایی است که بدون هراس می‌دوید، بدون هراس ضربه می‌زنید، بدون هراس شیرجه می‌روید و دنیای خاصی را برای شما ایجاد می‌کند. من شخصاً هر وقت سر تمرین می‌روم، همهٔ خستگی کار از تنم بیرون می‌رود. جایی است که تخلیه می‌شوم و در آن خوشحال‌ام. برای یک فرد نابینا سخت است که به مراکز ورزشی عمومی برود، نیاز به راهنما دارد، ولی در زمین گلبال نه، شما خودتان می‌توانید بقیه را راهنمایی کنید.

من خودم نمی‌دانم و شاید برخی خوانندگان ما هم ندانند که شما مسیر توپ‌ را چطور تشخیص می‌دهید؟

داخل هر توپ دو زنگوله وجود دارد، ولی توپ خیلی سریع به سمت شما می‌آید. بین ۶۰ تا ۸۰ کیلومتر سرعت دارد. شما چیزی بین ۰٫۵ تا ۰٫۶ ثانیه فرصت دارید عکس‌العمل نشان بدهید و توپ را بگیرید. برای همین ورزش بسیار سنگینی است. برای دفاع باید سرعت خوبی داشته باشید و برای حمله هم انفجاری حمله کنید. باید قبل از خط شش متر توپ را مانند بولینگ روی زمین پرتاب کنید که این قدرت بدنی بسیار بالایی می‌خواهد. اگر می‌بینید جثهٔ من لاغر است، به این دلیل است که من بازیکن وسط هستم و کار دفاع را انجام می‌دهم. 

شما هم به‌عنوان یک ورزشکار نابینا و هم یک فرد عادی تجربهٔ زندگی در ایران و کانادا را داشته‌اید، به‌نظر شما چه تفاوت‌هایی بین زندگی در کانادا و ایران برای افراد نابینا وجود دارد؟

از زمین تا آسمان، شب تا روز. در ایران زندگی برای افراد عادی سخت است، چه برسد به اینکه نابینا باشید. من و هم‌تیمی‌هایم در ایران واقعاً شانس آوردیم که عضو تیم ملی شدیم و به‌خاطر ملی‌پوش بودنمان شرایط بهتری داشتیم. زندگی برای نابینایان واقعاً در ایران سخت است. من یادم است که هیچ امکاناتی نبود و خدمات اجتماعی برای معلولان بسیار کم بود. آن زمانی که من از ایران خارج می‌شدم کمک‌هزینه برای معلولان، تازه اگر کسی آن‌قدر خوش‌شانس بود که بتواند بگیرد، ۸۱۰۰ تومان بود که به پول آن زمان می‌شد ۸ دلار! الان هم چیزی معادل همین ۸ دلار است. شما ببینید این در طول زندگی یک نابینای در حال رشد چه کاستی‌هایی ایجاد می‌کند. 

در کانادا امکانات اولیه برای همه فراهم است. همین‌جا که من نشسته‌ام، کامپیوتر من گویاست. اینجا من یک برجسته‌نگار دارم که اگر نخواهم بشنوم، برایم صفحهٔ کامپیوتر را برجسته می‌کند. تلفن موبایلم هم همین‌طور. چنین امکاناتی هزاران دلار هزینه دارد و بسیار گران است. همین دستگاه برجسته‌نگار۱ به‌تنهایی شاید قیمتش چهار هزار دلار باشد. چنین دستگاهی در ایران فقط در سازمان بهزیستی وجود داشت. چنین امکاناتی برای نابینایان در ایران نبود تا بتوانند خودشان را با جامعه وفق بدهند. الان به این دلیل می‌توانم اینجا را مدیریت کنم چون امکاناتش را دارم. اگر کامپیوتر من نتواند اطلاعاتی را که می‌خواهم در اختیارم قرار بدهد، من چطور می‌توانم بدون اینکه به مکاتبات رسیدگی کنم، اینجا را اداره کنم؟

دستگاه برجسته‌نگار

در ایران بچه‌های نابینای بسیار مستعدی داریم. من وقتی آن‌ها را می‌بینم به خودم می‌گویم اگر این‌ها اینجا بودند و این امکانات را در اختیار داشتند، خدا می‌داند چه کارها که نمی‌کردند. یک فرد نابینا باید در طول رشدش یاد بگیرد چطور خودش را با محیط وفق بدهد. این وفق دادن در یک روز انجام نمی‌شود، بلکه در تمام مدت رشد فرد تا به سن کار کردن می‌رسد، تا زمانی که آماده باشد و بتواند برای شغلی اقدام کند، باید هم فناوری در اختیارش باشد و هم آموزش استفاده از این فناوری را دیده باشد تا بتواند کارش را انجام بدهد. ولی متأسفانه در ایران بچه‌های ما با وجود آنکه همه تحصیل‌کرده‌اند، نمی‌توانند خودشان را با بازار کار روز وفق بدهند. اگر یادتان باشد، قبلاً در ایران همهٔ تلفنچی‌ها نابینا بودند، ولی الان دیگر تلفنچی‌ها هم نمی‌توانند نابینا باشند، چون همهٔ سیستم‌ها کامپیوتری شده‌اند. دیگر سوئیچ‌بوردی نیست که ۱۲ دکمه داشته باشد. همه‌‌چیز کامپیوتری شده و امکانات و لوازم جانبی برای دسترس‌پذیر کردن کامپیوترها برای نابینایان وجود ندارد. یک روزنهٔ کوچک بود برای نابینایان که آن هم دیگر بسته شده است.

برخورد مردم چطور؟ آیا برخورد مردم ایران با مردم کانادا تفاوتی دارد؟

عموماً مردم برخورد بدی با معلولان ندارند، ولی به‌خاطر کاستی‌هایی که کمبود امکانات و کمبود رسیدگی در زندگی معلولان در ایران به وجود آورده است، مردم نابینا یا معلول را هیچ‌کجا نمی‌بینند، تنها جایی که آن‌ها را می‌بینند زمانی است که نیازی دارند، مثلاً می‌خواهند از جاده‌ای رد شوند، ولی این حس ناخودآگاه در آن‌ها ایجاد می‌شود که یک معلول همیشه نیازمند کمک است. 

اینجا زمانی که چراغ عابر پیاده عوض می‌شود، صدایی برای ما نابینایان پخش می‌کند تا بفهمیم چه زمانی چراغ سبز است و چه زمانی قرمز. در ایران چنین چیزی نیست. اگر یک نابینا بخواهد از خیابان رد شود و حتی اگر عصا هم داشته باشد، باید کسی به او بگوید که الان رد شو و کمکش کند.

قوانین ما هم در ایران کمکی به بهبود وضعیت نابینایان نمی‌کند. یادم است وقتی من از ایران آمدم، گفتند قانونی در ایران تصویب شده که نابینایان اجازه ندارند در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری شرکت کنند. قانون فرهنگ می‌سازد. چنین چیزهایی و محدودیت‌های موجود باعث شده که مردم همیشه معلول را نیازمند ببینند، ولی اینجا این‌طور نیست. برای همین نمی‌شود شرایط ایران را با اینجا مقایسه کرد. البته نمی‌شود گفت که اینجا اصلاً چنین چیزی نیست، اینجا هم هست، ولی واقعاً به آن شدت نیست.

همهٔ مهاجران، حتی کسانی که شرایط عادی دارند، وقتی مهاجرت می‌کنند در ابتدای کار با مشکلات زیادی در کشور جدید مواجه می‌شوند. آیا برای شما به‌عنوان یک نابینا این مشکلات بیشتر نبود؟ وقتی وارد کانادا شدید، به چه مشکلاتی برخوردید؟

این موضوعی که شما می‌گویید، در حالت کلی درست است، ولی من باید اعترافی بکنم و آن اینکه مشکلات من خیلی کم بود، به دو دلیل، اول اینکه من وقتی آمدم، بلافاصله به کلیسا رفتم و در آنجا واقعاً به من کمک‌های خیلی زیادی کردند. و الان که به گذشته فکر می‌کنم، می‌بینم که اگر آن‌ها و کمک‌هایشان نبود، زندگی من اصلاً این‌طوری که الان هست نبود و خیلی سخت‌تر می‌شد. دومین دلیل این بود که من خیلی سریع به عضویت تیم ملی کانادا درآمدم. داستانش از این قرار بود که من وقتی آمدم شرایط خیلی سختی بود و دوست داشتم ورزشم را ادامه بدهم، باشگاه را پیدا کردم و رفتم سر تمرین. من از گذشته‌ای می‌آمدم که ملی‌پوش بودم، جام جهانی رفته بودم، عنوان قهرمانی داشتم، خودم همهٔ این‌ها را می‌دانستم. بزرگ‌ترین چالشی که در ابتدا با آن مواجه بودم این بود که می‌دیدم مثلاً یک بازیکن نوجوانی می‌آید به من می‌گوید چطور بازی کنم. آن وقت من خودخوری می‌کردم. می‌خواستم بگویم تو پیش از اینکه بازی را یاد بگیری، من ملی‌پوش بودم و جام جهانی رفته بودم، ولی به این نتیجه رسیدم که این‌ها من را نمی‌شناسند. من خودم و توانایی‌هایم را می‌شناسم، ولی باید خودم را به این‌ها ثابت کنم. این کار بسیار سختی بود تا جایی که حتی به خودم گفتم ولش کن و در عین حال فکر هم نمی‌کردم بدون اینکه شهروند کانادا باشم، بتوانم پیشرفت زیادی بکنم، ولی به‌سختی ادامه دادم. زبانم هم خوب نبود و نمی‌توانستم ارتباط برقرار کنم. تلاش کردم با عملم نشان بدهم که این کار را بلدم و این خیلی سخت بود. یادم است چند مسابقهٔ اول اصلاً من را نمی‌بردند. بازیکنانی را انتخاب می‌کردند که از نظر تکنیکی از من خیلی ضعیف‌تر بودند. پس از مدت‌ها بالاخره در مسابقات قهرمانی کشور در کلگری در سال ۲۰۱۰ من را به‌عنوان بازیکن ششم با خود بردند. این توضیح را بدهم که تیم گلبال ۶ نفره است. سه نفر در زمین بازی می‌کنند و سه نفر ذخیره‌اند. در بازی اول ما شکست خوردیم. در بازی دوم هم شکست خوردیم. اگر در بازی سوم شکست می‌خوردیم، حذف می‌شدیم. من به سراغ مربی تیم رفتم و هرچه انگلیسی بلد بودم جمع کردم و به او گفتم تو همه را امتحان کردی به‌جز من. گفت این‌ها قدیمی‌اند، ولی به هر سختی‌ای که بود توانستم او را متقاعد کنم به من اجازهٔ بازی بدهد. من که رفتم به زمین، بازی را بردیم و پس از آن همهٔ بازی‌های بعدی را هم بردیم و برای اولین بار تیم استان بی‌سی که تا آن زمان هیچ‌وقت حتی مدالی در این مسابقات نگرفته بود، در کانادا قهرمان شد. بی‌سی تیم خوبی داشت، ولی بازیکن وسط خوبی نداشت. این اتفاقی که افتاد آن هم با توجه به اینکه من را به مسابقات قبلی نبرده بودند و در دو بازی اول بازی نداده بودند، خیلی به‌نفع من تمام شد. طوری شد که همهٔ اعتبار آن قهرمانی به من داده شد و حتی می‌گفتند بی‌سی بازیکن خارجی آورده و قهرمان شده است. در بازی فینال ما توانستیم در یک بازی سخت با گل طلایی تیم انتاریو را که ۱۲ سال قهرمان کاناده شده بود و ۳ بازیکن ملی‌پوش داشت، شکست دهیم. بلافاصله پس از این بازی تیم ملی کانادا اردوی آماده‌سازی داشت. ملی‌پوش‌ها می‌ماندند و بقیه به خانه برمی‌گشتند. مربی تیم ملی آمد و از من پرسید که آیا دوست داری برای تیم ملی کانادا بازی کنی؟ گفتم برای تیم ملی ایران بازی کرده‌ام و او پاسخ داد که می‌دانم. تو به این کارها کاری نداشته باش، اگر دوست داری برای تیم کانادا بازی کنی، بلیتت را عوض کنیم و بمان برای اردو. از آن روز به بعد من در تیم ملی کانادا ماندم. ولی الان من با کسانی که به‌تازگی به اینجا وارد می‌شوند، برخورد دارم و می‌بینم افرادی به اینجا آمده‌اند با تحصیلات و سوابق درخشان. برای آن‌ها این خاطره را تعریف می‌کنم و به آن‌ها می‌گویم که شما خودتان را می‌شناسید، ولی اینجا شما را نمی‌شناسند. باید صبور باشید و دوام بیاورید تا شما را بشناسند و قابلیت‌هایتان را بدانند و آن وقت پیشرفت کردن در سیستم اینجا آسان است. چون آنچه که من در سیستم اینجا دیده‌ام این است که اگر واقعاً در چیزی خوب باشید، به شما اجازهٔ بالا رفتن می‌دهند و جلوی شما را نمی‌گیرند. در ایران برعکس بود. ما همیشه درگیر حواشی و دعوا و جروبحث بودیم. پراسترس‌ترین کار ممکن این بود که شما عضو تیم ملی بشوید. دائم باید در حواشی مختلف درگیر بشوید. ما در ایران بهترین تیم ملی گلبال را در مقایسه با تیم‌های کشورهای دیگر داریم، ولی به‌خاطر همین حاشیه‌ها و دعواهای داخلی هیچ‌وقت مدال نگرفته است.

آیا بازیکنان تیم ملی یا باشگاهی درآمدی هم از بازی کردن دارند یا نه؟ 

شش نفر اول عضو تیم ملی، بله. 

پس در واقع شغل اصلی شما الان بازی در تیم ملی کاناداست؟

بله.

لطفاً کمی دربارهٔ «خانهٔ امید» برایمان بگویید. این مرکز از چه زمانی آغاز به کار کرده است، وظایفش چیست و شما چه نقشی در آن داشتید و دارید؟

زمانی که من به کانادا آمدم، خیلی درگیر و مشغول ورزش بودم، ولی هم من و هم همسرم از گذشته‌ای می‌آییم که هر دو پناهنده بودیم. همسر من عراقی است و پیش از آمدن به کانادا با خانواده‌شان در اردن بودند. ما با هم اینجا آشنا شدیم و هر دوی ما خیلی دوست داشتیم که به تازه‌واردان و پناهندگان کمک کنیم. خیلی جاها می‌رفتیم و کارهای داوطلبانه انجام می‌دادیم در سازمان‌های کمک به تازه‌مهاجران. ولی چیزی که می‌دیدیم کم است این بود که مردم دنبال رابطه می‌گردند، ولی این سازمان‌ها به‌خاطر حجم کاری و مراجعان زیادی که دارند و سیستم اداری مشخصی که همه‌چیز باید از قبل برنامه‌ریزی شود و چیزهایی که خودتان هم احتمالاً با آن‌ها مواجه شده‌اید، نمی‌توانند آن نیاز را پاسخ بدهند. ما می‌خواستیم جایی را ایجاد کنیم که به‌جای داشتن یک سیستم اداری، یک مقدار خودمانی‌تر باشد. وقتی مردم به اینجا می‌آیند در سختی‌اند و با چالش مواجه‌اند، همان‌طور که ما خودمان هم بوده‌ایم. من این رؤیا را داشتم که چنین جایی را ایجاد کنیم و به دنبالش رفتم. ما جمعی بودیم که همه ایرانی و مسیحی بودیم و با هم به‌دنبال تحقق این رؤیا رفتیم. همهٔ ما الان اینجاییم، چون نمی‌توانیم در کشور خودمان آزاد باشیم. الان کسی اینجاست که فعالیت سیاسی کرده، کسی دیگر به‌خاطر مذهبش اینجاست. هر کدام از ما عقیده و منش خودمان را داشته‌ایم، ولی نتوانسته‌ایم با آن عقیده و منش در ایران در کنار هم زندگی کنیم. اگر چه ما به‌عنوان پایه‌گذاران این سازمان همه از پیشینهٔ ایرانی و مسیحی می‌آییم، ولی دوست داشتیم بتوانیم با افراد دیگر از پیشینه‌های دیگر مثلاً یهودی یا مسلمان دوست باشیم و در کنار هم زندگی کنیم. من برای شروع کار رفتم با سازمان‌های مسیحی صحبت کردم و به آن‌ها گفتم ما چنین رؤیایی داریم، آیا می‌توانید ما را حمایت کنید؟ و بهشان گفتم که رؤیای ما این است که بتوانیم به هر کسی از جامعهٔ ایرانی وقتی به ما مراجعه می‌کند خدمات مختلفی ارائه بدهیم و به آن‌ها کمک کنیم. کار سختی بود، سال‌ها طول کشید ولی سال ۲۰۱۶ به حقیقت پیوست و ما کار «خانهٔ امید» را در ابعاد خیلی کوچک و با کلاس‌های زبان شروع کردیم، ولی کم‌کم فعالیت‌هایمان را گسترش دادیم. اولش همه داوطلب بودیم، ولی الان پرسنل استخدام کرده‌ایم. البته من و همسرم هنوز داوطلبانه کار می‌کنیم.

احمد زویداوی در مقابل دفتر خانهٔ امید در برنابی

در حال حاضر کلاس‌های زبان داریم، دوره‌های مختلف آموزشی برگزار می‌کنیم مثل Food Safe و کمک‌های اولیه، ولی به‌زبان فارسی. این خیلی به تازه‌واردان برای کار پیدا کردن کمک می‌کند. بسیاری از این افراد نمی‌توانند در دوره‌های انگلیسی شرکت کنند. به‌همین دلیل ما رفتیم و یک کارمند فارسی‌زبان در وزارت بهداشت پیدا کردیم و از او خواستیم دوره‌ها را به زبان فارسی برگزار کند و امتحان را هم به زبان فارسی بگیرد و فقط برگهٔ چهارجوابی‌ای را که در آن پاسخ‌ها را علامت می‌زنند به وزارت بهداشت می‌فرستیم. کار دیگری که کردیم این بود که در زمان شیوع کووید-۱۹ ویدیوهایی درست کردیم برای آموزش بچه‌ها در خانه. کارهای دیگری کردیم مثلاً الان بانک غذایمان (Food Bank) به راه افتاده و سعی کرده‌ایم بر اساس نیاز مردم باشد. نمی‌خواستیم چیزی به آن‌ها بدهیم که نخورند، می خواستیم چیزی بهشان بدهیم که بخورند و از آن لذت ببرند، چرا که غذا از نیازهای اولیهٔ یک انسان است. مردم نباید برای این نیازشان زجر بکشند یعنی چیزی را بخورند که از آن لذت نمی‌برند. ما برای کسانی که بهمان مراجعه می‌کنند، اول جلسهٔ مشاوره می‌گذاریم و پس از آن بر اساس نیازشان کار را شروع می‌کنیم. اگر رزومه بخواهند، نیاز به پیدا کردن خانه یا مسکن داشته باشند، پرسنل خانهٔ امید به آن‌ها برای این کار کمک می‌کنند. علاوه بر این ما با سازمانی قرارداد داریم که به تازه‌واردان به‌رایگان لوازم خانه اهدا می‌کند. البته این لوازم دست دوم است، ولی خب برای بسیاری از تازه‌واردان برای شروع زندگی جدیدشان کمک‌کننده است. تا جایی که در توانمان باشد، هر کمکی به تازه‌واردان انجام می‌دهیم و هدف اصلی‌مان این است که همزیستی مسالمت‌آمیز را در جامعه‌مان ترویج بدهیم. شاید ۹۵ درصد جامعهٔ ما مسیحی نیستند، ولی ما آن‌ها را دوست داریم. اعتقاد و ایمان ما بر اساس محبت عیسی مسیح است. او به ما گفته که محبت کنیم و ما همه اینجا در خانهٔ امید هستیم تا به جامعه‌مان محبت کنیم و نور امید را در دلشان روشن کنیم.

بانک غذای خانهٔ امید

کسانی که می‌خواهند از خدمات سازمان شما استفاده کنند، از کجا باید شروع کنند؟ آیا باید شرایط خاصی داشته باشند؟

اینجا برای همه است، فقط بعضی خدمات ما مثل خدمات بانک غذا تنها برای افرادی است که درآمد پایینی دارند، اما برای خدمات دیگر شرایط خاصی نیاز نیست. با ما تماس بگیرند، ما ارزیابی خودمان را انجام می‌دهیم و در خدمتشان هستیم. ولی برای خدماتی مثل بانک غذا ما در حال حاضر ۱۵۰ خانوار را تحت پوشش داریم، هرچند، یک لیست انتظار داریم و اگر کسی درخواست بدهد و واجد شرایط باشد در این لیست قرار می‌گیرد که البته من خیلی از این موضوع ناراحت‌ام و امیدوارم زمانی بشود که چنین لیستی را نداشته باشیم. همچنین خدمات دیگری مثل خرید دارو برای افراد نیازمند یا کمک برای پرداخت اجاره‌بها، بر اساس نیازمندی و شرایط فرد متقاضی انجام می‌شود.

مواد غذایی برای بانک غذا را از کجا تأمین می‌کنید؟

ما بخش اصلی مواد غذایی‌ را از توزیع‌کنندگان مختلف ایرانی می‌خریم. البته برخی فروشگاه‌ها به ما تخفیف می‌دهند. مثلاً در دورهٔ پاندمی فروشگاه پرشیا به ما تخفیفی داده بود و همهٔ خریدمان را از آنجا می‌کردیم. یا مثلاً الان از حافظ خرید کردیم و آن‌ها به ما خیارشور، رب گوجه‌فرنگی و تن ماهی اهدا کردند، ولی خب این برای ما یک چالش است، چون در درازمدت نمی‌توانیم به این کار ادامه بدهیم. امید زیادی داریم که کسب‌وکارهای ایرانی بتوانند به بانک غذای ما کمک بلاعوض بکنند. اگر دقت کرده باشید، بخشی از مواد غذایی بانک غذای ما از فروشگاه‌های غیرایرانی تأمین می‌شود و ما حتی یک سنت هم برای آن‌ها پرداخت نمی‌کنیم و همه را به ما اهدا می‌کنند، ولی خب مواد غذایی ایرانی را باید بخریم.

در خانهٔ امید چند نفر فعالیت می‌کنند؟

ما ۵ نفر پرسنل داریم و ۹۰ داوطلب.

احمدی زویداوی در کنار همسر و همکارانش در خانهٔ امید

برنامه‌تان برای آینده چیست؟

در زمینهٔ ورزشی مدتی است که به بازنشستگی فکر می‌کنم. هم نمایندهٔ ورزشکاران هستم در هیئت‌رئیسهٔ فدراسیون و هم عضو تیم ملی که وقت زیادی از من می‌گیرد و امیدوارم بتوانم رفته‌رفته از وقتی که برای ورزش می‌گذارم کم کنم و روی کار برای جامعه بیشتر تمرکز کنم. این کاری است که قلباً دوست دارم انجام بدهم و البته دو دختر هم دارم که دوست دارم وقت بیشتری برایشان صرف کنم و پدر خوبی برایشان باشم. برایم خیلی مهم است که خانواده‌ام از شلوغی کارهایم آسیب نبینند. 

در رابطه با خانهٔ امید، تلاشم این است آن چیزی که خانهٔ امید برایش درست شده، حفظ شود یعنی دوست ندارم به سازمان دیگری برای کمک به مهاجران تبدیل بشویم و رابطهٔ دوستانه‌ای را که با مردم ایجاد کرده‌ایم، از دست بدهیم. 

اگر صحبت دیگری با خوانندگان ما دارید، لطفاً بفرمایید.

من خیلی خوشحال‌ام که با شما صحبت کردم و می‌خواهم مردم ما بدانند که ما به‌عنوان جامعهٔ مسیحی ایرانی، خیلی آن‌ها را دوست داریم و خیلی خوشحال‌ایم که می‌توانیم در جایی زندگی کنیم که آزادانه در کنار یکدیگر با هم  تبادلِ عقیده‌ بکنیم، بدون اینکه هیچ ترس یا خجالتی از هم داشته‌ باشیم و آرزویم این است که روزی بتوانیم همین کار را در ایران انجام بدهیم، چون در نهایت ما همه ایرانی هستیم. 

با سپاس از وقتی که برای این گفت‌وگو گذاشتید.


۱برجسته‌نگار یا پایانهٔ بریل یک دستگاه الکترومکانیک است که کاراکترهای بریل را معمولاً با استفاده از نقطه‌هایی که در سوراخی بالا و پایین می‌روند، نشان می‌دهد. نابینایانی که از رایانه استفاده می‌کنند و نمی‌توانند از مانیتورهای معمولی استفاده کنند، می‌توانند از این وسیله یا از هر دو بهره ببرند.

خروج از نسخه موبایل