پسرک بینوا – داستان کوتاهی از دینو بوتزاتی

پسرک بینوا – داستان کوتاهی از دینو بوتزاتی

  از مجموعه داستان‌های کوتاه کولومبره برگردان: غزال صحرائی خانم کلارا طبق عادت همیشگی پسرکوچولوی پنج‌ساله‌اش را به پارک کنار رودخانه آورد. ساعت حوالی سه بعدازظهر بود. هوای فصل نه خوب بود و نه بد. خورشید قایم‌موشک‌بازی می‌کرد و گهگاه نسیمی‌ از سمت رودخانه می‌وزید. نمی‌شد گفت که پسربچه زیبائی بود، برعکس، بیشتر سرووضعی رقت‌بار داشت، لاغر و رنجور با چهره‌ای رنگ‌پریده که به سبزی می‌زد؛ آن‌قدر که هم‌بازی‌هایش برای دست‌انداختن او، کاهو صدایش می‌کردند….

بیشتر بخوانید